طوفان عشق پارت چهل مهدیه عسگری
#طوفان_عشق #پارت_چهل #مهدیه_عسگری
💙 💙 💙 💙
💙 💙 💙
💙 💙
💙
عصبی شدم در حد مرگ....با شدت از جام بلند شدم و جیغ زدم:به همین خیال باش که من بخوام با آدم عوضی مثله تو ازدواج کنم و زندگی جدیدی رو شروع کنم......
تو یه آدم خودخواه و کثافتی هستی که برای رسیدن به خواسته های خودت آرزوها و زندگی یه دختر و ازش گرفتی......
واقعا که خیلی پرویی آرمین.....
انگار خیلی عصبیش کردم که از جاش بلند شد و به سمتم اومد و محکم موهامو از پشت کشید که نالم دراومد....سرشو آورد کنار گوشم و با صدای عصبی گفت:خوب گوشاتو باز کن ببین چی بهت میگم آوا....
تو چه بخوای چه نخواهی تا آخر عمرت ماله منی....پس لازم نیست انقدر خودتو به در و دیوار بکوبی.....تو هرکاری هم بکنی فایده ندارد و تا ابد جات تو بغل منه........
لازمه بهت یاد آوری کنم که هیچکس یه دختر دستخورده با شناسنامه سفید و نمی خواد.......
این ایرانه نه لس آنجلس که فکر کنی این موضوع اهمیتی نداره.....پس فکر کن دارم بهت لطف هم میکنم و تو رو میخوام عقد کنم....
بلند زدم زیر گریه که انگار پشیمون شد و خواست بغلم کنه که محکم به عقب هلش دادم و گفتم:به من دست نزن کثافت.....تو منو دستخورده کردی.....حالا برای این که عقدم کنی سرم منتم میزاری؟!؟......
عربده زد:بس کن دیگه خستم کردی....اتفاقیه ک افتاده.....تو هرکاری هم میکردی آخرش ماله من بودی.....پس این اداها رو بزار کنار و مثله بچه ی آدم بشین سر خونه زندگیت....
بیحال روی تخت نشستم و گفتم:آرمین فقط برو بیرون....میخوام بخوابم....
چشماشو محکم روی هم فشار داد و با صدایی تحلیل رفته گفت:باشه...فقط...
منتظر نگاش کردم که ادامه داد:تو نمیای پایین؟!.....
عصبی شدم و گفتم:نه خیر....تو و داداشت با حرفهای مزخرفتون برای من جونی نذاشتین که بتونم تو این مهمونی مسخره شرکت کنم......
به غیر از اون با آبرو ریزی که آراد جونتون درست کردن روم نمیشه بیام پایین.....الان فقط میخوام بخوابم برو بیرون.....
بعدم بی توجه بهش رو تخت خوابیدم و پشتم بهش کردم و پتو رو روی خودم کشیدم که صدای نفس عمیقی که کشید اومد و بعدم صدای بسته شدن در که نوید از رفتنش میداد.....
به محض رفتنش زدم زیر گریه.....خدایا مگه من چه گناهی کردم که سرنوشتم این طوری شد؟!؟.....
من که همیشه سرم تو کار خودم بود و کاری به کسی نداشتم....پس چرا همه چی یهو بهم ریخت؟!؟.....
وای مامان و بابام و بگو.....الان تو چه حالین....یعنی الان فکر میکنن من دیگه مردم؟؛؟.....
جواب مردمو چی میخوان بدن....خدا لعنتت کنه آرمین....خدا لعنتت کنه.... زندگیمو نابود کردی عوضی.....
انقدر گریه کردم که نفهمیدم چی شد که خوابم برد......
(دوپارت طولانی تقدیم به شما عزیزان 🤗 💙 )
💙 💙 💙 💙
💙 💙 💙
💙 💙
💙
عصبی شدم در حد مرگ....با شدت از جام بلند شدم و جیغ زدم:به همین خیال باش که من بخوام با آدم عوضی مثله تو ازدواج کنم و زندگی جدیدی رو شروع کنم......
تو یه آدم خودخواه و کثافتی هستی که برای رسیدن به خواسته های خودت آرزوها و زندگی یه دختر و ازش گرفتی......
واقعا که خیلی پرویی آرمین.....
انگار خیلی عصبیش کردم که از جاش بلند شد و به سمتم اومد و محکم موهامو از پشت کشید که نالم دراومد....سرشو آورد کنار گوشم و با صدای عصبی گفت:خوب گوشاتو باز کن ببین چی بهت میگم آوا....
تو چه بخوای چه نخواهی تا آخر عمرت ماله منی....پس لازم نیست انقدر خودتو به در و دیوار بکوبی.....تو هرکاری هم بکنی فایده ندارد و تا ابد جات تو بغل منه........
لازمه بهت یاد آوری کنم که هیچکس یه دختر دستخورده با شناسنامه سفید و نمی خواد.......
این ایرانه نه لس آنجلس که فکر کنی این موضوع اهمیتی نداره.....پس فکر کن دارم بهت لطف هم میکنم و تو رو میخوام عقد کنم....
بلند زدم زیر گریه که انگار پشیمون شد و خواست بغلم کنه که محکم به عقب هلش دادم و گفتم:به من دست نزن کثافت.....تو منو دستخورده کردی.....حالا برای این که عقدم کنی سرم منتم میزاری؟!؟......
عربده زد:بس کن دیگه خستم کردی....اتفاقیه ک افتاده.....تو هرکاری هم میکردی آخرش ماله من بودی.....پس این اداها رو بزار کنار و مثله بچه ی آدم بشین سر خونه زندگیت....
بیحال روی تخت نشستم و گفتم:آرمین فقط برو بیرون....میخوام بخوابم....
چشماشو محکم روی هم فشار داد و با صدایی تحلیل رفته گفت:باشه...فقط...
منتظر نگاش کردم که ادامه داد:تو نمیای پایین؟!.....
عصبی شدم و گفتم:نه خیر....تو و داداشت با حرفهای مزخرفتون برای من جونی نذاشتین که بتونم تو این مهمونی مسخره شرکت کنم......
به غیر از اون با آبرو ریزی که آراد جونتون درست کردن روم نمیشه بیام پایین.....الان فقط میخوام بخوابم برو بیرون.....
بعدم بی توجه بهش رو تخت خوابیدم و پشتم بهش کردم و پتو رو روی خودم کشیدم که صدای نفس عمیقی که کشید اومد و بعدم صدای بسته شدن در که نوید از رفتنش میداد.....
به محض رفتنش زدم زیر گریه.....خدایا مگه من چه گناهی کردم که سرنوشتم این طوری شد؟!؟.....
من که همیشه سرم تو کار خودم بود و کاری به کسی نداشتم....پس چرا همه چی یهو بهم ریخت؟!؟.....
وای مامان و بابام و بگو.....الان تو چه حالین....یعنی الان فکر میکنن من دیگه مردم؟؛؟.....
جواب مردمو چی میخوان بدن....خدا لعنتت کنه آرمین....خدا لعنتت کنه.... زندگیمو نابود کردی عوضی.....
انقدر گریه کردم که نفهمیدم چی شد که خوابم برد......
(دوپارت طولانی تقدیم به شما عزیزان 🤗 💙 )
۶.۳k
۱۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.