طوفان عشق پارت سی و هشت مهدیه عسگری
#طوفان_عشق #پارت_سی_و_هشت #مهدیه_عسگری
با این حرفش دستمو بلند کردم و محکم خوابوندم زیر گوشش....
جوری که سرش به راست متمایل شد.....
چون همون لحظه صدای موزیک قطع شد و منم محکم زده بودم همه به سمتمون برگشتن......
از جام بلند شدم و با جیغ گفتم:هرچی که از دهنت کثیفت در میاد لایق خوده احمقته.....
تو فکر کردی کی هستی که با من اینطوری صحبت میکنی؟!..... یه آدم احمق و خوش گذرون که یه عمر توی پول و ثروت بزرگ شده و از درد و غم چیزی نمیدونه......
درسته دکتری ولی اندازه یه بچه دوساله هم تو وجودت عقل و شعور نیست که هرچی خواستی به هرکسی نسبت بدی.....
من هرچیم که باشم به آدم بیشعور و از خود راضی مثله تو بهترم که جز خودت هیچکس و نمی بینی.....
آخرای حرفام به هق هق افتادم.... لعنت به این اشکا.... جدیدا دل نازک هم شده بودم......
دهن همه باز مونده بود و ارادم با خشم و تعجب نگام میکرد....
شاید هیچوقت فکرشو نمیکرد اینطوری جوابشو بدم.....
دستی دور کمرم حلقه شد و بعد صدای آرمین اومد:ببین اراد درسته برادرمی ولی اجازه نمیدم به آوا که عشقه من توهین کنی.......
محترمانه ازت میخوام که دیگه با حرفات آوا رو آزار ندی وگرنه دفعه بعدی اینقدر باهات ملایم صحبت نمیکنم.......
بعدم دست منو کشید و به سمت پلها برد....صدای آراد و از پشت سرمون شنیدیم:آره برادرت و به یه دختر عوضی بفروش.....بدبخت اون مثله من خیر و صلاحت رو نمیخواد.....احمق نشو آرمین.....
بی توجه به اون از پلها بالا رفتیم و وارد اتاقمون شدیم و.....
با این حرفش دستمو بلند کردم و محکم خوابوندم زیر گوشش....
جوری که سرش به راست متمایل شد.....
چون همون لحظه صدای موزیک قطع شد و منم محکم زده بودم همه به سمتمون برگشتن......
از جام بلند شدم و با جیغ گفتم:هرچی که از دهنت کثیفت در میاد لایق خوده احمقته.....
تو فکر کردی کی هستی که با من اینطوری صحبت میکنی؟!..... یه آدم احمق و خوش گذرون که یه عمر توی پول و ثروت بزرگ شده و از درد و غم چیزی نمیدونه......
درسته دکتری ولی اندازه یه بچه دوساله هم تو وجودت عقل و شعور نیست که هرچی خواستی به هرکسی نسبت بدی.....
من هرچیم که باشم به آدم بیشعور و از خود راضی مثله تو بهترم که جز خودت هیچکس و نمی بینی.....
آخرای حرفام به هق هق افتادم.... لعنت به این اشکا.... جدیدا دل نازک هم شده بودم......
دهن همه باز مونده بود و ارادم با خشم و تعجب نگام میکرد....
شاید هیچوقت فکرشو نمیکرد اینطوری جوابشو بدم.....
دستی دور کمرم حلقه شد و بعد صدای آرمین اومد:ببین اراد درسته برادرمی ولی اجازه نمیدم به آوا که عشقه من توهین کنی.......
محترمانه ازت میخوام که دیگه با حرفات آوا رو آزار ندی وگرنه دفعه بعدی اینقدر باهات ملایم صحبت نمیکنم.......
بعدم دست منو کشید و به سمت پلها برد....صدای آراد و از پشت سرمون شنیدیم:آره برادرت و به یه دختر عوضی بفروش.....بدبخت اون مثله من خیر و صلاحت رو نمیخواد.....احمق نشو آرمین.....
بی توجه به اون از پلها بالا رفتیم و وارد اتاقمون شدیم و.....
۳.۲k
۱۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.