🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۶۵ -عرفان جان ببند لطفا..اصلا
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۶۵ #-عرفان جان ببند لطفا..اصلا تو چراداری به حرفای ماگوش میکنی ؟؟
-چون دلم میخواد حرفیه؟؟
-بله ...شاید ماداریم حرف دخترونه میزنیم زشت نیست تو گوش کنی؟؟
-رویاباتو هیچ حرفی نداره دست من امانته نمیخوام به گوشاش آسیبی برسه...
آرشین قرمزشدوبادادگفت":
-عــــرررررفــان..
عرفان جلوی دوتاگوششو گرفت وگفت:
-زهرمار کرشدم..
-تقصیرخودته اگه میخوای جیغ نکشم اذیتم نکن..
عرفان نگاهی به من انداخت ..
-رویاشاهده..رویامن اذیتش کردم؟؟به رویاگفتم نزدیک باندی ممکنه گوشات آسیب ببینه...
-رویانیازی به دلسوزی ممیمونی مثل تورو نداره..
نگاهی به عرفان که میخندیدانداختم...
آخه این کجاش شبیه میمونه آگه دختربودازمنوتوهم خوشگلتروبامزه تر میشد..ببین چقدر قشنگ میخنده...عرفان وقتی متوجه ای نگاه من به خودش شد چشمکی زدورفت...حالا دیگه همه ای مهموناامده بودن...نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۹بودولی امیر هنوزنیومده بود...
-نگران نباش الاناست که بیاد...سرم سمت عرفان چرخید..
-لبخندی زدوگفت:
-بفرمااینم از آقادامادوپدرش بلند شدوسمتشون رفت...
حرصم میگرفت وقتی منو به امیر ربط میداد...امیر بالب خندون سمت من امد...
-سلام بانوی زیبا خوش امدی
-ممنون...
بعدازشام جوونارفتن وسط برای رقص..چشمم به عرفان وآرشین افتاد که اون وسط میرقصیدن ومیخندیدن..برایه لحظه دلم خواست من جای آرشین بودم...خواسته ای دلمو پس زدمو به دست جلوم نگاه کردم..
-افتخاریه دوررقص رو به بنده میدی؟؟
-دستمو تودستش گذاشتمو باهم رفتیم وسط..بازنگام به به عرفانوآرشین افتاد..عرفان چیزی توگوش آرشین گفت..آرشین بالب ولوچه ای آویزون نگاهش کرد...حسادتم باز داشت گل میکرد...آرشینه خیلی خوب بلد بود طنازی کنه..عرفانم خوشخشونش بود..
-نگاهی به امیر انداختم..امیر لبخندی زدوگفت:
-خسته شدی؟؟
-آر...
-چیچیو خسته شده باید یه دور باداداششم برقصه آرشین روانداخت تو بغل امیر ..
-بگیرخواهرتو ارزونی خودت ..امیرخندید آرشین قرمزشده بود..درحالیکه دندوانشو روهم میسابید باحرص گفت:
-عرفان من آخرش تورومیکشم حالا ببین ..
-وای ترسیدم..امیرخواهرتو ببرتامنو به قتل نرسونده....امیردرحالیکه میخندید گفت:
-ازدست شمادوتا آدم نمیشین دست آرشینو گرفت وباهم شروع به رقصیدن کردن عرفانم دست منو گرفتوروشونش گذاشت..دستام شروع به لرزیدن کرد..
-رویاخوبی چرامیلرزی..
-ف..فکرکنم فشارم افتاده..وای خداچرااینجوری شدم.من که اینقدربی جنبه نبودم...
-میخوای بشینیم..
-نه خوبم..
سرشو تکون دادو به چشمام خیره شد...دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم.داشتم آب میشدم ..سرمو پایین انداختم..
-رویا
دلم لرزید آروم سرمو بلند کردمونگاهش کردم...
-بله؟؟
-تو...
-من چی؟؟
نویسنده:S..m..a..E
-چون دلم میخواد حرفیه؟؟
-بله ...شاید ماداریم حرف دخترونه میزنیم زشت نیست تو گوش کنی؟؟
-رویاباتو هیچ حرفی نداره دست من امانته نمیخوام به گوشاش آسیبی برسه...
آرشین قرمزشدوبادادگفت":
-عــــرررررفــان..
عرفان جلوی دوتاگوششو گرفت وگفت:
-زهرمار کرشدم..
-تقصیرخودته اگه میخوای جیغ نکشم اذیتم نکن..
عرفان نگاهی به من انداخت ..
-رویاشاهده..رویامن اذیتش کردم؟؟به رویاگفتم نزدیک باندی ممکنه گوشات آسیب ببینه...
-رویانیازی به دلسوزی ممیمونی مثل تورو نداره..
نگاهی به عرفان که میخندیدانداختم...
آخه این کجاش شبیه میمونه آگه دختربودازمنوتوهم خوشگلتروبامزه تر میشد..ببین چقدر قشنگ میخنده...عرفان وقتی متوجه ای نگاه من به خودش شد چشمکی زدورفت...حالا دیگه همه ای مهموناامده بودن...نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۹بودولی امیر هنوزنیومده بود...
-نگران نباش الاناست که بیاد...سرم سمت عرفان چرخید..
-لبخندی زدوگفت:
-بفرمااینم از آقادامادوپدرش بلند شدوسمتشون رفت...
حرصم میگرفت وقتی منو به امیر ربط میداد...امیر بالب خندون سمت من امد...
-سلام بانوی زیبا خوش امدی
-ممنون...
بعدازشام جوونارفتن وسط برای رقص..چشمم به عرفان وآرشین افتاد که اون وسط میرقصیدن ومیخندیدن..برایه لحظه دلم خواست من جای آرشین بودم...خواسته ای دلمو پس زدمو به دست جلوم نگاه کردم..
-افتخاریه دوررقص رو به بنده میدی؟؟
-دستمو تودستش گذاشتمو باهم رفتیم وسط..بازنگام به به عرفانوآرشین افتاد..عرفان چیزی توگوش آرشین گفت..آرشین بالب ولوچه ای آویزون نگاهش کرد...حسادتم باز داشت گل میکرد...آرشینه خیلی خوب بلد بود طنازی کنه..عرفانم خوشخشونش بود..
-نگاهی به امیر انداختم..امیر لبخندی زدوگفت:
-خسته شدی؟؟
-آر...
-چیچیو خسته شده باید یه دور باداداششم برقصه آرشین روانداخت تو بغل امیر ..
-بگیرخواهرتو ارزونی خودت ..امیرخندید آرشین قرمزشده بود..درحالیکه دندوانشو روهم میسابید باحرص گفت:
-عرفان من آخرش تورومیکشم حالا ببین ..
-وای ترسیدم..امیرخواهرتو ببرتامنو به قتل نرسونده....امیردرحالیکه میخندید گفت:
-ازدست شمادوتا آدم نمیشین دست آرشینو گرفت وباهم شروع به رقصیدن کردن عرفانم دست منو گرفتوروشونش گذاشت..دستام شروع به لرزیدن کرد..
-رویاخوبی چرامیلرزی..
-ف..فکرکنم فشارم افتاده..وای خداچرااینجوری شدم.من که اینقدربی جنبه نبودم...
-میخوای بشینیم..
-نه خوبم..
سرشو تکون دادو به چشمام خیره شد...دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم.داشتم آب میشدم ..سرمو پایین انداختم..
-رویا
دلم لرزید آروم سرمو بلند کردمونگاهش کردم...
-بله؟؟
-تو...
-من چی؟؟
نویسنده:S..m..a..E
۶۴.۵k
۳۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.