🌹 🌹 من دوست دارم دیونه پارت۶۶ -تو امیرو دوست داری؟؟
🌹 🌹 من دوست دارم دیونه #پارت۶۶ #-تو امیرو دوست داری؟؟
ته دلم خالی شد.
-چرااین سوالو میپرسی؟؟؟
-داری یانه؟؟
-آره ..ولی..
-هیسس.. هیچی نگودنبالشو خودم میفهمم
احساس کردم پکر شد..من امیرو دوست داشتم چون برام عین داداش بود نه چیزه دیگه ای خواستم به عرفان بگم امیر برام عین داداشه همون موقع برقارفت ودهن منم بسته شد..باصدای رعد دست عرفانو گرفتم از بچگی از رعدوبرق میترسیدم..
-نترس چیزی نیست ..دنبالم بیا
چراغ گوشیشو روشن کرد...دنبالش رفتم وروی مبل نشستم...
دوباره رعد وبرق زد...
جیغ خفه ای کشیدم ازبس سرصدابود جیغ من توش گم شد....بعدازچنددقیقه برقاامدوهمه شروع به دست وسوت زدن کردن...چشمم همجادنبال عرفان گشت ولی نبود...امیربه سمتم امد
-تواینجایی ببخشید تنهات گذاشتم...
-اشکال نداره ..
-عرفانو ندیدی؟؟
-نه مگه نیومد پیش تو.
-نه..گوشیشوازجیبش بیرون آوردو شماره ای عرفان روگرفت:
-الو معلوم هست تو کجایی؟؟
-......
-زیربارون ....
-.....
-چته باز؟؟
-.....
-چرابی خبر رفتی؟؟
-.....
-باشه مواظب خودت باش...فعلا خدانگهدار...
-گوشی روتوجیبش گذاشت..
-زیربارون بود؟؟
-مادرعرفان عاشق بارون بود وقتی اولین بارون میاد عرفان به یاد مادرش زیربارون پرسه میزنه...کله شکه پسره...مادرش کی به این گفت تو بخاطرمن برو زیر بارون که موش آب کشیده بشی بعد سرما بخوری..
-آخی..نگاهی به ساعت انداختم..منم دیگ...
ته دلم خالی شد.
-چرااین سوالو میپرسی؟؟؟
-داری یانه؟؟
-آره ..ولی..
-هیسس.. هیچی نگودنبالشو خودم میفهمم
احساس کردم پکر شد..من امیرو دوست داشتم چون برام عین داداش بود نه چیزه دیگه ای خواستم به عرفان بگم امیر برام عین داداشه همون موقع برقارفت ودهن منم بسته شد..باصدای رعد دست عرفانو گرفتم از بچگی از رعدوبرق میترسیدم..
-نترس چیزی نیست ..دنبالم بیا
چراغ گوشیشو روشن کرد...دنبالش رفتم وروی مبل نشستم...
دوباره رعد وبرق زد...
جیغ خفه ای کشیدم ازبس سرصدابود جیغ من توش گم شد....بعدازچنددقیقه برقاامدوهمه شروع به دست وسوت زدن کردن...چشمم همجادنبال عرفان گشت ولی نبود...امیربه سمتم امد
-تواینجایی ببخشید تنهات گذاشتم...
-اشکال نداره ..
-عرفانو ندیدی؟؟
-نه مگه نیومد پیش تو.
-نه..گوشیشوازجیبش بیرون آوردو شماره ای عرفان روگرفت:
-الو معلوم هست تو کجایی؟؟
-......
-زیربارون ....
-.....
-چته باز؟؟
-.....
-چرابی خبر رفتی؟؟
-.....
-باشه مواظب خودت باش...فعلا خدانگهدار...
-گوشی روتوجیبش گذاشت..
-زیربارون بود؟؟
-مادرعرفان عاشق بارون بود وقتی اولین بارون میاد عرفان به یاد مادرش زیربارون پرسه میزنه...کله شکه پسره...مادرش کی به این گفت تو بخاطرمن برو زیر بارون که موش آب کشیده بشی بعد سرما بخوری..
-آخی..نگاهی به ساعت انداختم..منم دیگ...
۴۲.۹k
۳۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.