"I fell in love with someone'' (P19)
"I fell in love with someone'' (P19)
ا.ت" سریع در کمد وا کردم که دیدم در داره میزنه سریع رفتم در قفل کردم تا نیان داخل رفتم وسایلام جمع کردم در وا کردم که دیدم هانول خانم جئون پشت در بودن...
خ جئون : ا.ت عزیزم خوبی*نگران*
ا.ت" بدون اینکه بهشون توجه کنم از اونجا رفتم...رفتم بیرون دیدم کانگ(راننده ا.ت) به موقع اومد سریع پیاده شد..اومد سمتم...که صدای هانول و خ جئون شنیدم...
خ جئون : ا.ت عزیزم برگرد خواهش میکنم
هانول : ا.ت لطفا برگرد
ا.ت" تو این عمارت فقط این دوتا بودن که درکم میکردن ولی از اون صدای نیشخند یوری لیا شنیدم...هعع...بهشون محل ندادم سریع سوار شدم....
چند مین بعد :
ا.ت" زنگ در عمارت زدم که با یونا روبه رو شدم...سریع اونو بغل کردم..نمیتونستم جلوی بغض هامو بگیرم زدم زیر گریه....
یونا : ا.ت چی شده*نگران*
ا.ت : یونا...جونگکوک دوست دختر...هق..داشته...
یونا : چیی!!!
م ا.ت : اینجا چی ش(با دیدن ا.ت حرفش قطع شد)...ا.ت دخترم تو اینجا چیکار میکنی*نگران*
ا.ت : مامان من نمیخوام برم تو اون عمارت*گریه*
م ا.ت : ا.ت آروم باش بیا بشین توضیح بده...
چند ساعت بعد شب :
از زبان راوی : ا.ت همه چی رو برا مادرش و خواهرش تعریف کرد ساعت نزدیک های 00 : 23 بود، که صدای در اومد وقتی اجوما در واکرد پدر ا.ت اومده بود از شرکت که با دیدن دخترش...
پ ا.ت : ا.ت!.....تواینجا چیکار میکنی*کمی بلند،عصبی*
ا.ت : باب..ا
پ ا.ت : گفتم تو اینجا چیکار میکنی*عربده*
م ا.ت : آروم باش ببین...
پ ا.ت : ساکت!*عربده*
آقای کیم نزدیک ا.ت شد اونو از موهاش گرفت و گفت...
پ ا.ت : تو حق نداری اینجا باشی تو برا برشکست شدن باند من اومدی اینجا*عربده*
خانم کیم و یونا حسابی تعجب کردن متوجه شدن که آقای کیم برا ماندن باند خودش و بالا بردن باند دخترش به اجبار مجبور کرد با پسر جئون ازدواج کنه.
ادامه داره...
ادمین : گایز فردا پس فردا من نیستم امشب بزور تونستم براتون این پارت بنویسم و خیلی از حمایت ها کم شده...بعضیا میخونن اما لایک نمیکنن میدونید من به حمایت هاتون نیاز دارم بدون حمایت ها نمیتونم پارت فیک هارو بزارم🙂
ا.ت" سریع در کمد وا کردم که دیدم در داره میزنه سریع رفتم در قفل کردم تا نیان داخل رفتم وسایلام جمع کردم در وا کردم که دیدم هانول خانم جئون پشت در بودن...
خ جئون : ا.ت عزیزم خوبی*نگران*
ا.ت" بدون اینکه بهشون توجه کنم از اونجا رفتم...رفتم بیرون دیدم کانگ(راننده ا.ت) به موقع اومد سریع پیاده شد..اومد سمتم...که صدای هانول و خ جئون شنیدم...
خ جئون : ا.ت عزیزم برگرد خواهش میکنم
هانول : ا.ت لطفا برگرد
ا.ت" تو این عمارت فقط این دوتا بودن که درکم میکردن ولی از اون صدای نیشخند یوری لیا شنیدم...هعع...بهشون محل ندادم سریع سوار شدم....
چند مین بعد :
ا.ت" زنگ در عمارت زدم که با یونا روبه رو شدم...سریع اونو بغل کردم..نمیتونستم جلوی بغض هامو بگیرم زدم زیر گریه....
یونا : ا.ت چی شده*نگران*
ا.ت : یونا...جونگکوک دوست دختر...هق..داشته...
یونا : چیی!!!
م ا.ت : اینجا چی ش(با دیدن ا.ت حرفش قطع شد)...ا.ت دخترم تو اینجا چیکار میکنی*نگران*
ا.ت : مامان من نمیخوام برم تو اون عمارت*گریه*
م ا.ت : ا.ت آروم باش بیا بشین توضیح بده...
چند ساعت بعد شب :
از زبان راوی : ا.ت همه چی رو برا مادرش و خواهرش تعریف کرد ساعت نزدیک های 00 : 23 بود، که صدای در اومد وقتی اجوما در واکرد پدر ا.ت اومده بود از شرکت که با دیدن دخترش...
پ ا.ت : ا.ت!.....تواینجا چیکار میکنی*کمی بلند،عصبی*
ا.ت : باب..ا
پ ا.ت : گفتم تو اینجا چیکار میکنی*عربده*
م ا.ت : آروم باش ببین...
پ ا.ت : ساکت!*عربده*
آقای کیم نزدیک ا.ت شد اونو از موهاش گرفت و گفت...
پ ا.ت : تو حق نداری اینجا باشی تو برا برشکست شدن باند من اومدی اینجا*عربده*
خانم کیم و یونا حسابی تعجب کردن متوجه شدن که آقای کیم برا ماندن باند خودش و بالا بردن باند دخترش به اجبار مجبور کرد با پسر جئون ازدواج کنه.
ادامه داره...
ادمین : گایز فردا پس فردا من نیستم امشب بزور تونستم براتون این پارت بنویسم و خیلی از حمایت ها کم شده...بعضیا میخونن اما لایک نمیکنن میدونید من به حمایت هاتون نیاز دارم بدون حمایت ها نمیتونم پارت فیک هارو بزارم🙂
۲۸.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.