(سخت گیر) پارت سی
(سخت گیر) پارت سی
دو روز بعد
م.ک: سونیا کارش نداشته باش
دیگه
/:چرا
م.ک: چون میبینم خیلی جونگکوک
به ا.ت و بچش وابستس
میترسم یه بلایی سر خودش
بیاره
/:نترس خودم میدونم چیکار
کنم جونگکوک الان سر کاره
م.ک: کاری بهشون نداشته
باش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
/:میتونم بیام داخل
ا.ت: بیا
/:حاله خودت و بچه کوچولو
چطوره
ا.ت: خوبیم
/:نمیدونی که چقدر برات
خوشحالم
ا.ت: چرا
/:ا.ت بچه خیلی به خودت و
جونگکوک میاد
ا.ت: ممنون
/:اجوما این سوپ و درست
کرده برات بخور
ا.ت: از طرف من تشکر کن
چرا خودش نیاوردش
/:گفت که ورودم به اینجا
ممنوع و نخواست تو بیای پایین
نوش جون راستی عروسی برادرت
کیه
ا.ت: سه روز دیگه
/:بازم تبریک میگم و تشکر میکنم
برای اون لباس زیبایی که بهم دادین
ا.ت: خواهش میکنم
/:خب من برم
ـــــــــــــــــــــــــــــ
چند دقیقه بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اجوما
یه صدایی از تو اتاق شنیدم
با اینکه ممنوع بوده ولی سریع
رفتم دیدم ا.ت افتاده روی زمین
رفتم سریع به سونیا و خانم گفتم
بردیمش بیمارستان
زنگ زدم به اقا
کوک: بله آجوما
اجوما: سریع بیاید بیمارستان
کوک:چیزی شده
اجوما: ا.ت ا.ت
کوک: ا.ت چی
اجوما: صدایی از اتاقش
شنیدم رفتم دیدم افتاده
کف اتاق سریع اوردیمش
بیمارستان
کوک: الان میام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سونیا
م.ک: کار تو بود
/:بله
م.ک: چیزیش نمیشه
/:نه ولی بچش میمیره
م.ک: خب دیوانه اخرین
کسی که سوپ رو برد تو بودی
اون میگه که کار تو بوده
/:نمیگه چون تو اتاقش
یه قرص گذاشتم
م.ک: تو چقدر زرنگی اخه
دختر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک
رسیدم بیمارستان...
#کوک
#فیک
دو روز بعد
م.ک: سونیا کارش نداشته باش
دیگه
/:چرا
م.ک: چون میبینم خیلی جونگکوک
به ا.ت و بچش وابستس
میترسم یه بلایی سر خودش
بیاره
/:نترس خودم میدونم چیکار
کنم جونگکوک الان سر کاره
م.ک: کاری بهشون نداشته
باش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
/:میتونم بیام داخل
ا.ت: بیا
/:حاله خودت و بچه کوچولو
چطوره
ا.ت: خوبیم
/:نمیدونی که چقدر برات
خوشحالم
ا.ت: چرا
/:ا.ت بچه خیلی به خودت و
جونگکوک میاد
ا.ت: ممنون
/:اجوما این سوپ و درست
کرده برات بخور
ا.ت: از طرف من تشکر کن
چرا خودش نیاوردش
/:گفت که ورودم به اینجا
ممنوع و نخواست تو بیای پایین
نوش جون راستی عروسی برادرت
کیه
ا.ت: سه روز دیگه
/:بازم تبریک میگم و تشکر میکنم
برای اون لباس زیبایی که بهم دادین
ا.ت: خواهش میکنم
/:خب من برم
ـــــــــــــــــــــــــــــ
چند دقیقه بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اجوما
یه صدایی از تو اتاق شنیدم
با اینکه ممنوع بوده ولی سریع
رفتم دیدم ا.ت افتاده روی زمین
رفتم سریع به سونیا و خانم گفتم
بردیمش بیمارستان
زنگ زدم به اقا
کوک: بله آجوما
اجوما: سریع بیاید بیمارستان
کوک:چیزی شده
اجوما: ا.ت ا.ت
کوک: ا.ت چی
اجوما: صدایی از اتاقش
شنیدم رفتم دیدم افتاده
کف اتاق سریع اوردیمش
بیمارستان
کوک: الان میام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سونیا
م.ک: کار تو بود
/:بله
م.ک: چیزیش نمیشه
/:نه ولی بچش میمیره
م.ک: خب دیوانه اخرین
کسی که سوپ رو برد تو بودی
اون میگه که کار تو بوده
/:نمیگه چون تو اتاقش
یه قرص گذاشتم
م.ک: تو چقدر زرنگی اخه
دختر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک
رسیدم بیمارستان...
#کوک
#فیک
۱۲.۵k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.