داستان رقیب عشقیم
داستان رقیب عشقیم
خودم نوشتم نظر بدین♡♡♡
از زبون یونا :)
برگشتم خونه خیلی خسته بودم
+ سلام مامان
_ کجا بودی تا این وقت شب
+ بیرون
_ درست توضیح بده این کت مردونه چیه؟
+ مامان خیلی خستم فردا برات توضیح میدم! شب بخیر
لباسامو در آوردم و روی تختم ولو شدم به حرف جیمین در گوشم و بوسه تهیونگ فکر میکردم ک چشمام پیچ و تاب خورد و خوابم برد): با برخورد نور خورشید به چشمم بیدار شدم موهامو شونه کردم و رفتم پایین برای صبحانه بعد صبحانه اومدم تو اتاقم ک چشمم به کت جیمین افتاد خب باید برم خونه جیمین و کتش رو بهش بدم ......
آماده شدم موهامو بستم و کت جیمین رو گذاشتم تو کیفم و راه افتادم :)
خب باید اینجا باشه! واو اینجا خونه نیست به عبارتی قصره ....زنگ در رو زدم خدمتکار دم دربود تا گفتم اسمم یوناس به طرز عجیبی رفتارش با من تغییر کرد منو با احترام به داخل آورد و روی مبل نشوند و گفت آقای پارک رفتن حمام شما برین داخل اتاقشون من بهشون اطلاع میدم ...
یونا: بی ادبی نیست بدون اجازه خودشون برم داخل اتاقشون؟
خدمتکار: خیر ایشون خودشون گفتن
وارد اتاق جیمین شدم چ اتاق قشنگی یه تخت بزرگ با پتوی مخمل فیروزه ای کلی تابلو زیبا ....و مجسمه های خاص اما یه چیزی نظرم رو به خودش جلب کرد یه بوم نقاشی ک روش یه پارچه قرمز انداخته بودن
یعنی این نقاشی کیه؟
به سمت بوم نقاشی رفتم ک در باز شد و جیمین اومد
جیمین : سلام یونای عزیزم
یونا: صبحت بخیر جیمین خوبی؟
جیمین: ممنونم تو چطوری
یونا : مرسی
جیمین : خوشحال شدم ک اومدی به دیدنم
چیه دلت برام تنگ شد؟
لبخندی زدم و گفتم کتت پیشم جا موند آوردم بهت بدم ):
جیمین : اهان
موهاش خیس بود جلو آینده نشست و شروع به سشوار کردن موهاش کرد نمیتونست خوب سشوار کنه ازم خواست ک براش این کارو انجام بدم بالا سرش واستادم و موهاشو سشوار کردم
یونا : چند سال پیش یه توله سگ داشتم و موهاشو سشوار میکردم یاد اون افتادم
جیمین: پس من توله سگتم 🐶
یونا : خخ آره توله سگ موچی😂
یهو جیمین بلند شد منو هل داد رو تخت و خودشم انداخت روم
یونا :چیکار میکنی؟
جیمین : همون کاری ک توله سگ با صاحبش میکنه😁
وبعد لپامو آروم گاز گرفت دست و صورتمو لیس میزد😛
یونا : نکن قلقلکم میاد🤣
جیمین : هاپ هاپ
و بعد کلی خندیدیم خونه پر شده بود از صدای خنده های منو جیمین!
✨
بعد کلی بازی و خنده از جیمین خداحافظی کردم ")
داشتم بند کفشامو میبستم ک خدمتکار گفت خدا خیرت بده تا به حال آقای پارک رو بعد فوت مادرش انقدر خوشحال ندیده بودم
یونا : خواهش میکنم کاری نکردم خدانگه دارتون🙏🏻
خودم نوشتم نظر بدین♡♡♡
از زبون یونا :)
برگشتم خونه خیلی خسته بودم
+ سلام مامان
_ کجا بودی تا این وقت شب
+ بیرون
_ درست توضیح بده این کت مردونه چیه؟
+ مامان خیلی خستم فردا برات توضیح میدم! شب بخیر
لباسامو در آوردم و روی تختم ولو شدم به حرف جیمین در گوشم و بوسه تهیونگ فکر میکردم ک چشمام پیچ و تاب خورد و خوابم برد): با برخورد نور خورشید به چشمم بیدار شدم موهامو شونه کردم و رفتم پایین برای صبحانه بعد صبحانه اومدم تو اتاقم ک چشمم به کت جیمین افتاد خب باید برم خونه جیمین و کتش رو بهش بدم ......
آماده شدم موهامو بستم و کت جیمین رو گذاشتم تو کیفم و راه افتادم :)
خب باید اینجا باشه! واو اینجا خونه نیست به عبارتی قصره ....زنگ در رو زدم خدمتکار دم دربود تا گفتم اسمم یوناس به طرز عجیبی رفتارش با من تغییر کرد منو با احترام به داخل آورد و روی مبل نشوند و گفت آقای پارک رفتن حمام شما برین داخل اتاقشون من بهشون اطلاع میدم ...
یونا: بی ادبی نیست بدون اجازه خودشون برم داخل اتاقشون؟
خدمتکار: خیر ایشون خودشون گفتن
وارد اتاق جیمین شدم چ اتاق قشنگی یه تخت بزرگ با پتوی مخمل فیروزه ای کلی تابلو زیبا ....و مجسمه های خاص اما یه چیزی نظرم رو به خودش جلب کرد یه بوم نقاشی ک روش یه پارچه قرمز انداخته بودن
یعنی این نقاشی کیه؟
به سمت بوم نقاشی رفتم ک در باز شد و جیمین اومد
جیمین : سلام یونای عزیزم
یونا: صبحت بخیر جیمین خوبی؟
جیمین: ممنونم تو چطوری
یونا : مرسی
جیمین : خوشحال شدم ک اومدی به دیدنم
چیه دلت برام تنگ شد؟
لبخندی زدم و گفتم کتت پیشم جا موند آوردم بهت بدم ):
جیمین : اهان
موهاش خیس بود جلو آینده نشست و شروع به سشوار کردن موهاش کرد نمیتونست خوب سشوار کنه ازم خواست ک براش این کارو انجام بدم بالا سرش واستادم و موهاشو سشوار کردم
یونا : چند سال پیش یه توله سگ داشتم و موهاشو سشوار میکردم یاد اون افتادم
جیمین: پس من توله سگتم 🐶
یونا : خخ آره توله سگ موچی😂
یهو جیمین بلند شد منو هل داد رو تخت و خودشم انداخت روم
یونا :چیکار میکنی؟
جیمین : همون کاری ک توله سگ با صاحبش میکنه😁
وبعد لپامو آروم گاز گرفت دست و صورتمو لیس میزد😛
یونا : نکن قلقلکم میاد🤣
جیمین : هاپ هاپ
و بعد کلی خندیدیم خونه پر شده بود از صدای خنده های منو جیمین!
✨
بعد کلی بازی و خنده از جیمین خداحافظی کردم ")
داشتم بند کفشامو میبستم ک خدمتکار گفت خدا خیرت بده تا به حال آقای پارک رو بعد فوت مادرش انقدر خوشحال ندیده بودم
یونا : خواهش میکنم کاری نکردم خدانگه دارتون🙏🏻
۲۹.۵k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.