(سخت گیر) پارت بیست و نهم
(سخت گیر) پارت بیست و نهم
وایی بچه ها اون پسره رو
ا.ت: کوک با تو
کوک: میدونم
ا.ت: خب یه کاری کن
کوک: چیکار کنم عزیز دلم
(وایی بچه ها بریم دوست دخترشه)
کوک: خوب شد
ا.ت: آره بریم این مغازه
کوک: چی داره مگه
ا.ت: وسایل کاپلی
کوک:تو الان بچه داری ما
دیگه کاپل نیستیما
ا.ت:چرا هستیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک
واقعا برای ا.ت کم گذاشتم حداقل
با اینا خوشحالش کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت: یعنی نمیریم
کوک: البته که میریم
ا.ت: این دوتارو نگاه کن
چه خوشگلن بیا بریم بپوشیمشون
کوک: بریم
ا.ت: چطوره
کوک: عالی
ا.ت: خیلی به تو هم میاد
کدوم بردارم این دوتا یا این دوتا
کوک:هر دو
ا.ت: نه
کوک: نه نداره آقا اینارو حساب
میکنی
فروشنده: بله میشه....
کوک: بفرمایید
ا.ت: مرسی عزیزم بریم
کوک: وسایل بچه خواستی
بریم نگاه کنیم
ا.ت:هنوز جنسیت بچه مشخص نیست
کوک: خب حداقل بریم فقط
نگاه کنیم
ا.ت: بریم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند ساعت بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو راه برگشت بودیم
اتنا: شما خیلی خرید کردید
حتی بیشتر از ما
ا.ت:ما بیشتر لباس خریدیم
جکسون: رسیدیم
کوک: ماشین ببر داخل
جکسون: نه دیگه ما میخوایم
بریم سالنم آماده کنیم
کوک:کار دارید خب باشه
مراقب خودتون باشید
خدانگهدار
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
م.ک: کجا بودید
ا.ت: با برادرم و نامزدش و شوهرم
رفته بودیم خرید
م.ک: که اینطور چرا سونیا نبرده بودید
ا.ت: چرا باید ببردم و اون داخل عمارت هم
نبود
م.ک: خب معذب بوده
ا.ت: خب چیکار کنم که معذب بوده
برادرم رو دعوت کرده بودم
م.ک: چقدر تو دختره
کوک: شما دوباره شروع کردید
م.ک:پسرم دستت درد میاد
اینقدر وسایل رو آوردی دختره هم
هیچ نیاورد
کوک: مامان ا.ت بارداره
م.ک: تو زحمت بکش پول در بیار
او خرج کنه
ا.ت: شوهر خودمه ضررش به تو
میرسه
کوک: مامان خودم به ا.ت گفتم
بخر
ا.ت: برای تو و پدر عزیزم و سونیا هم
لباس خریدیم آخر هفته عروسی
برادرمه
پ.ک: ممنون عروس قشنگم
ا.ت: خواهش میکنم بابا جون
#کوک
#فیک
وایی بچه ها اون پسره رو
ا.ت: کوک با تو
کوک: میدونم
ا.ت: خب یه کاری کن
کوک: چیکار کنم عزیز دلم
(وایی بچه ها بریم دوست دخترشه)
کوک: خوب شد
ا.ت: آره بریم این مغازه
کوک: چی داره مگه
ا.ت: وسایل کاپلی
کوک:تو الان بچه داری ما
دیگه کاپل نیستیما
ا.ت:چرا هستیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک
واقعا برای ا.ت کم گذاشتم حداقل
با اینا خوشحالش کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت: یعنی نمیریم
کوک: البته که میریم
ا.ت: این دوتارو نگاه کن
چه خوشگلن بیا بریم بپوشیمشون
کوک: بریم
ا.ت: چطوره
کوک: عالی
ا.ت: خیلی به تو هم میاد
کدوم بردارم این دوتا یا این دوتا
کوک:هر دو
ا.ت: نه
کوک: نه نداره آقا اینارو حساب
میکنی
فروشنده: بله میشه....
کوک: بفرمایید
ا.ت: مرسی عزیزم بریم
کوک: وسایل بچه خواستی
بریم نگاه کنیم
ا.ت:هنوز جنسیت بچه مشخص نیست
کوک: خب حداقل بریم فقط
نگاه کنیم
ا.ت: بریم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند ساعت بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو راه برگشت بودیم
اتنا: شما خیلی خرید کردید
حتی بیشتر از ما
ا.ت:ما بیشتر لباس خریدیم
جکسون: رسیدیم
کوک: ماشین ببر داخل
جکسون: نه دیگه ما میخوایم
بریم سالنم آماده کنیم
کوک:کار دارید خب باشه
مراقب خودتون باشید
خدانگهدار
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
م.ک: کجا بودید
ا.ت: با برادرم و نامزدش و شوهرم
رفته بودیم خرید
م.ک: که اینطور چرا سونیا نبرده بودید
ا.ت: چرا باید ببردم و اون داخل عمارت هم
نبود
م.ک: خب معذب بوده
ا.ت: خب چیکار کنم که معذب بوده
برادرم رو دعوت کرده بودم
م.ک: چقدر تو دختره
کوک: شما دوباره شروع کردید
م.ک:پسرم دستت درد میاد
اینقدر وسایل رو آوردی دختره هم
هیچ نیاورد
کوک: مامان ا.ت بارداره
م.ک: تو زحمت بکش پول در بیار
او خرج کنه
ا.ت: شوهر خودمه ضررش به تو
میرسه
کوک: مامان خودم به ا.ت گفتم
بخر
ا.ت: برای تو و پدر عزیزم و سونیا هم
لباس خریدیم آخر هفته عروسی
برادرمه
پ.ک: ممنون عروس قشنگم
ا.ت: خواهش میکنم بابا جون
#کوک
#فیک
۱۳.۱k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.