part83

داشتیم غذا میخوردیم
تهیان: دلت برای غذای کره ای تنگ نشده بود؟
کیونگ می: من دلم برای همه چیز تنگ شده بود
ا/ت: بیشتر از همه چی؟
جونهو: ا/ت غذات رو بخور
کیونگ می: دلم برای مامانم تنگ شده بود واقعا دلم میخواست برای مراسم ازدواج مامانم و عمو جونهو اینجا باشم چون من خیلی خوشحال بودم مامانم داره ازدواج میکنه حتما ا/ت جان هم خوشحال بوده
تهیان: ا/ت برای مراسم اینجا نبود
تهیونگ: غذات رو بخور حرف نزن
جونهو: منم دوست داشتم اینجا باشی دخترم
دخترم؟؟؟ با گفتن این حرف بابام احساس کردم قلبم شکسته یه نگاهی کردم به تهیونگ و بابام و همگی که چطور به
کیونگ می نگاه میکنند این نگاه ها قبلا نسبت به من اینجوری بود چرا با اومدن این دختره خانواده ما تغییر کرد این دختر کیه؟
جونسو: ا/ت چرا چیزی نمیخوری؟ هیچی نخوردی؟ خوشمزه نیست
ا/ت: نه نمیتونم بخورم میل ندارم
رانا:خواهر یادت میاد وقتی کیونگ می بدنیا اومد چی گفتم
رینا: نه اها اره یادم اومد این عروس آینده خودمه اره گفتی این رو هیچوقت یادم نمیره.
چرا امروز همه سعی دارند به من آسیب برسونند چشمام پر از اشک بود بلند شدم و سریع رفتم تو اتاقم
چرا من باید این رو حس کنم که کسی انگار دیگه من رو نمیبینه به دختره هیچ حس خوبی نداشتم مامان کجایی؟ بیشتر از همه الان نیاز به تو دارم دردمو به کی بگم به بابام؟ نه نمیتونم دختره میشه دختر زن بابام پس با من هیچ فرقی برای بابام نداره من فکر کردم برای بابام خیلی مهمم نگو خیلی زود یکی جایگزینم شد دیگه به کی بگم؟ زن عمو؟ زن عمو که خاله کیونگ می میشه معلومه که بیشتر دوست داره کیونگ می عروسش بشه تا من یا با تهیونگ حرف بزنم اون فکر میکنه من حسودی میکنم آره من حسودم چون حس میکنم داره زندگیم خراب میشه بخاطر دختری که دو ساعت بیشتر نیست دیدمش مامان هیچکس بهتر از خودت نیست کاش هیچوقت ازم دور نبودی که راحت تر میتونستم ببینمت سریع زنگ زدم جانوز
جانوز: چطوری خوشگله؟
ا/ت: جانوز
جانوز: چیه گریه میکنی؟
ا/ت: حالم خوب نیست
جانوز: چرا؟
ا/ت: بعد بهت میگم
در اتاقم باز شد
تهیونگ: عشقم چیکار میکنی؟
سریع اشکامو پاک کردم
ا/ت: میبینی که دارم کتاب میخونم
درو بست اومد کنارم نشست
تهیونگ: آفرین دوست دختر زرنگم از کی کتابخون شدی صفحه چند هستی؟
ا/ت: ۷۳
تهیونگ:اگر راست میگی اسم کتابت چیه؟
ا/ت: چیه چی میخوای؟
تهیونگ: من که میدونم تو کتاب نمیخونی ببینم
دستشو گذاشت رو چشمام
تهیونگ: مژه هات چرا خیسه گریه کردی؟
ا/ت: نه
تهیونگ: بیا بگو ببینم چیشده چرا ناراحتی؟
ا/ت:چیزی نیست پریودم درد دارم ناراحتم
تهیونگ: ولی چشمات یه چیز دیگه میگه
ا/ت: چشمام نمیتونه حرف بزنه ولی من میتونم نمیخوای باور کنی مهم نیست برو بیرون

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۲)

part84

part85

part82

part81

love Between the Tides¹⁸ ا/ت خیلی احساس ترس تو خونه ی تهیونگ...

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط