کودکی رویا پرداز بودم
کودکی رویا پرداز بودم
خیالاتم را
گوشه ی بادبادکِ بازیگوشی میبستم
و روانه ی آسمان میکردم
گاهی بهانه میگرفتم
که ماه را در اتاقم میخواهم
مادرم میگفت شدنی نیست
اما به هر چیزی که فکر کنی
خوابش را میبینی
راستش
فکر که چه عرض کنم
مدتی ست
در بی تابی های شبانه ام
رسوخ کرده ای
و پای نبودنت را
بر گلوی بی قراریِ روزهایم
سخت می فشاری
تا شاید
در شبی که آسمان مهتاب را گم کرده
به خوابم بیایی
و رد بوسه ام را
روی گونه هایت رنگ آمیزی کنم
من
همان کودک بهانه گیرم
و تو
همان رویای ماه منی
که جایت
همچنان در اتاقم خالی ست...
#علی_سلطانی
خیالاتم را
گوشه ی بادبادکِ بازیگوشی میبستم
و روانه ی آسمان میکردم
گاهی بهانه میگرفتم
که ماه را در اتاقم میخواهم
مادرم میگفت شدنی نیست
اما به هر چیزی که فکر کنی
خوابش را میبینی
راستش
فکر که چه عرض کنم
مدتی ست
در بی تابی های شبانه ام
رسوخ کرده ای
و پای نبودنت را
بر گلوی بی قراریِ روزهایم
سخت می فشاری
تا شاید
در شبی که آسمان مهتاب را گم کرده
به خوابم بیایی
و رد بوسه ام را
روی گونه هایت رنگ آمیزی کنم
من
همان کودک بهانه گیرم
و تو
همان رویای ماه منی
که جایت
همچنان در اتاقم خالی ست...
#علی_سلطانی
۱.۸k
۲۲ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.