طوفان عشق پارت سی و نه مهدیه عسگری
#طوفان_عشق #پارت_سی_و_نه #مهدیه_عسگری
بی توجه به اونها از پلها بالا رفتیم و وارد اتاقمون شدیم و یهو مثله انبار باروت ترکیدم:تا حالا کم از خودت می کشیدم داداشتم اضافه شد!!!!.....
کم بدبختی کشیدم......بهم تجاوز کردی و از خانوادم دورم کردی ....حالا باید نیش و کنایه ها و تیکه های داداشتم تحمل کنم؟!؟.....
به هق هق افتادم و روی تخت نشستم.....آرمین کلافه دستی توی موهاش کشید و کنارم روی تخت نشست و خواست بغلم کنه که رفتم عقب....پوفی کشید و آروم گفت:تو اصلا خودتو ناراحت نکن....
اخلاق آراد همینه....زیاد با کسی نمی جوشه...به همه شک داره....و اینا از یه سری اتفاق که تو گذشتش افتاده سر چشمه میگیره......فکر میکنه همه ی زنا عینه همن و بدکاره ان و فقط دنبال پولن......
منم زیاد بهش چیزی نمیگم چون میدونم اینا دست خودش نیست.....فقط خواستم بگم هرچیم که بشه من پشتتم....خودم جوابشو میدم تو لازم نیست خودتو ناراحت کنی......
سری تکون دادم که با دودلی گفت:و یه چیز دیگه آوا.....
برگشتم و منتظر نگاش کردم که نفس عمیقی کشید و گفت:دیگه نمی خوام از اون شب کذایی یاد کنی.....دوست دارم با هم ورق جدیدی از زندگی رو شروع کنیم.....باشه؟!.....
با پوزخند نگاش کردم....واقعا چه انتظاری داشت؟!؟.....مگه فراموش کردن اون شب به این آسونیا بود؟!......
آرزوها و رویاهای من به درک....پدر و مادر بیچارم چی؟!؟.....آرزوهای اونا برای عروس شدن تنها دخترشون چی میشه؟!؟.....
از همه ی اینا گذشته من دیگه هیچوقت آوای گذشته نمیشم.....چون من روحم آسیب دیده....چیزی که درمونی نداره....چون من فقط دخترونگیمو از دست ندادم.....
آرمین روحم و رویاهامو شیطنت هامو خنده هامو شادی هامو همرو ازم گرفت.....
از خانوادم دورم کرد و الان معلوم نیست اون بدبختا چه حالی دارن....
هم از دوری من و هم از ترس آبروشون معلوم نیست چه زجری و تحمل میکنن.....
دل خودمم خیلی براشون تنگ شده ولی هرچی به آرمین التماس میکنم که حداقل از دور ببینمشون میگه نه بعداً هوایی میشی......
بعد اونوقت با همه ی اینا انتظار من همه چی و فراموش کنم و شاد و خرم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده پاشم باهاش زندگی جدیدی رو شروع کنم؟!.....
(یه پارت طولانی تقدیم شما💙 💙 💙 🤗 منتظر پارت بعدی باشید)
بی توجه به اونها از پلها بالا رفتیم و وارد اتاقمون شدیم و یهو مثله انبار باروت ترکیدم:تا حالا کم از خودت می کشیدم داداشتم اضافه شد!!!!.....
کم بدبختی کشیدم......بهم تجاوز کردی و از خانوادم دورم کردی ....حالا باید نیش و کنایه ها و تیکه های داداشتم تحمل کنم؟!؟.....
به هق هق افتادم و روی تخت نشستم.....آرمین کلافه دستی توی موهاش کشید و کنارم روی تخت نشست و خواست بغلم کنه که رفتم عقب....پوفی کشید و آروم گفت:تو اصلا خودتو ناراحت نکن....
اخلاق آراد همینه....زیاد با کسی نمی جوشه...به همه شک داره....و اینا از یه سری اتفاق که تو گذشتش افتاده سر چشمه میگیره......فکر میکنه همه ی زنا عینه همن و بدکاره ان و فقط دنبال پولن......
منم زیاد بهش چیزی نمیگم چون میدونم اینا دست خودش نیست.....فقط خواستم بگم هرچیم که بشه من پشتتم....خودم جوابشو میدم تو لازم نیست خودتو ناراحت کنی......
سری تکون دادم که با دودلی گفت:و یه چیز دیگه آوا.....
برگشتم و منتظر نگاش کردم که نفس عمیقی کشید و گفت:دیگه نمی خوام از اون شب کذایی یاد کنی.....دوست دارم با هم ورق جدیدی از زندگی رو شروع کنیم.....باشه؟!.....
با پوزخند نگاش کردم....واقعا چه انتظاری داشت؟!؟.....مگه فراموش کردن اون شب به این آسونیا بود؟!......
آرزوها و رویاهای من به درک....پدر و مادر بیچارم چی؟!؟.....آرزوهای اونا برای عروس شدن تنها دخترشون چی میشه؟!؟.....
از همه ی اینا گذشته من دیگه هیچوقت آوای گذشته نمیشم.....چون من روحم آسیب دیده....چیزی که درمونی نداره....چون من فقط دخترونگیمو از دست ندادم.....
آرمین روحم و رویاهامو شیطنت هامو خنده هامو شادی هامو همرو ازم گرفت.....
از خانوادم دورم کرد و الان معلوم نیست اون بدبختا چه حالی دارن....
هم از دوری من و هم از ترس آبروشون معلوم نیست چه زجری و تحمل میکنن.....
دل خودمم خیلی براشون تنگ شده ولی هرچی به آرمین التماس میکنم که حداقل از دور ببینمشون میگه نه بعداً هوایی میشی......
بعد اونوقت با همه ی اینا انتظار من همه چی و فراموش کنم و شاد و خرم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده پاشم باهاش زندگی جدیدی رو شروع کنم؟!.....
(یه پارت طولانی تقدیم شما💙 💙 💙 🤗 منتظر پارت بعدی باشید)
۵.۱k
۱۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.