من دوستت دارم دیونه پارت۶۴ -حالا یه تعریف کردی چراپسش میگ
من دوستت دارم دیونه #پارت۶۴ #-حالا یه تعریف کردی چراپسش میگیری ...حسود..
همونطورکه خونسرد جلوشو نگاه میکرد گفت:
-تعریفه ناخواسته بود..
-میدونم.. ازدستش ناراحت شدم..بعداز رسیدن.عرفان گوشیشو از جیبش بیرون آوردوشماره ای گرفت..
-.....
-سلام ثریاخانم پایین منتظرتونم بعدش ازماشین پیاده شد....بعداز چند دقیقه یه خانم ودختر شیک پوش از آرایشگاه بیرون امدن عرفان به سمتشون رفت وباهردوتاشون دست دادواونارو سمت ماشین راهنمایی کرد ...در ماشین باز شدویکیشون سوارشد وسلام کرد سمتش چرخیدم ..یه خانم که بی شباهت باامیر نبودوفهمیدم مامانشه..دستشو سمت من دراز کرد ...
-سلام عزیزم ..جواب سلامشو دادمو دستشو به گرمی فشردم .. عرفان واون دختره که فهمیدم خواهر امیره تو ماشین نشستن...
-دختره باجیغ گفت:
-وااای چقدر خوشگلی تو..
خندیدمو گفتم:
-ممنون چشماتون خوشگل میبینه..
-جدی میگم...دوست دختر امیری یاعرفان؟؟
-از این حرفش جاخوردم نمیدونستم چی بگم..
-دوست امیره ..آبجی بنده..
به عرفان نگاه کردم...دوست نداشتم بهم بگه آبجی....
-آقاعرفان شما بشین پشت فرمون من مسیر خونه رو نمیدونم شمابشینی راحتتر میرسیم خونه..عرفان سرشو تکون دادواز ماشین پیاده شد منم پیاده شدم..عرفان پشت فرمون نشست ومنم جای عرفان...
داخل خونه شدیم خونه ای خیلی بزرگوشیکی بود خواهر امیرومامانش به عرفان گفتن که منو راهنمایی کنه یه جایی بشینم خودشون رفتن لباس عوض کنن ...
-عرفان کنارم قرارگرفت..
-نمیخوای لباسستو عوض کنی؟؟
-چراکجاباید برم؟
دنبال من بیا ....
جلویی یه اتاق ایستاد برو اینجا لباستو عوض کن ..سرمو تکون دادم.. داخل اتاق شدمو درو بستم...مانتومو بیرون آوردم..پیرهن آستین بلند حریرتنم بود.موهامو مرتب کردمواز اتاق بیرون امدم..عرفان به دیوارتکیه داده بودودست به سینه زمینو نگاه میکرد..
-بریم..سرشو بلند کرد
کمی بهم خیره شد لبخندی زدمو جلوتر ازاون حرکت کردم....
ترسیدم بازتونگاهش گم بشم..
تعدادی ازمهمونا امده بودن همشون باتعجب منو نگاه میکرن...برایه لحظه خجالت کشیدمو خانومانه روی مبل نشستم...چشمم به خواهرامیرافتاد که داشت به عرفان باجیغ چیزی میگفت عرفانم میخندید .بعدش چیزی توگوش دختره گفت و به من اشاره کرد...دختره بالبخند به سمتم امد وکنارم نشست..
- وای عزیزم ببخشید که تنها نشستی بعد دستشو سمتم دراز کردوگفت؛
-اونموقع یادم رفت معرفی کنم من آرشینم خواهر امیر دستشو فشردم ..
-خوشبختم ..منم رویام..
-اسمتم بهت میاد...تاحالا کسی بهت گفته چقدر خوشگلی؟؟
-چشم نزنی دخترمردمو..
-عرفان جان ببند لطفا..اصلا تو چراداری به حرفای ماگوش میکنی ؟؟
-چون دلم میخواد حرفیه؟؟
-بله ...شاید ماداریم حرف دخترونه میزنیم زشت نیست تو گوش کنی؟؟
نویسنده:S..m..a..E
همونطورکه خونسرد جلوشو نگاه میکرد گفت:
-تعریفه ناخواسته بود..
-میدونم.. ازدستش ناراحت شدم..بعداز رسیدن.عرفان گوشیشو از جیبش بیرون آوردوشماره ای گرفت..
-.....
-سلام ثریاخانم پایین منتظرتونم بعدش ازماشین پیاده شد....بعداز چند دقیقه یه خانم ودختر شیک پوش از آرایشگاه بیرون امدن عرفان به سمتشون رفت وباهردوتاشون دست دادواونارو سمت ماشین راهنمایی کرد ...در ماشین باز شدویکیشون سوارشد وسلام کرد سمتش چرخیدم ..یه خانم که بی شباهت باامیر نبودوفهمیدم مامانشه..دستشو سمت من دراز کرد ...
-سلام عزیزم ..جواب سلامشو دادمو دستشو به گرمی فشردم .. عرفان واون دختره که فهمیدم خواهر امیره تو ماشین نشستن...
-دختره باجیغ گفت:
-وااای چقدر خوشگلی تو..
خندیدمو گفتم:
-ممنون چشماتون خوشگل میبینه..
-جدی میگم...دوست دختر امیری یاعرفان؟؟
-از این حرفش جاخوردم نمیدونستم چی بگم..
-دوست امیره ..آبجی بنده..
به عرفان نگاه کردم...دوست نداشتم بهم بگه آبجی....
-آقاعرفان شما بشین پشت فرمون من مسیر خونه رو نمیدونم شمابشینی راحتتر میرسیم خونه..عرفان سرشو تکون دادواز ماشین پیاده شد منم پیاده شدم..عرفان پشت فرمون نشست ومنم جای عرفان...
داخل خونه شدیم خونه ای خیلی بزرگوشیکی بود خواهر امیرومامانش به عرفان گفتن که منو راهنمایی کنه یه جایی بشینم خودشون رفتن لباس عوض کنن ...
-عرفان کنارم قرارگرفت..
-نمیخوای لباسستو عوض کنی؟؟
-چراکجاباید برم؟
دنبال من بیا ....
جلویی یه اتاق ایستاد برو اینجا لباستو عوض کن ..سرمو تکون دادم.. داخل اتاق شدمو درو بستم...مانتومو بیرون آوردم..پیرهن آستین بلند حریرتنم بود.موهامو مرتب کردمواز اتاق بیرون امدم..عرفان به دیوارتکیه داده بودودست به سینه زمینو نگاه میکرد..
-بریم..سرشو بلند کرد
کمی بهم خیره شد لبخندی زدمو جلوتر ازاون حرکت کردم....
ترسیدم بازتونگاهش گم بشم..
تعدادی ازمهمونا امده بودن همشون باتعجب منو نگاه میکرن...برایه لحظه خجالت کشیدمو خانومانه روی مبل نشستم...چشمم به خواهرامیرافتاد که داشت به عرفان باجیغ چیزی میگفت عرفانم میخندید .بعدش چیزی توگوش دختره گفت و به من اشاره کرد...دختره بالبخند به سمتم امد وکنارم نشست..
- وای عزیزم ببخشید که تنها نشستی بعد دستشو سمتم دراز کردوگفت؛
-اونموقع یادم رفت معرفی کنم من آرشینم خواهر امیر دستشو فشردم ..
-خوشبختم ..منم رویام..
-اسمتم بهت میاد...تاحالا کسی بهت گفته چقدر خوشگلی؟؟
-چشم نزنی دخترمردمو..
-عرفان جان ببند لطفا..اصلا تو چراداری به حرفای ماگوش میکنی ؟؟
-چون دلم میخواد حرفیه؟؟
-بله ...شاید ماداریم حرف دخترونه میزنیم زشت نیست تو گوش کنی؟؟
نویسنده:S..m..a..E
۷۹.۷k
۳۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.