دوراهی۲ پارت۷
#دوراهی۲#پارت۷
درو باز کردم رضا بود
-چی شده چرا درو باز نمیکنی
+ببخشید متوجه نشدم
-صدای جیغ واسه چی بود
نمیدونستم چی بگم
سکوت کردم
-میخوای وسایل علیرضا رو ببینی و ی سریاشم برا خودت برداری
+آره
-پس من میام اینجا تو برو خونه من که تو هم راحت باش
+ن اذیتت نمیکنم
-ن چه اذیتی
رضا اومد تو کلید خونه شو داد بهم و گفت
-همین یکیو دارم
+یاد حرف علیرضا افتادم روزی ک کلید نداشتم شما تو ماشین خوابیدین و من خونه شما اون روز هم گفت همین یه دونه کلیدو دارم
-اره اینم کلیده علیرضاست
+ممنون
-خواهش میکنم
رفتم سمت خونه و کلید انداختم و باز کردم همون دکور حتی ی گلدون جا ب جا نشده بود اتاق علیرضا درش بسته بود
درشو باز کردم یه کتابخونه سر تا سری روی تخت هم لباسای علیرضا پهن کرده بود معلوم بود رضا هم مثل من با خاطرات رفیقش زندگی میکنه به کتابهاش نگاه کردم یه آلبوم اونجا بود
البومو باز کردم عکسای علیرضا بود زار زار گریه کردم یه دفترچه خاطرات هم اونجا بود یه دونه از لباساشو ک بیشتر میپوشیدو گرفتم هنوز بوی علیرضا رو میداد
از اتاقش اومدم بیرون نفسم گرفته بود فقط از وسایلش ی پیراهن و ی دفترچه خاطرات و آلبوم عکساش و گرفتم
رفتم بیرون و ب زور در زدم رضا درو باز کرد چهره مو ک دید فهمید حالم خوش نیست اومدم رو مبل نشستم رضا هم کنار اپن ایستاده بود
حالم ک بهتر شد گفتم
+چقدر خوبه ک دکور خونه رو عوض نکردی
-زندگی میکنم باهاش من هنوز منتظرم برگرده خونش
+یکی از پیراهناشو گرفتم با دفترچه خاطرات آلبومشو گرفتم عکساشو ک چاپ کردم برات میارم
-باشه ....مهمون قراره بیاد
+ن چطور
-اخه دوتا فنجون اینجا بود
+خودش گفت
سکوت رضا سرشار از غصه بود
-اگ بیدار بودی من چیزی از وسایلش پیدا کردم ک خاطره داشتی میارم برات
+آره بیدارم مرسی
-خواهش میکنم
کلیدو دادم و خداحافظی کردیم و رفت
مانتومو روسریمو در اوردم آلبومشو باز کردم عکسای علیرضا رو نگاه میکردم و گریه میکردم لباسشو بغل کردم و بو میکردم
ساعت ها گریه کردم
کم کم آروم شدم یکی از عکسای اخرشو ک تو ی مأموریت تموم کردیم گرفتیم من هم بودم
یادمه تموم ک شد رفتیم ویتامینه و ی سلفی سه تایی گرفتیم
عکسشو بغل کردم و نگاه کردم صدای در منو ب خودم آورد مانتومو روسریمو گرفتم و پوشیدم رفتم جلوی در رضا بود با چشمای پر اشک
-علیرضا قبل اون ماجرا این صندوقچه رو برای تو گذاشته روش ی کاغذ بود نوشته بود برای سایه
ازش گرفتم و رفتم تو اونم پشت سرم اومد نشستم روزمین و بازش کردم
رضا انگار فهمید ک نباید بمونه
#خاص #جذاب #زیبا
درو باز کردم رضا بود
-چی شده چرا درو باز نمیکنی
+ببخشید متوجه نشدم
-صدای جیغ واسه چی بود
نمیدونستم چی بگم
سکوت کردم
-میخوای وسایل علیرضا رو ببینی و ی سریاشم برا خودت برداری
+آره
-پس من میام اینجا تو برو خونه من که تو هم راحت باش
+ن اذیتت نمیکنم
-ن چه اذیتی
رضا اومد تو کلید خونه شو داد بهم و گفت
-همین یکیو دارم
+یاد حرف علیرضا افتادم روزی ک کلید نداشتم شما تو ماشین خوابیدین و من خونه شما اون روز هم گفت همین یه دونه کلیدو دارم
-اره اینم کلیده علیرضاست
+ممنون
-خواهش میکنم
رفتم سمت خونه و کلید انداختم و باز کردم همون دکور حتی ی گلدون جا ب جا نشده بود اتاق علیرضا درش بسته بود
درشو باز کردم یه کتابخونه سر تا سری روی تخت هم لباسای علیرضا پهن کرده بود معلوم بود رضا هم مثل من با خاطرات رفیقش زندگی میکنه به کتابهاش نگاه کردم یه آلبوم اونجا بود
البومو باز کردم عکسای علیرضا بود زار زار گریه کردم یه دفترچه خاطرات هم اونجا بود یه دونه از لباساشو ک بیشتر میپوشیدو گرفتم هنوز بوی علیرضا رو میداد
از اتاقش اومدم بیرون نفسم گرفته بود فقط از وسایلش ی پیراهن و ی دفترچه خاطرات و آلبوم عکساش و گرفتم
رفتم بیرون و ب زور در زدم رضا درو باز کرد چهره مو ک دید فهمید حالم خوش نیست اومدم رو مبل نشستم رضا هم کنار اپن ایستاده بود
حالم ک بهتر شد گفتم
+چقدر خوبه ک دکور خونه رو عوض نکردی
-زندگی میکنم باهاش من هنوز منتظرم برگرده خونش
+یکی از پیراهناشو گرفتم با دفترچه خاطرات آلبومشو گرفتم عکساشو ک چاپ کردم برات میارم
-باشه ....مهمون قراره بیاد
+ن چطور
-اخه دوتا فنجون اینجا بود
+خودش گفت
سکوت رضا سرشار از غصه بود
-اگ بیدار بودی من چیزی از وسایلش پیدا کردم ک خاطره داشتی میارم برات
+آره بیدارم مرسی
-خواهش میکنم
کلیدو دادم و خداحافظی کردیم و رفت
مانتومو روسریمو در اوردم آلبومشو باز کردم عکسای علیرضا رو نگاه میکردم و گریه میکردم لباسشو بغل کردم و بو میکردم
ساعت ها گریه کردم
کم کم آروم شدم یکی از عکسای اخرشو ک تو ی مأموریت تموم کردیم گرفتیم من هم بودم
یادمه تموم ک شد رفتیم ویتامینه و ی سلفی سه تایی گرفتیم
عکسشو بغل کردم و نگاه کردم صدای در منو ب خودم آورد مانتومو روسریمو گرفتم و پوشیدم رفتم جلوی در رضا بود با چشمای پر اشک
-علیرضا قبل اون ماجرا این صندوقچه رو برای تو گذاشته روش ی کاغذ بود نوشته بود برای سایه
ازش گرفتم و رفتم تو اونم پشت سرم اومد نشستم روزمین و بازش کردم
رضا انگار فهمید ک نباید بمونه
#خاص #جذاب #زیبا
۱۵.۲k
۲۹ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.