part81

چند ساعت بعد
تهیونگ: ا/ت ا/ت
ا/ت: بله
تهیونگ: رسیدیم خونه مامانت کجاست؟
ا/ت: برو میگم
تهیونگ: باشه

چند دقیقه بعد
ا/ت: اینجا صبر کن رسیدیم
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم بیرون
ا/ت: مامان
لینا: سلام عزیزم خوبی خوش اومدی دیشب که پیام دادی میخوای بیای خیلی خوشحال شدم
ا/ت: تهیونگ گفت که بیایم
تهیونگ: سلام
ا/ت: مامان تهیونگ پسر عمو جونهو
لینا: دوست پسرت پسر عموته؟
ا/ت: آره
لینا: خوش اومدی عزیزم تو کوچولو من تورو دیدم فکر کنم اخرین باری که دیدمت پنج سالت بوده
تهیونگ: نه شش سالم بود
ا/ت: تهیونگ مامان منو یادت میاد؟
تهیونگ: آره چون وقتی بچه بودم بابات منو میبرد خونتون
ا/ت: منم دیدی یا نه؟
تهیونگ: نه یادم نمیاد چون من نمیدونستم دختر عمو دارم
لینا: گذشته رو فراموش کنید بیاید یه چیزی بخورید
ا/ت: باشه
تهیونگ: حالت خوبه؟
ا/ت: آره مامانمو میبینم توهم کنارمی حالم خوبه
تهیونگ: قربونت بشم که حالت خوبه
ا/ت: خدا نکنه چطور تصمیم گرفتی که بیایم پیش مامانم
تهیونگ:دیدم که حالت خیلی بده گفتم باید از اون شهر خارج بشی دکترت هم این رو گفت گفتم چی بهتر از این که یه سفر باهم بریم و کجا بهتر از اینکه بیایم پیش مامانت دیگه مامانت باید داماد آیندش رو ببینه
ا/ت: داماد آینده؟ کی میخوای ازم خاستگاری کنی؟
تهیونگ: دقت کردم خیلی دوست داری هرچی زودتر ازدواج کنیم
ا/ت: میترسم از هم جدا بشیم یه اتفاقی بیفته
تهیونگ: عشقم نگران نباش هیون عوضی هیچکاری نمیتونه بکنه و اینکه نمیزارم هیچ اتفاقی بینمون بیفته و باهمیم تا همیشه تا وقتی که خون تو رگ هامه عاشقتم میمونم
ا/ت: خجالت زدم نکن با همین حرف هات بیشتر عاشقت میشم
تهیونگ: من هیچوقت باورم نمیشد که یه روز بتونم باهات باشم دستات رو بگیرم بتونم ببوسمت
ا/ت: دیگه چی؟
تهیونگ: جدی میگم واقعا هیچوقت فکر نمیکردم ماله من بشی تو دانشگاه که بودیم اوایل خیلی حس خوبی داشتم که اذیتت میکردم ولی بعد کم کم که به خودم اومدم دیدم عاشقت شدم نه میتونستم اذیتت کنم چون دوست داشتم
نه میدونستم باهات حرف بزنم چون ازم متنفر بودی فکر میکردم زندگیمو باختم و وقتی رفتی خارج دیگه افسرده شده بودم و وقتی فهمیدم دختر عموم هستی فکر میکردم معجزست اصلا باور نمیکردم اوایل زیاد بهت اهمیت نمیدادم بعد که یکم گذشت نمیتونم تحمل کنم خیلی دوست داشتم
بهت اعتراف کردم
ا/ت: منم خیلی خوشحالم که با همیم
تهیونگ: ا/ت من خیلی عاشقتم
ا/ت: منم همینطور
لینا: بچه ها بیاید کمکم کنید

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۴)

part82

part83

part80

part79

love Between the Tides¹⁸ ا/ت خیلی احساس ترس تو خونه ی تهیونگ...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

love Between the Tides²⁰چند روز بعدا/ت با خودم فکر میکردم که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط