داستان رقیب عشقیم):
داستان رقیب عشقیم):
فیک
خودم نوشتی
اسکی ممنوع
از زبون یونا):
برگشتم خونه "
+ من اومدم
_ بیا ببین این بسته چیه برات فرستادن
+ بسته؟ کجاست؟
_ گذاشتم تو اتاقت !
+ باشه مرسی
یه بسته کوچیک 😕 این دیگه چیه بازش کردم یه انگشت خونی بود😨 جیغ زدم پرتش کردم زمین یه نامه توش بود بازش کردم نوشته بود این انگشت تهیونگ هست اگ تا ساعت ۵ نیای خونه تهیونگ و به خواسته هام عمل نکنی سر بریدشو برات میفرستم . اگ پلیس رو خبر کنی .....فسیل تهیونگ هم باقی نمیمونه!
تتههیوونگ رو گروگان گگرففتن ؟
سریع ب جیمین زنگ زدم! با صدای لرزونم گفتم ...یونا :االو ججممیین
جیمین : الو سلااام بیبی اوه چقدر زود به زود دلتنگم میشی😅
یونا : جیمین وقت برای شوخی نیست آدرس خونه تهیونگ رو داری؟
جیمین: میخوای چیکار.؟
طاقت نیاوردم بغضم ترکید و گریه کردم
جیمین: یونااا؟ چی شده من الان میام دم خونتون نگران نباشه
قطع کردم منتظر موندم جیمین بیاد
تا حالا انقدر نگران کسی نبودم نکنه بلایی سرش بیارن این فکرا رو میکردم ک با خوردن زنگ خونه به خودم اومدم
سریع رفتم پایین سوار ماشین شدم همه چیو واسه جیمین تعریف کردم... جیمین پاشو گذاشت روی گاز خیلی تند هی گاز میداد خیلی سرعت ماشین بالا بود....به جیمین نگا کردم ک پوستش همرنگ گچ دیوار شده بود
۱۰ دقیقه نشد ک ب خونه تهیونگ رسیدیم
جیمین در رو شکست
یونا : تهیونگ؟
جیمین: برادرر؟
جیمین : یونا تو برو طبقه بالارو بگرد من پایین
یونا: باشه. رفتم بالا در اتاق تهیونگ رو باز کردم یهو گلبرگ های قرمز ریخت رو سرم
زمین پر بود از بادکنک های قرمز و سفید ...
تهیونگ : ببخشید نگران شدی! میخواستم سوپرایزت کنم
چشمامو بستم و یه نفس آروم کشیدم .🌬
یونا: تهیونگ مردم و زنده شدم این چ کاری بود
اومد جلو و منو بغل کرد و بوسه ای به پیشونیم زد و گفت ببخشید عزیزم
میخواستم بهت بگم ...گلوشو صاف کرد و گفت من میخوام ک ....یهو صدای جیمین از پایین اومد یونااا چی شدی؟
تهیونگ: اوه جیمین هم اومده مثل اینکه خیلی جدی شده
رفتم پیش جیمین دستاشو گرفتم نگران نباش این داداشمون مارو ایسگا کرده😐
تهیونگ از پله ها پایین اومد
تهیونگ : سلام جیمینااا
جیمین نگاهی ب تهیونگ کرد و گلدون رو از رو میز برداشت و گفت : تهیونگ میکشمت و بعد افتاد دنبالش🏃♂ تهیونگ هم فرار کرد...
منم اون وسط میخندیدم
و خدارو شکر میکردم ک چیزیش نشد
اما چی میخواست بهم بگه...!
.......
فیک
خودم نوشتی
اسکی ممنوع
از زبون یونا):
برگشتم خونه "
+ من اومدم
_ بیا ببین این بسته چیه برات فرستادن
+ بسته؟ کجاست؟
_ گذاشتم تو اتاقت !
+ باشه مرسی
یه بسته کوچیک 😕 این دیگه چیه بازش کردم یه انگشت خونی بود😨 جیغ زدم پرتش کردم زمین یه نامه توش بود بازش کردم نوشته بود این انگشت تهیونگ هست اگ تا ساعت ۵ نیای خونه تهیونگ و به خواسته هام عمل نکنی سر بریدشو برات میفرستم . اگ پلیس رو خبر کنی .....فسیل تهیونگ هم باقی نمیمونه!
تتههیوونگ رو گروگان گگرففتن ؟
سریع ب جیمین زنگ زدم! با صدای لرزونم گفتم ...یونا :االو ججممیین
جیمین : الو سلااام بیبی اوه چقدر زود به زود دلتنگم میشی😅
یونا : جیمین وقت برای شوخی نیست آدرس خونه تهیونگ رو داری؟
جیمین: میخوای چیکار.؟
طاقت نیاوردم بغضم ترکید و گریه کردم
جیمین: یونااا؟ چی شده من الان میام دم خونتون نگران نباشه
قطع کردم منتظر موندم جیمین بیاد
تا حالا انقدر نگران کسی نبودم نکنه بلایی سرش بیارن این فکرا رو میکردم ک با خوردن زنگ خونه به خودم اومدم
سریع رفتم پایین سوار ماشین شدم همه چیو واسه جیمین تعریف کردم... جیمین پاشو گذاشت روی گاز خیلی تند هی گاز میداد خیلی سرعت ماشین بالا بود....به جیمین نگا کردم ک پوستش همرنگ گچ دیوار شده بود
۱۰ دقیقه نشد ک ب خونه تهیونگ رسیدیم
جیمین در رو شکست
یونا : تهیونگ؟
جیمین: برادرر؟
جیمین : یونا تو برو طبقه بالارو بگرد من پایین
یونا: باشه. رفتم بالا در اتاق تهیونگ رو باز کردم یهو گلبرگ های قرمز ریخت رو سرم
زمین پر بود از بادکنک های قرمز و سفید ...
تهیونگ : ببخشید نگران شدی! میخواستم سوپرایزت کنم
چشمامو بستم و یه نفس آروم کشیدم .🌬
یونا: تهیونگ مردم و زنده شدم این چ کاری بود
اومد جلو و منو بغل کرد و بوسه ای به پیشونیم زد و گفت ببخشید عزیزم
میخواستم بهت بگم ...گلوشو صاف کرد و گفت من میخوام ک ....یهو صدای جیمین از پایین اومد یونااا چی شدی؟
تهیونگ: اوه جیمین هم اومده مثل اینکه خیلی جدی شده
رفتم پیش جیمین دستاشو گرفتم نگران نباش این داداشمون مارو ایسگا کرده😐
تهیونگ از پله ها پایین اومد
تهیونگ : سلام جیمینااا
جیمین نگاهی ب تهیونگ کرد و گلدون رو از رو میز برداشت و گفت : تهیونگ میکشمت و بعد افتاد دنبالش🏃♂ تهیونگ هم فرار کرد...
منم اون وسط میخندیدم
و خدارو شکر میکردم ک چیزیش نشد
اما چی میخواست بهم بگه...!
.......
۱۰۳.۷k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.