دوراهی۲ پارت۹
#دوراهی۲#پارت۹
وقتی رسیدیم و پیاده شدیم رضا ادکلن زد و رفتیم تو
چند دقیقه ای نشستیم ی آقای هم سن و سال ما رفت تو بعد هم تلفن خانم منشی زنگ خورد
و گفت ک بریم تو اول من رفتم جلو دوتا تقه ب در زدم
درو باز کردم و رفتم تو سلام کردیم اون آقای جوون هم نشسته بود وقتی رفتیم تو بلند شد اصلا تو چشمام نگاه نمیکرد ک نشون میداد خیلی پسر سر ب زیریه
روی صندلی رو ب روش نشستم اما اون ی عذرخواهی کرد و از اتاق خارج شد
آقای فرهی مدیر شرکت از ما خواست تا صبر کنیم تا برگرده
و خودشم رفت بیرون
تمام دیوار تابلو های شکلات و قهوه بو آخه شرکتش صادرات شکلات و قهوه بود
بعد چند لحظه مرد جوون اومد آقای فرهی گفت
~ببخشید ک دیر شد ایشون آقای محمد رضایی هستن آقای رضایی از دوستان بنده و ی چند روزی هم هست ک حسابدار و همکار شما هستن
آقای رضایی ایشون خانم سایه کمالی و این آقا هم آقا رضا فراهانی هستن ک فکر کنم اسم کوچیک صدا کنیم خیلی راحت تر هستیم
این شرکت دست برادر خدابیامرز من بود ک حالا من مدیرشم و باید یک دور از اول حسابرسی بشه پس مشخصاً کارتون هم طولانیه
خب از کی شروع کنیم؟
هممون موافق بودیم ک از الان شروع کنیم
مارو راهنمایی کرد ب سمت اتاقی ک خیلی بزرگ بود و سه تا میز مجزا و یک میز خیلی بزرگ با سه تا صندلی ک قرار بود اونجا کار کنیم
ی آبدارخانه کوچولو هم اون گوشه بود ک ی قفسه داشت و انواع نوشیدنی ها و دمنوش ها اونجا بود
پشت میز برگ نشستیم
آقای فرهی هم گفت ک پرونده ها رو میارن
و خودش هم رفت اتاقش
مدام محمد سرش پایین و مضطرب بود
حتما مشکلی براش پیش اومده
دو سه نفر پرونده ها رو اوردن اونقدر زیاد بود ک چشمام ۴تا شد
ب ناچار شروع کردیم محمد گفت
×مشکلی نیست آهنگ بزارم کار کنیم؟
منو رضا با خوش رویی موافقت کردیم
آهنگ و گذاشت با پخش شدنش و شنیدن متن آهنگ دست از کار کشیدم نمیتونستن کار کنم فقط جلوی بغضمو گرفتم
آهنگ شهاب مظفری بود لعنتی ترین حوالی
دیدم داری از دور قدم میزنی
کنارت یکی هست که من نیستم
تو اونقدر محو نگاهشی و من
می ریزه دلم مات می ایستم
تا میپیچه دستاشو دور تنت
یه جور بدی گیج میره سرم
نگات میکنه با یه حال عجیب
میخواد پاره شه این رگ گردنم
میخوام ردشم آهسته از پیش تو
میترسم که شرمنده شی پیش من
نیاری به روتو بخندی فقط
با چشمات بگی خواهشا حرف نزن
من عادت ندارم به این حال بد
چیکار کردی با من که من این شدم
خجالت نکش خوب نگام کن ببین
که بعد از تو من پیر و غمگین شدم
دیگه تا ابد این حوالی منو
نمی بینی راحت بگیر دستشو
نیاد اون روزی که بیای پیشمو و....
از اتاق زدم بیرون و کنار پنجره ایستادم تا نفسم بیاد ی ۴۰ دقیقه ای بیرون از اتاق بودم
#خاص #زیبا #جذاب
وقتی رسیدیم و پیاده شدیم رضا ادکلن زد و رفتیم تو
چند دقیقه ای نشستیم ی آقای هم سن و سال ما رفت تو بعد هم تلفن خانم منشی زنگ خورد
و گفت ک بریم تو اول من رفتم جلو دوتا تقه ب در زدم
درو باز کردم و رفتم تو سلام کردیم اون آقای جوون هم نشسته بود وقتی رفتیم تو بلند شد اصلا تو چشمام نگاه نمیکرد ک نشون میداد خیلی پسر سر ب زیریه
روی صندلی رو ب روش نشستم اما اون ی عذرخواهی کرد و از اتاق خارج شد
آقای فرهی مدیر شرکت از ما خواست تا صبر کنیم تا برگرده
و خودشم رفت بیرون
تمام دیوار تابلو های شکلات و قهوه بو آخه شرکتش صادرات شکلات و قهوه بود
بعد چند لحظه مرد جوون اومد آقای فرهی گفت
~ببخشید ک دیر شد ایشون آقای محمد رضایی هستن آقای رضایی از دوستان بنده و ی چند روزی هم هست ک حسابدار و همکار شما هستن
آقای رضایی ایشون خانم سایه کمالی و این آقا هم آقا رضا فراهانی هستن ک فکر کنم اسم کوچیک صدا کنیم خیلی راحت تر هستیم
این شرکت دست برادر خدابیامرز من بود ک حالا من مدیرشم و باید یک دور از اول حسابرسی بشه پس مشخصاً کارتون هم طولانیه
خب از کی شروع کنیم؟
هممون موافق بودیم ک از الان شروع کنیم
مارو راهنمایی کرد ب سمت اتاقی ک خیلی بزرگ بود و سه تا میز مجزا و یک میز خیلی بزرگ با سه تا صندلی ک قرار بود اونجا کار کنیم
ی آبدارخانه کوچولو هم اون گوشه بود ک ی قفسه داشت و انواع نوشیدنی ها و دمنوش ها اونجا بود
پشت میز برگ نشستیم
آقای فرهی هم گفت ک پرونده ها رو میارن
و خودش هم رفت اتاقش
مدام محمد سرش پایین و مضطرب بود
حتما مشکلی براش پیش اومده
دو سه نفر پرونده ها رو اوردن اونقدر زیاد بود ک چشمام ۴تا شد
ب ناچار شروع کردیم محمد گفت
×مشکلی نیست آهنگ بزارم کار کنیم؟
منو رضا با خوش رویی موافقت کردیم
آهنگ و گذاشت با پخش شدنش و شنیدن متن آهنگ دست از کار کشیدم نمیتونستن کار کنم فقط جلوی بغضمو گرفتم
آهنگ شهاب مظفری بود لعنتی ترین حوالی
دیدم داری از دور قدم میزنی
کنارت یکی هست که من نیستم
تو اونقدر محو نگاهشی و من
می ریزه دلم مات می ایستم
تا میپیچه دستاشو دور تنت
یه جور بدی گیج میره سرم
نگات میکنه با یه حال عجیب
میخواد پاره شه این رگ گردنم
میخوام ردشم آهسته از پیش تو
میترسم که شرمنده شی پیش من
نیاری به روتو بخندی فقط
با چشمات بگی خواهشا حرف نزن
من عادت ندارم به این حال بد
چیکار کردی با من که من این شدم
خجالت نکش خوب نگام کن ببین
که بعد از تو من پیر و غمگین شدم
دیگه تا ابد این حوالی منو
نمی بینی راحت بگیر دستشو
نیاد اون روزی که بیای پیشمو و....
از اتاق زدم بیرون و کنار پنجره ایستادم تا نفسم بیاد ی ۴۰ دقیقه ای بیرون از اتاق بودم
#خاص #زیبا #جذاب
۱۰.۱k
۳۰ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.