فیک(خواهر ناتنی من) پارت ۱۰
[ویو کوک]
این دیگه کیه منظورش از خیلی سال گذشته چی بود، اصلا چرا ات بغلش کرد چرا اون بهش گفت عزیزم با حس حسادت گفتم : ات، اون که داداشته این کیه؟(حسود)
ات : اوم، خوب این پارک جیمینه دوست داداشم که داداشم محسوب میشه(لبخند)
هع دوست داداششه ولی انقدر باهاش راحته؟
جیمین : خوشبختم جئون جونگ کوک.(با لبخند)
جونگ کوک : منم خوشبختم پارک جیمین(حرص و حسود)
[ویو ات]
نمیدونم چرا وقتی رفتم بغل ته و جیمین حس کردم کوک حسودی کرد، ولی وقتی حسودی کرد خیلی بامزه بود واسه همین پریدم بغلش.
[ویو جیمین]
این پسره کوک لعنتی چرا ات بغلش کرد حسودیم شد آخه من.....چطور بگم عاشق ات شدم وقتی دیدمش محوش شدم، نمیدونم یهو چم شد ولی پِی بردم که عاشقش شدم ولی این عشق غیر ممکنه اون منو به عنوان داداشش میبینه و سنش هنوز خیلی کمه اون فقط ۱۶ سالشه ولی نمیتونستم عشقم رو سرکوب کنم حسم بهش ابدیه...
[ویو کوک]
داشتم به اون دوتا پسره فکر میکردم که ات انگار متوجه افکارم شد و پرید بغلم، بازم اون حسِ آرامش، محکم تر بغلش کردم و سرش رو ناز کردم که متوجه نگاه های سنگین اون دوتا شدم و ولش کردم، نمیدونم چم شده بود ولی دلم میخواست بغلش طولانی تر باشه...
[ویو تهیونگ]
راستش حسودیم شد که ات اونو بغل کرد، واسه همینرفتم سمتش و دستاش گرفتم و گفتم : خوب ملکه خانم بگو ببینم این چند سال که نبودم بهت خوش میگذشت؟؟
آروم لب زد : نه، یعنی بد نبود، راستی داداش دوباره برمیگردی یا همین جا ایی؟
نمیدونستم باید برگردم یا بمونم، از طرفی دوست داشتم بمونم ولی از طرفی دو دل بودم، بهش جواب دادم : اوهوم میمونم، نمیخوام ملکم رو ول کنم.
ات : خوب تو چی جیمین توهم بمونیاا.
[ویو جیمین]
اون سوال رو که پرسید هنگ کردم آخه واقعا خیلی سال از وقتی که هر روز اینجا میموندم گذشته روم نمیشد ولی دوست داشتم کنار عشقم بمونم دوست داشتم تا وقتی که بفهمه عاشقشم کنارش باشم.
جیمین : اره فرشته کوچولو میمونم پیشت.
و پیشونش رو بوسیدم، وای که چقدر دلم میخواست دوباره مثل گذشته بپره بغلم، باهم فیلم ترسناک ببینیم و اون مثل قدیما بیاد بغلم، ولی همه ی اینا وقتشون گذشته.
ج کوک : اوم میگم...
ویمین : تو هیچی نگو.
ات : هی باهاتون قهرم، کوکی جونم چی میخواستی بگی؟
چی بخاطر اون....الان چی شد.
جونگ کوک : فیلم ببینیم حوصلم سر رفت.
ات : ما که تازه...
تهیونگ : نخیر ملکه فیلم دیدن با من یجور دیگه حال میده(لبخند)
جونگ کوک : هع(پوزخند) ات تو بگو باکی بهتره؟
ات : اوم خوب..هردوتاتون.
تهیونگ : هوم معلومه گفتی هردو که جونگ کوک ناراحت نشه(حسود)
اینا چی میگن خدایا.
جیمین : تهکوک، بی زحمت ساکت شید ات با من بیشتر حال میکنه.
تهیونگ : الان چی گفتی؟
کوک : راس میگه الان چی گفتی ها؟
یا خدا چشون شد.
جیمین : الان گفتم با من بیشتر حال میکنه.
ات :(خنده)
کوک : نه قبلش چی گفتی؟
ته : اره قبلش.
جیمین : گ...گفتم تهکوک.
تهیونگ : هع(پوزخند) منو با این یکی کردییی؟
کوک : مگه من چمه؟
تهیونگ : چت نیست؟
ات : هیییی تهیونگ چرا اون حرفو به داداشم زدییی؟
تهیونگ : داداشت؟
ات : اوهوم
تهیونگ : خیلی خوب...
ادامه دارد...
این دیگه کیه منظورش از خیلی سال گذشته چی بود، اصلا چرا ات بغلش کرد چرا اون بهش گفت عزیزم با حس حسادت گفتم : ات، اون که داداشته این کیه؟(حسود)
ات : اوم، خوب این پارک جیمینه دوست داداشم که داداشم محسوب میشه(لبخند)
هع دوست داداششه ولی انقدر باهاش راحته؟
جیمین : خوشبختم جئون جونگ کوک.(با لبخند)
جونگ کوک : منم خوشبختم پارک جیمین(حرص و حسود)
[ویو ات]
نمیدونم چرا وقتی رفتم بغل ته و جیمین حس کردم کوک حسودی کرد، ولی وقتی حسودی کرد خیلی بامزه بود واسه همین پریدم بغلش.
[ویو جیمین]
این پسره کوک لعنتی چرا ات بغلش کرد حسودیم شد آخه من.....چطور بگم عاشق ات شدم وقتی دیدمش محوش شدم، نمیدونم یهو چم شد ولی پِی بردم که عاشقش شدم ولی این عشق غیر ممکنه اون منو به عنوان داداشش میبینه و سنش هنوز خیلی کمه اون فقط ۱۶ سالشه ولی نمیتونستم عشقم رو سرکوب کنم حسم بهش ابدیه...
[ویو کوک]
داشتم به اون دوتا پسره فکر میکردم که ات انگار متوجه افکارم شد و پرید بغلم، بازم اون حسِ آرامش، محکم تر بغلش کردم و سرش رو ناز کردم که متوجه نگاه های سنگین اون دوتا شدم و ولش کردم، نمیدونم چم شده بود ولی دلم میخواست بغلش طولانی تر باشه...
[ویو تهیونگ]
راستش حسودیم شد که ات اونو بغل کرد، واسه همینرفتم سمتش و دستاش گرفتم و گفتم : خوب ملکه خانم بگو ببینم این چند سال که نبودم بهت خوش میگذشت؟؟
آروم لب زد : نه، یعنی بد نبود، راستی داداش دوباره برمیگردی یا همین جا ایی؟
نمیدونستم باید برگردم یا بمونم، از طرفی دوست داشتم بمونم ولی از طرفی دو دل بودم، بهش جواب دادم : اوهوم میمونم، نمیخوام ملکم رو ول کنم.
ات : خوب تو چی جیمین توهم بمونیاا.
[ویو جیمین]
اون سوال رو که پرسید هنگ کردم آخه واقعا خیلی سال از وقتی که هر روز اینجا میموندم گذشته روم نمیشد ولی دوست داشتم کنار عشقم بمونم دوست داشتم تا وقتی که بفهمه عاشقشم کنارش باشم.
جیمین : اره فرشته کوچولو میمونم پیشت.
و پیشونش رو بوسیدم، وای که چقدر دلم میخواست دوباره مثل گذشته بپره بغلم، باهم فیلم ترسناک ببینیم و اون مثل قدیما بیاد بغلم، ولی همه ی اینا وقتشون گذشته.
ج کوک : اوم میگم...
ویمین : تو هیچی نگو.
ات : هی باهاتون قهرم، کوکی جونم چی میخواستی بگی؟
چی بخاطر اون....الان چی شد.
جونگ کوک : فیلم ببینیم حوصلم سر رفت.
ات : ما که تازه...
تهیونگ : نخیر ملکه فیلم دیدن با من یجور دیگه حال میده(لبخند)
جونگ کوک : هع(پوزخند) ات تو بگو باکی بهتره؟
ات : اوم خوب..هردوتاتون.
تهیونگ : هوم معلومه گفتی هردو که جونگ کوک ناراحت نشه(حسود)
اینا چی میگن خدایا.
جیمین : تهکوک، بی زحمت ساکت شید ات با من بیشتر حال میکنه.
تهیونگ : الان چی گفتی؟
کوک : راس میگه الان چی گفتی ها؟
یا خدا چشون شد.
جیمین : الان گفتم با من بیشتر حال میکنه.
ات :(خنده)
کوک : نه قبلش چی گفتی؟
ته : اره قبلش.
جیمین : گ...گفتم تهکوک.
تهیونگ : هع(پوزخند) منو با این یکی کردییی؟
کوک : مگه من چمه؟
تهیونگ : چت نیست؟
ات : هیییی تهیونگ چرا اون حرفو به داداشم زدییی؟
تهیونگ : داداشت؟
ات : اوهوم
تهیونگ : خیلی خوب...
ادامه دارد...
- ۹۴۲
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط