🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۶۳ -الان دیگه فکرکنم زبونش در
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۶۳ #-الان دیگه فکرکنم زبونش درازترشده؟؟
-آره بابا وقتی باهاش حرف میزنم یه بند جیغ جیغ میکنه بهش میگم خواهر من تو الان دیگه ۲۳سالت شده داری واسه خودت خانوم دکتری میشی..کوگوش شنوا..خندیدم وگفتم:
-بیچاره شوهرش..
امیر یکی زد پس کله ام..
-چرامیزنی بیشعور.
-آخیش دلم خنک شد دسته بعد چراخ میزد که بزنمت مقاومت کردم ولی نشد دیگه.اینو گفتو بلندخندید..
-هرهرهر گوساله
][]
داشتم آماده میشدم که گوشیم زنگ خورد..
-جانم امیر..
-عرفان من تو شرکتم..
-چیی؟ خونتون مهمونیه تو توشرکت چه غلطی میکنی؟
-گوش کن.. رویامیاد دنبالت باهم برین خونه ای ما رویارو برسون باماشین رویابرو دنبال مامانوآرشین تو آریشگاهن..
-مامانت مگه خودش ماشین نداره؟؟
-مامان ماشینش تو تعمیرگاهه منو بابا هم ماشینارو هردوتاآوردیم شرکت..
-خب آژانس بگیرن برن خونه..
-عرفان بامن بحث نکن ..چیزی رو که میگم انجام بده.-باشه بابا...پس تو کی میایی ؟؟
-جلسه تموم بشه میام..خب دیگه من برم فعلا خداحافظ
گوشی رو قطع کرد..
تو آیینه نگاه کلی به خودم انداختم..دستمو تو صورتم کشیدمواز اتاق بیرون رفتم مامان بزرگ تو آشپزخونه بود باباهم داشت تلویزیون میدید بهش نزدیک شدمو بوسه ای به سرش زدم ...
-مهربون ما داره چی نگاه میکنه؟؟
باباخندیدوگفت:
-به به خوشتیپ کردی.. الان میخوای بری؟؟
-آره دیگه توبا مامان بزرگ که نمیاین...
-توخودت برو پسرم ماهم انشالله یه روز دیگه مزاحمشون میشیم..زنگ خونه به صدادرامد..سمت ایفون راه افتادم..
(رویا)
دوباره زنگ در روزدم بعدازچنددقیقه صدای عرفان ازتو ایفون بلند شد..
-کیه؟؟
-آقاعرفان؟؟
-بله..
-بیاپایین منتظرم..
-باشه الان میام..داخل ماشین نشستم..بعد از چند دقیقه درحیاط باز شدوعرفان از دربیرون امد..چقدرخوشتیپ شده بود یه پیرهن خاکستری تنش بود ..یه کت تک مشکی هم روش پوشیده بود...داخل ماشین شد...به محض داخل شدن عطرش کل ماشینو پرکرد..بازم ریه هامو از عطرش پرکردم..
-سلام
-سلام خوبی؟؟
-ممنون..امیر به تو زنگ زد..
-آره بهم گفت که ماشینمو بدم بری دنبال مامان وخواهرش.. باهم میریم برشون میداریم میریم خونه..
-شاید معطل شدن
-اشکال نداره..
-هرطورراحتی
ماشینو به حرکت درآوردم..
.بینمون سکوت بود ...سکوتو شکستم وباشیطنت گفتم:
-تو خواهرامیرو دیدی؟؟
-آره من بیشتر مواقع خونه ای امیر اینام مگه میشه نبینمش..
-خوشگله؟؟
-نترس ازتوخوشلگتر نیست...
به عرفان نگاه کردم...انگار خودش فهمید چه سوتی داده دستشو به یقه اش کشیدو خونسرد به جلوش نگاه میکرد..لبخندی رولبم نشست ..
-خوشحال نباش ...چون همیشه مقایسه اهای من اشتباه ازآب درمیاد...
-یعنی چی؟؟
-یعنی وقتی آرشین رو دیدی متوجه میشی..
