فیک(خواهر ناتنی من) پارت ۹
[ویو تهیونگ]
تهیونگ : چشم فقط اجوما بی زحمت دیدینش بهش نگین میخوام سوپرایز بشه(با خنده)
اجوما : چشم(خنده)
ته : او راستی اجوما ملکم الان کجاس؟
اجوما : با جونگ کوک رفتن بیرون قدم بزنن
ته : چ..چی جونگ کوک دیگه کیه؟(تعجب)
اجوما : مگه اقای کیم بهتون نگفت؟
ته : چی رو نگفت؟جونگ کوک کیه؟
اجوما : (قضیه رو برای ته و جی تعریف کرد)
ته : هع پس داداش ناتنی مون میشه.(حرصی حسود)
جیمین : ته بیخیال.
ته : هوم نمیخوام این روز رو خراب کنم، اجوما لطفا جیمین رو راهنمایی کن تو یه اتاق.
اجوما : چشم.
(جیمین و اجوما رفتن)
بلند شدم و رفتم بالا، در اتاقش رو حل دادم و کلی خاطره زنده شد وقتایی گه بغلش میکردم و قبل خواب واسش داستان میگفتم، یهو بغضم گرفت، که با باز شدن در به خودم اومدم...چقدر بزرگ شده بود اونم باید جونگ کوک باشه، بلند شدم و رفتم سمتش تعجب و بغضش از چشاش معلوم بود و من بدون توجه به پسره سریع بغلش کردم.
[ویو کوک]
رفتیم تو اتاق ات که یه پسر تو اتاقش بود و تا دیدش محکم بغلش کرد، حسودیم گل کرد که دیدم ات داره تو بغل پسره گریه میکنه و اون سرش رو نوازش میکرد، سرجام قفل شدم و لب زدم : ات.
که از بغل پسره بیرون اومد و یه گوشه تخت نشست و پسره بلند شد و اومد سمتم منم بی حرکت وتساده بودم که گفت : تو باید جونگ کوک باشی درسته؟
کوک : تو کی هستی؟
پسره : من کیم تهیونگ برادر اتم بهتر بگم برادر ناتنیت.
خشکم زد پس ات تک فرزند نبود، ولی چرا ات وقتی دیدش گرش گرفت مگه چند وقته بوده که ندیدش.
ات اشکاش رو پاک کرد و گفت : داداش دلم واست تنگ شده بود.
[ویو تهیونگ]
همه چیز رمانتیک بود که جیمین از کنار در گفت : به به به عجب صحنه ای واووو(خنده)
ات : جیمییینننن شیییی.(دوید و رفت بغلش)
جیمین : سلام عزیزم. خیلی سال گذشته مگه نه؟
ات : اوهوم، دلم واستون تنگ شده بود.
جیمین : منم فرشته کوچولو، بگو ببینم چطوری؟
ات : خوبم، تو چی؟
جیمین : تو خوب باشی منم خوبم کیوتم.
ادامه دارد...
ادامش واسه فرداا سعی کردم زیاد بنویسم.❤️🩹
بوس باییی.⭐️
تهیونگ : چشم فقط اجوما بی زحمت دیدینش بهش نگین میخوام سوپرایز بشه(با خنده)
اجوما : چشم(خنده)
ته : او راستی اجوما ملکم الان کجاس؟
اجوما : با جونگ کوک رفتن بیرون قدم بزنن
ته : چ..چی جونگ کوک دیگه کیه؟(تعجب)
اجوما : مگه اقای کیم بهتون نگفت؟
ته : چی رو نگفت؟جونگ کوک کیه؟
اجوما : (قضیه رو برای ته و جی تعریف کرد)
ته : هع پس داداش ناتنی مون میشه.(حرصی حسود)
جیمین : ته بیخیال.
ته : هوم نمیخوام این روز رو خراب کنم، اجوما لطفا جیمین رو راهنمایی کن تو یه اتاق.
اجوما : چشم.
(جیمین و اجوما رفتن)
بلند شدم و رفتم بالا، در اتاقش رو حل دادم و کلی خاطره زنده شد وقتایی گه بغلش میکردم و قبل خواب واسش داستان میگفتم، یهو بغضم گرفت، که با باز شدن در به خودم اومدم...چقدر بزرگ شده بود اونم باید جونگ کوک باشه، بلند شدم و رفتم سمتش تعجب و بغضش از چشاش معلوم بود و من بدون توجه به پسره سریع بغلش کردم.
[ویو کوک]
رفتیم تو اتاق ات که یه پسر تو اتاقش بود و تا دیدش محکم بغلش کرد، حسودیم گل کرد که دیدم ات داره تو بغل پسره گریه میکنه و اون سرش رو نوازش میکرد، سرجام قفل شدم و لب زدم : ات.
که از بغل پسره بیرون اومد و یه گوشه تخت نشست و پسره بلند شد و اومد سمتم منم بی حرکت وتساده بودم که گفت : تو باید جونگ کوک باشی درسته؟
کوک : تو کی هستی؟
پسره : من کیم تهیونگ برادر اتم بهتر بگم برادر ناتنیت.
خشکم زد پس ات تک فرزند نبود، ولی چرا ات وقتی دیدش گرش گرفت مگه چند وقته بوده که ندیدش.
ات اشکاش رو پاک کرد و گفت : داداش دلم واست تنگ شده بود.
[ویو تهیونگ]
همه چیز رمانتیک بود که جیمین از کنار در گفت : به به به عجب صحنه ای واووو(خنده)
ات : جیمییینننن شیییی.(دوید و رفت بغلش)
جیمین : سلام عزیزم. خیلی سال گذشته مگه نه؟
ات : اوهوم، دلم واستون تنگ شده بود.
جیمین : منم فرشته کوچولو، بگو ببینم چطوری؟
ات : خوبم، تو چی؟
جیمین : تو خوب باشی منم خوبم کیوتم.
ادامه دارد...
ادامش واسه فرداا سعی کردم زیاد بنویسم.❤️🩹
بوس باییی.⭐️
- ۱.۹k
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط