(:Waiting for a way to escape and forget):
(:Waiting for a way to escape and forget):
پارت④
رزا:بیا کل امروز رو باهم دیگه وقت بگذرونیم
کوک: باشه ایده ی خوبیه
راوی:رزا و کوک از وقتی که رسیدن خونه شروع کردن به انجام کارهای خواهر برادری
بازی کردن،حرف زدن،خوراکی خوردن و ... روز خوبی داشتن ولی خبر از آینده نداشتن،آینده ای که واقعاً برای جفتشون ناراحت کننده بود
{شب ساعت 11:30_اتاق رزا}
کوک: بیداری؟
رزا:آره
کوک:بیا بریم یه جای باحال
رزا: باشه بریم
راوی:رزا پشت سر کوک راه افتاد تا رسیدن به زیر زمین
رزا:اینجا اونجای باحاله؟
کوک:نه فقط صبر کن تا ببینیش
رزا:واو چقدر قشنگه خودت اینجارو چیدی؟🤩
کوک:آره، خوش سلیقه ام؟
رزا:آره خیلی 🤩
کوک:دهنتو ببند مگس نره تو حلقت😎😂
رزا:هه هه هه خندیدیم😑😐
کوک:خب حالا بیخیال بیا اینجا بشینیم فیلم ببینیم
رزا:باشه
{بعد از فیلم}
کوک: میشه در مورد گذشته ات بدونم؟البته اگر بی ادبی نیست و مشکلی نداری
رزا:نه مشکلی ندارم حالا چیا میخوای بدونی؟
کوک: قبلاً خانواده داشتی؟خواهر و برادر چی؟
راوی:رزا مکث کرد چون داشت فکر می کرد یه چیزی سرهم کنه و تحویل کوک بده
رزا: آره داشتم ولی خواهر و برادر نه
کوک:کجا زندگی میکردید؟
راوی:رزا میتونست حقیقت رو بگه ولی این کار رو نکرد
رزا: ایتالیا زندگی میکردیم
کوک:آها ولی تو گفته بودی که اسپانیا به دنیا اومدی
رزا:آره خب اونجا به دنیا اومدم پدر و مادرم برای یه سفر کاری رفته بودن اسپانیا و منم اونجا به دنیا اومدم
کوک:پدر و مادرت چی کاره بودن؟
رزا:مدیر عامل چند تا شرکت بزرگ بودن
کوک:چطوری از دستشون دادی؟
رزا:توی آتش سوزی
راوی:همه ی حرف های رزا دروغ بود اون توی ایتالیا زندگی نمیکرد، مادر و پدرش آدم های خاصی نبودن و توی آتش سوزی از دستشون نداده بود داشت دروغ میگفت حتی خودشم نمیدونست که چرا همه ی حرف هایی که زد خود ساخته بوده شاید برای فرار، فرار از گذشتش
پارت④
رزا:بیا کل امروز رو باهم دیگه وقت بگذرونیم
کوک: باشه ایده ی خوبیه
راوی:رزا و کوک از وقتی که رسیدن خونه شروع کردن به انجام کارهای خواهر برادری
بازی کردن،حرف زدن،خوراکی خوردن و ... روز خوبی داشتن ولی خبر از آینده نداشتن،آینده ای که واقعاً برای جفتشون ناراحت کننده بود
{شب ساعت 11:30_اتاق رزا}
کوک: بیداری؟
رزا:آره
کوک:بیا بریم یه جای باحال
رزا: باشه بریم
راوی:رزا پشت سر کوک راه افتاد تا رسیدن به زیر زمین
رزا:اینجا اونجای باحاله؟
کوک:نه فقط صبر کن تا ببینیش
رزا:واو چقدر قشنگه خودت اینجارو چیدی؟🤩
کوک:آره، خوش سلیقه ام؟
رزا:آره خیلی 🤩
کوک:دهنتو ببند مگس نره تو حلقت😎😂
رزا:هه هه هه خندیدیم😑😐
کوک:خب حالا بیخیال بیا اینجا بشینیم فیلم ببینیم
رزا:باشه
{بعد از فیلم}
کوک: میشه در مورد گذشته ات بدونم؟البته اگر بی ادبی نیست و مشکلی نداری
رزا:نه مشکلی ندارم حالا چیا میخوای بدونی؟
کوک: قبلاً خانواده داشتی؟خواهر و برادر چی؟
راوی:رزا مکث کرد چون داشت فکر می کرد یه چیزی سرهم کنه و تحویل کوک بده
رزا: آره داشتم ولی خواهر و برادر نه
کوک:کجا زندگی میکردید؟
راوی:رزا میتونست حقیقت رو بگه ولی این کار رو نکرد
رزا: ایتالیا زندگی میکردیم
کوک:آها ولی تو گفته بودی که اسپانیا به دنیا اومدی
رزا:آره خب اونجا به دنیا اومدم پدر و مادرم برای یه سفر کاری رفته بودن اسپانیا و منم اونجا به دنیا اومدم
کوک:پدر و مادرت چی کاره بودن؟
رزا:مدیر عامل چند تا شرکت بزرگ بودن
کوک:چطوری از دستشون دادی؟
رزا:توی آتش سوزی
راوی:همه ی حرف های رزا دروغ بود اون توی ایتالیا زندگی نمیکرد، مادر و پدرش آدم های خاصی نبودن و توی آتش سوزی از دستشون نداده بود داشت دروغ میگفت حتی خودشم نمیدونست که چرا همه ی حرف هایی که زد خود ساخته بوده شاید برای فرار، فرار از گذشتش
۳۲.۸k
۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.