برادرناتنی ✨️
برادرناتنی ✨️
P²⁵
ویو ا.ت
خیلی ناراحت بودمو به جونگکوک گفتم بره بیرون
..راستش ناراحت شدم که بچمو از دست دادم .. اما من اونو نمیخواستم.. پس تصمیم گرفت این موضوع رو فراموش کنم
ولی ... ولی اون لحظه ای که تهیونگ فهمیده بود حامله ام .. خیلی خوشحال بود ...
خیلی زندگی خوبی داشتیم ولی خرابش کرد ...
از اون روزم ازش خبری ندارم حتی یک پیامم برای عذر خواهی نداده ... باید فراموشش کنم اون دیگه از زندگیم رفت بیرون .
اصلا از اولشم اون رابطه اشتباه محض بود .
توی همین فکرا بودم که خوابم برد
... با صدای در زدن بیدار شدم و اتاقی که توش بودم تاریکه تاریک بود فک کنم شب شده ..
_بیا تو
دیدم یه خانمه اومد تو
به نظرم چهل و خورده ای سالش بود ..
علامت آجوما = "
"دخترم بلند شو بیا شام بخور ارباب گفتن بهتون بگم ... ناهارم که نخوردی .ضعیف میشی
_ ارباب؟ اها منظورتون جونگکوکه؟
"بله دخترم منظورم آقای جئونه
_اها پس فامیلش جئونه ... خیل خب الان میام
" باشه ... با اجازه
و رفت
بلند شدم و برق اون اتاق کوفتیو روشن کردم و رفتم دستشویی و بعدشم موهامو گوجه ی شلوغ بستمو رفتم
رفتم و دیدم جونگکوک روی مبل نشسته
_سلام (سرد)
/سلام .. برو بشین غذا بخور
_نمیگفتیم میرفتم (آروم)
/چیزی گفتی؟🤨
_نه با(لحن رومخ)
رفتم و نشستم و اونم نشست و داشتیم غذا میخوردیم که گفت ....
در خماری بمانیدددد😁
پارت بعد ۲۰ کامنت ۵ فالو
P²⁵
ویو ا.ت
خیلی ناراحت بودمو به جونگکوک گفتم بره بیرون
..راستش ناراحت شدم که بچمو از دست دادم .. اما من اونو نمیخواستم.. پس تصمیم گرفت این موضوع رو فراموش کنم
ولی ... ولی اون لحظه ای که تهیونگ فهمیده بود حامله ام .. خیلی خوشحال بود ...
خیلی زندگی خوبی داشتیم ولی خرابش کرد ...
از اون روزم ازش خبری ندارم حتی یک پیامم برای عذر خواهی نداده ... باید فراموشش کنم اون دیگه از زندگیم رفت بیرون .
اصلا از اولشم اون رابطه اشتباه محض بود .
توی همین فکرا بودم که خوابم برد
... با صدای در زدن بیدار شدم و اتاقی که توش بودم تاریکه تاریک بود فک کنم شب شده ..
_بیا تو
دیدم یه خانمه اومد تو
به نظرم چهل و خورده ای سالش بود ..
علامت آجوما = "
"دخترم بلند شو بیا شام بخور ارباب گفتن بهتون بگم ... ناهارم که نخوردی .ضعیف میشی
_ ارباب؟ اها منظورتون جونگکوکه؟
"بله دخترم منظورم آقای جئونه
_اها پس فامیلش جئونه ... خیل خب الان میام
" باشه ... با اجازه
و رفت
بلند شدم و برق اون اتاق کوفتیو روشن کردم و رفتم دستشویی و بعدشم موهامو گوجه ی شلوغ بستمو رفتم
رفتم و دیدم جونگکوک روی مبل نشسته
_سلام (سرد)
/سلام .. برو بشین غذا بخور
_نمیگفتیم میرفتم (آروم)
/چیزی گفتی؟🤨
_نه با(لحن رومخ)
رفتم و نشستم و اونم نشست و داشتیم غذا میخوردیم که گفت ....
در خماری بمانیدددد😁
پارت بعد ۲۰ کامنت ۵ فالو
۶.۱k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.