part End
part End
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
وقتی که فهمید من ا.ت هستم نگاهی از سر تا پام انداخت
پدر یونگی، یونگی رو کشید یه گوشه و باهاش پچ پچ کرد
داشتم نگاهشون میکردم که برگشتن سمتم رو به یونگی
+یونگیا خستم شد بریم دیگه
پدر یونگی؛ عجب عروس عجولی دارم من وای
-وای بابا (درحال خندیدن) این با همین عجول بازیاش منو کشته
ساکت بودم و فقط به حرفاشون گوش میکردم
-اوم بیب بریم؟
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم
+اوهوم
-خب پس برو سوار ماشین بشو تا بیام
+باشه
رفتم سوار ماشین شدم
ــــــــــــــ...
یونگی ویو...
میخواستم فردا بهش پیشنهاد ازدواج بدم به پدرمم گفتم
نزدیک بود لو بده وای
-خب بابا من دیگه میرم فعلا خدافظ
پدر یونگی؛ خدافظ پسرم حواست به عروسم باشه
-هعی باشه
رفتم سوار ماشین شدم قبل اینکه حرکت کنم برگشتم سمت ا.ت و صورتش رو با دستم قاب کردم و لب و گذاشتم رو لبش..
ـــــــــــــــ...
ــــــــــــــــــــــــــــــ...
فلش بک به فردا در جشن...
یونگی ویو...
وای خیلی استرس دارم اگه قبول نکنه چی میشه...
با دستای عرق کرده که بخاطر استرسم بود رفتم سمتش و جلوش زانو زدم...
-ام...کیم ا.ت میشه تا ابد تک نارنگیه قلبم بشی؟!
با ذوق خیلی قشنگی قبول کرد...وای خدا قلبم الان از کار میوفته...
حلقه رو دستش کردم و محکم بغلش کردم....
ـــــــــــ...
سه سال بعد...
ا.ت ویو...
الان من و یونگی سه ساله باهم ازدواج کردیم و زندگی خیلی خوبی داریم به همراه دخترم دایون:)
ـــــــــــــــــ...
پـ ـایـ ـانــــــــــــــ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
وقتی که فهمید من ا.ت هستم نگاهی از سر تا پام انداخت
پدر یونگی، یونگی رو کشید یه گوشه و باهاش پچ پچ کرد
داشتم نگاهشون میکردم که برگشتن سمتم رو به یونگی
+یونگیا خستم شد بریم دیگه
پدر یونگی؛ عجب عروس عجولی دارم من وای
-وای بابا (درحال خندیدن) این با همین عجول بازیاش منو کشته
ساکت بودم و فقط به حرفاشون گوش میکردم
-اوم بیب بریم؟
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم
+اوهوم
-خب پس برو سوار ماشین بشو تا بیام
+باشه
رفتم سوار ماشین شدم
ــــــــــــــ...
یونگی ویو...
میخواستم فردا بهش پیشنهاد ازدواج بدم به پدرمم گفتم
نزدیک بود لو بده وای
-خب بابا من دیگه میرم فعلا خدافظ
پدر یونگی؛ خدافظ پسرم حواست به عروسم باشه
-هعی باشه
رفتم سوار ماشین شدم قبل اینکه حرکت کنم برگشتم سمت ا.ت و صورتش رو با دستم قاب کردم و لب و گذاشتم رو لبش..
ـــــــــــــــ...
ــــــــــــــــــــــــــــــ...
فلش بک به فردا در جشن...
یونگی ویو...
وای خیلی استرس دارم اگه قبول نکنه چی میشه...
با دستای عرق کرده که بخاطر استرسم بود رفتم سمتش و جلوش زانو زدم...
-ام...کیم ا.ت میشه تا ابد تک نارنگیه قلبم بشی؟!
با ذوق خیلی قشنگی قبول کرد...وای خدا قلبم الان از کار میوفته...
حلقه رو دستش کردم و محکم بغلش کردم....
ـــــــــــ...
سه سال بعد...
ا.ت ویو...
الان من و یونگی سه ساله باهم ازدواج کردیم و زندگی خیلی خوبی داریم به همراه دخترم دایون:)
ـــــــــــــــــ...
پـ ـایـ ـانــــــــــــــ...
۶.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.