نویسنده:S.m..a..E:blue_heart:
-آره بابا وقتی باهاش حرف میزنم یه بند جیغ جیغ میکنه بهش میگم خواهر من تو الان دیگه ۲۳سالت شده داری واسه خودت خانوم دکتری میشی..کوگوش شنوا..خندیدم وگفتم:
-بیچاره شوهرش..
امیر یکی زد پس کله ام..
-چرامیزنی بیشعور.
-آخیش دلم خنک شد دسته بعد چراخ میزد که بزنمت مقاومت کردم ولی نشد دیگه.اینو گفتو بلندخندید..
-هرهرهر گوساله
][]
داشتم آماده میشدم که گوشیم زنگ خورد..
-جانم امیر..
-عرفان من تو شرکتم..
-چیی؟ خونتون مهمونیه تو توشرکت چه غلطی میکنی؟
-گوش کن.. رویامیاد دنبالت باهم برین خونه ای ما رویارو برسون باماشین رویابرو دنبال مامانوآرشین تو آریشگاهن..
-مامانت مگه خودش ماشین نداره؟؟
-مامان ماشینش تو تعمیرگاهه منو بابا هم ماشینارو هردوتاآوردیم شرکت..
-خب آژانس بگیرن برن خونه..
-عرفان بامن بحث نکن ..چیزی رو که میگم انجام بده.-باشه بابا...پس تو کی میایی ؟؟
-جلسه تموم بشه میام..خب دیگه من برم فعلا خداحافظ
گوشی رو قطع کرد..
تو آیینه نگاه کلی به خودم انداختم..دستمو تو صورتم کشیدمواز اتاق بیرون رفتم مامان بزرگ تو آشپزخونه بود باباهم داشت تلویزیون میدید بهش نزدیک شدمو بوسه ای به سرش زدم ...
-مهربون ما داره چی نگاه میکنه؟؟
باباخندیدوگفت:
-به به خوشتیپ کردی.. الان میخوای بری؟؟
-آره دیگه توبا مامان بزرگ که نمیاین...
-توخودت برو پسرم ماهم انشالله یه روز دیگه مزاحمشون میشیم..زنگ خونه به صدادرامد..سمت ایفون راه افتادم..
(رویا)
دوباره زنگ در روزدم بعدازچنددقیقه صدای عرفان ازتو ایفون بلند شد..
-کیه؟؟
-آقاعرفان؟؟
-بله..
-بیاپایین منتظرم..
-باشه الان میام..داخل ماشین نشستم..بعد از چند دقیقه درحیاط باز شدوعرفان از دربیرون امد..چقدرخوشتیپ شده بود یه پیرهن خاکستری تنش بود ..یه کت تک مشکی هم روش پوشیده بود...داخل ماشین شد...به محض داخل شدن عطرش کل ماشینو پرکرد..بازم ریه هامو از عطرش پرکردم..
-سلام
-سلام خوبی؟؟
-ممنون..امیر به تو زنگ زد..
-آره بهم گفت که ماشینمو بدم بری دنبال مامان وخواهرش.. باهم میریم برشون میداریم میریم خونه..
-شاید معطل شدن
-اشکال نداره..
-هرطورراحتی
ماشینو به حرکت درآوردم..
.بینمون سکوت بود ...سکوتو شکستم وباشیطنت گفتم:
-تو خواهرامیرو دیدی؟؟
-آره من بیشتر مواقع خونه ای امیر اینام مگه میشه نبینمش..
-خوشگله؟؟
-نترس ازتوخوشلگتر نیست...
به عرفان نگاه کردم...انگار خودش فهمید چه سوتی داده دستشو به یقه اش کشیدو خونسرد به جلوش نگاه میکرد..لبخندی رولبم نشست ..
-خوشحال نباش ...چون همیشه مقایسه اهای من اشتباه ازآب درمیاد...
-یعنی چی؟؟
-یعنی وقتی آرشین رو دیدی متوجه میشی..
نویسنده:S.m..a..E:blue_heart:
۳۸.۷k
۲۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.