سلاااام به دوستان و رفقای با وفا و خوش کردار
سلاااام به دوستان و رفقای با وفا و خوش کردار
با هم بریم به پنجاه سال قبل ، سالهایی که برای من نسبت به وضعیت حال حاضر حکم زندگی در بهشت رو داشت سالهایی که کمتر کسی تو کوچه ما تلفن و تلویزیون و کولر و اتومبیل داشت و تقریبا همه خونه ها حمام نداشتن ... آخر هفته ها مادرمون بچه ها رو به خط می کرد ببره حمام ، تنها انگیزه ای که باعث میشد به حمام تن بدم و اون کیسه کشیدن ظالمانه مادر رو که قشنگ یه پوست کامل رو از ما جدا می کرد تحمل کنم همون نوشابه کوکای شیشه ای تگری بود که مادرم سفارش می داد
بعید می دونم شماها یادتون بیاد یا اصلا در اون دوران زندگی کرده باشین ....
به قول مادر بزرگ خدا بیامرزمون دنیا زیاد رنگارنگ نبود و زرد و سرخ نداشت و دماغ گنده و لب نازک خانوما زیاد تو ذوق نمیزد و پیراهنهای یقه خرگوشی و شلوارای پاچه گشاد توجه کسی رو جلب نمی کرد ....!!
اینجوری بهتون بگم جریان زندگی اینقدر رو دور تند نبود و مردم با دور کند زندگی می کردن یادم نمیاد مثل امروزه مردم از سر صبح با چهره های عبوس و هیجان زده راه بیفتن تو خیابونا و گره بخورن با سر و صدا و همهمه و بوق ماشینا و استنشاق هوای آلوده .
حیاط بزرگی داشتیم با یه حوض گرد که دورادورش گلدونای شمعدونی چیده شده بود و مأمور مراقب اون شمعدونیا مادر و مادر بزرگم بودن هنوزم از نسل اون شمعدونیای پنجاه سال پیش تو خونه مادرم چند تا گلدون به جا مونده ، مادرم با نود سال سن از همون سالها هنوزم اول پاییز شمعدونیا رو قلمه میزنه تا عید نوروز گل و گلدون با طراوت داشته باشه
اصلا گل شمعدونی بوی مادر و مادر بزرگ رو میده .!
حیاطمون با آجرای مربع شکلی که از لای درز اونا علفای هرز خودنمایی می کرد فرش شده بود و کار نظافت حیاط رو که وظیفه خواهرام بود رو سخت می کرد
سه تا درخت سیب و گلابی با تنه قَطور تو حیاط داشتیم که حدود ۲۵ سال قبل از اون تاریخ توسط آقابزرگمون کاشته شده بود و هر سال اونقدر پر بار و محصول داشت که تقریبا پنج تا همسایه رو از هر طرف براشون سیب و گلابی تعارفی می بردیم
بعد از ظهرای گرم تابستون با فروکش کردن گرما و غروب خورشید حیاط رو آب پاشی می کردیم و یه فرش ۳ در ۴ بزرگ پهن میشد ، سماور جوش بود و چای دم کشیده بود ، تقریبا روزی نبود که یکی از همسایه ها به هر بهونه ای کوبه در خونه ما رو نزنه ....
یا زن همسایه میومد که قلیون چاق کرده رو آورده بود با مادر بزرگم قلیون دود کنن یا دختر همسایمون نرگس که قرار بود با خواهرام بازیای دخترونه داشته باشن....!!!
نرگس در همسایگی ما زندگی می کردن ..
دختری سرسخت با رفتارهای پسرونه و تاثیر گرفته از قهرمان کونگ فو و کاراته اون سالها یعنی بروسلی ....!!!!
همه دختر همسایه داشتن ما هم از شانسمون دختر همسایه داشتیم....!!!!!!
با هم بریم به پنجاه سال قبل ، سالهایی که برای من نسبت به وضعیت حال حاضر حکم زندگی در بهشت رو داشت سالهایی که کمتر کسی تو کوچه ما تلفن و تلویزیون و کولر و اتومبیل داشت و تقریبا همه خونه ها حمام نداشتن ... آخر هفته ها مادرمون بچه ها رو به خط می کرد ببره حمام ، تنها انگیزه ای که باعث میشد به حمام تن بدم و اون کیسه کشیدن ظالمانه مادر رو که قشنگ یه پوست کامل رو از ما جدا می کرد تحمل کنم همون نوشابه کوکای شیشه ای تگری بود که مادرم سفارش می داد
بعید می دونم شماها یادتون بیاد یا اصلا در اون دوران زندگی کرده باشین ....
به قول مادر بزرگ خدا بیامرزمون دنیا زیاد رنگارنگ نبود و زرد و سرخ نداشت و دماغ گنده و لب نازک خانوما زیاد تو ذوق نمیزد و پیراهنهای یقه خرگوشی و شلوارای پاچه گشاد توجه کسی رو جلب نمی کرد ....!!
اینجوری بهتون بگم جریان زندگی اینقدر رو دور تند نبود و مردم با دور کند زندگی می کردن یادم نمیاد مثل امروزه مردم از سر صبح با چهره های عبوس و هیجان زده راه بیفتن تو خیابونا و گره بخورن با سر و صدا و همهمه و بوق ماشینا و استنشاق هوای آلوده .
حیاط بزرگی داشتیم با یه حوض گرد که دورادورش گلدونای شمعدونی چیده شده بود و مأمور مراقب اون شمعدونیا مادر و مادر بزرگم بودن هنوزم از نسل اون شمعدونیای پنجاه سال پیش تو خونه مادرم چند تا گلدون به جا مونده ، مادرم با نود سال سن از همون سالها هنوزم اول پاییز شمعدونیا رو قلمه میزنه تا عید نوروز گل و گلدون با طراوت داشته باشه
اصلا گل شمعدونی بوی مادر و مادر بزرگ رو میده .!
حیاطمون با آجرای مربع شکلی که از لای درز اونا علفای هرز خودنمایی می کرد فرش شده بود و کار نظافت حیاط رو که وظیفه خواهرام بود رو سخت می کرد
سه تا درخت سیب و گلابی با تنه قَطور تو حیاط داشتیم که حدود ۲۵ سال قبل از اون تاریخ توسط آقابزرگمون کاشته شده بود و هر سال اونقدر پر بار و محصول داشت که تقریبا پنج تا همسایه رو از هر طرف براشون سیب و گلابی تعارفی می بردیم
بعد از ظهرای گرم تابستون با فروکش کردن گرما و غروب خورشید حیاط رو آب پاشی می کردیم و یه فرش ۳ در ۴ بزرگ پهن میشد ، سماور جوش بود و چای دم کشیده بود ، تقریبا روزی نبود که یکی از همسایه ها به هر بهونه ای کوبه در خونه ما رو نزنه ....
یا زن همسایه میومد که قلیون چاق کرده رو آورده بود با مادر بزرگم قلیون دود کنن یا دختر همسایمون نرگس که قرار بود با خواهرام بازیای دخترونه داشته باشن....!!!
نرگس در همسایگی ما زندگی می کردن ..
دختری سرسخت با رفتارهای پسرونه و تاثیر گرفته از قهرمان کونگ فو و کاراته اون سالها یعنی بروسلی ....!!!!
همه دختر همسایه داشتن ما هم از شانسمون دختر همسایه داشتیم....!!!!!!
- ۱۲.۶k
- ۱۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط