"I fell in love with someone'' (P18)
"I fell in love with someone'' (P18)
#جمهوری_اسلامی_ایران
که با صدای جیغ خوشحالی به خودم اومدم....ا...ون صدای هانول بود..رفتم ببینم چه اتفاقی افتادم اما دیدم هانول از خوشحالی داشت ذوق میکرد...
م کوک : ببینم اینجا چیشده
هانول : خانم جئون من حاملمممم*ذوق*
یوری : چییی واقعا!*ذوق*
هانول : اره همین الان تست دادم..
پ کوک : بهتون تبریک میگیم
مین هو : ازتون ممنونیم
ا.ت" داشتم به خوشحالی هانول زل میزدم اما احساس کردم یکی شونم گرفت با ترس برگشتم دیدم اون لیا بود...
ا.ت : منو ترسوندی دختر
لیا : کاشکی قیافت میدیدی وقتی میترسی
ا.ت : تو اینجا چیکار میکنی اصلا واسه چی اومدی اینجا*جدی*
لیا : حرصی شدی، آخه حالا که میخوای بدونی اومدم عشق زندگیم برگردونم
ا.ت : کدوم عشق زندگی چی میگی تو*پوزخند*
لیا : عشق زندگی منو کوک
ا.ت" وقتی اینو گفت شوکه شدم برگشتم سمتش دوباره شروع کرد به صحبت کردن...
لیا : میدونی من و کوک از دوران دبیرستان عاشق هم بودیم تا وقتی تو اومدی کاشکی هیچ وقت نبودی تا بیان تورو با اجبار با کوک ازدواج کنی*جدی،سرد*
لیا : اخهه دلم برات سوخت جوجه *خنده*
ا.ت" نمیتونستم جلو اشکام بگیرم میدونستم اون داره شوخی میکنه یهو زدم زیر گریه که توجه بقیه به من افتاد...ا.ت...ا.ت...خودت نشون بده...هققق
ات : خب که چی*داد،گریه* تو اومدی اینجا برام نقشه بکشی هق که منو هقق کوک از هم جدا هقق کنی تو هق فقط یه عوضی هق هستی*گریه،داد*
سریع از اینجا رفتم بالا تو اتاقم در پشت سرم محکم بستم نمیتونستم جلو هق هامو بگیرم سریع به خواهرم زنگ زدم...
یونا : الو...
ا.ت : یونا*گریه*
یونا : چیشده ا.ت*نگران*
ا.ت : یونا میخوام برگردم*گریه*
یونا : چیشده ا.ت...
ا.ت : یونا*داد*
یونا : باشه باشه الان راننده رو میفرستم...پایان مکالمه تلفنی*
ا.ت" سریع...ادامه داره...
#جمهوری_اسلامی_ایران
که با صدای جیغ خوشحالی به خودم اومدم....ا...ون صدای هانول بود..رفتم ببینم چه اتفاقی افتادم اما دیدم هانول از خوشحالی داشت ذوق میکرد...
م کوک : ببینم اینجا چیشده
هانول : خانم جئون من حاملمممم*ذوق*
یوری : چییی واقعا!*ذوق*
هانول : اره همین الان تست دادم..
پ کوک : بهتون تبریک میگیم
مین هو : ازتون ممنونیم
ا.ت" داشتم به خوشحالی هانول زل میزدم اما احساس کردم یکی شونم گرفت با ترس برگشتم دیدم اون لیا بود...
ا.ت : منو ترسوندی دختر
لیا : کاشکی قیافت میدیدی وقتی میترسی
ا.ت : تو اینجا چیکار میکنی اصلا واسه چی اومدی اینجا*جدی*
لیا : حرصی شدی، آخه حالا که میخوای بدونی اومدم عشق زندگیم برگردونم
ا.ت : کدوم عشق زندگی چی میگی تو*پوزخند*
لیا : عشق زندگی منو کوک
ا.ت" وقتی اینو گفت شوکه شدم برگشتم سمتش دوباره شروع کرد به صحبت کردن...
لیا : میدونی من و کوک از دوران دبیرستان عاشق هم بودیم تا وقتی تو اومدی کاشکی هیچ وقت نبودی تا بیان تورو با اجبار با کوک ازدواج کنی*جدی،سرد*
لیا : اخهه دلم برات سوخت جوجه *خنده*
ا.ت" نمیتونستم جلو اشکام بگیرم میدونستم اون داره شوخی میکنه یهو زدم زیر گریه که توجه بقیه به من افتاد...ا.ت...ا.ت...خودت نشون بده...هققق
ات : خب که چی*داد،گریه* تو اومدی اینجا برام نقشه بکشی هق که منو هقق کوک از هم جدا هقق کنی تو هق فقط یه عوضی هق هستی*گریه،داد*
سریع از اینجا رفتم بالا تو اتاقم در پشت سرم محکم بستم نمیتونستم جلو هق هامو بگیرم سریع به خواهرم زنگ زدم...
یونا : الو...
ا.ت : یونا*گریه*
یونا : چیشده ا.ت*نگران*
ا.ت : یونا میخوام برگردم*گریه*
یونا : چیشده ا.ت...
ا.ت : یونا*داد*
یونا : باشه باشه الان راننده رو میفرستم...پایان مکالمه تلفنی*
ا.ت" سریع...ادامه داره...
۱۵.۰k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.