زندگی جدید پارت۲۳
زندگی جدید پارت۲۳
هانا: بیا بریم اونجا
میسو: بریم اونا چقدر خوشگلن
هانا: اره
میسو: عه کیف پولش افتاد... اقااا
هانا: وایسا خودم براش میبرم
سریع دوییدم رفتم پیشش و صداش کردم و برگشت نمیدونستم چرا هرکی رو میدیدم برام اشنا بود
هانا: کیفتون افتادبراتون اوردمش بفرمایید
ویو هان
داشتیم میرفتیم خونه و وقتی رفتم سمت ماشین یکی صدام زد و برگشتم و با دیدنش خشکم زد اون اون هانا بود باورم نمیشد که اینجا دیدمش و محوش شده بودم و که یهو لینو اومد جلو و به خودم اومدم
لینو: خیلی ممنون
هانا: خب من دیگه میرم
(خونه)
لینو: چیه چرا انقدر خوشحالی
هان: امروز بعد از مدت ها هانا رو دیدم
یجورایی فراموشش کرده بودم دلم براش تنگ شده
لینو: خوبه که خوشحالی
هان: منظورت چیه
لینو:چند دقیقه پیش هم که تو دیدیش فکر کردم دوباره حالت میشه مثل سال قبل
هان: دلم میخواد هر روز ببینمش
لینو: دوباره داری بهش فکر میکنی
هان: اره... چجوری تونستم فرشتمو فراموش کنم
لینو: خب حالا من میرم میخوابم
هان:....
لینو: هعی*میره*
_تو کجا بودی
هانا: با میسو رفتم بیرون حوصلم سر رفته بود
+خوب موقه ای اومدی شام امادس
هانا: اخجون
+از فردا قراره یه جای دیگه کار کنم
هانا: واقعا کجا
+پیش یکی از اشناهام فردا هم میرم
(فردا)
لینو: هان من میرم شرکت پیس بابا
هان: وایسا منم میام پرونده هاش رو جا گذاشته
لینو:اوکی بریم
هانا: مامان
_بله
هانا: تو میدونی شرکتی که بابا توش الان کار میکنه کجاست؟
_ادرسش توی این کارت روی اپن هست
هانا: اها
لباسام رو پوشیدم و یه اسنپ گرفتم و رفتم و وقتی رسیدم دیدم یه شرکت خیلی بزرگه و رفتم تو و بابام رو پیدا کردم که بغل یه مرد بود که دو نفر دیگه هم رفتن پیششون اما اون دوتا همونایی بودن که دیشب توی ساحل بودن رفتم جلو پیششون
×تو اینجا چیکار میکنی
هانا: خواستم ببینم کجا کار میکنی جای قشنگیه
هان: مادیگه میریم
+باشه
×توهم برو
هانا: باشه
هیونجین: هان
هان: اینجا چیکار میکنید
فلیکس: اون رو دیدین هانا بود
لینو: اره... دیشب هم ساحل بود
هانا: بیا بریم اونجا
میسو: بریم اونا چقدر خوشگلن
هانا: اره
میسو: عه کیف پولش افتاد... اقااا
هانا: وایسا خودم براش میبرم
سریع دوییدم رفتم پیشش و صداش کردم و برگشت نمیدونستم چرا هرکی رو میدیدم برام اشنا بود
هانا: کیفتون افتادبراتون اوردمش بفرمایید
ویو هان
داشتیم میرفتیم خونه و وقتی رفتم سمت ماشین یکی صدام زد و برگشتم و با دیدنش خشکم زد اون اون هانا بود باورم نمیشد که اینجا دیدمش و محوش شده بودم و که یهو لینو اومد جلو و به خودم اومدم
لینو: خیلی ممنون
هانا: خب من دیگه میرم
(خونه)
لینو: چیه چرا انقدر خوشحالی
هان: امروز بعد از مدت ها هانا رو دیدم
یجورایی فراموشش کرده بودم دلم براش تنگ شده
لینو: خوبه که خوشحالی
هان: منظورت چیه
لینو:چند دقیقه پیش هم که تو دیدیش فکر کردم دوباره حالت میشه مثل سال قبل
هان: دلم میخواد هر روز ببینمش
لینو: دوباره داری بهش فکر میکنی
هان: اره... چجوری تونستم فرشتمو فراموش کنم
لینو: خب حالا من میرم میخوابم
هان:....
لینو: هعی*میره*
_تو کجا بودی
هانا: با میسو رفتم بیرون حوصلم سر رفته بود
+خوب موقه ای اومدی شام امادس
هانا: اخجون
+از فردا قراره یه جای دیگه کار کنم
هانا: واقعا کجا
+پیش یکی از اشناهام فردا هم میرم
(فردا)
لینو: هان من میرم شرکت پیس بابا
هان: وایسا منم میام پرونده هاش رو جا گذاشته
لینو:اوکی بریم
هانا: مامان
_بله
هانا: تو میدونی شرکتی که بابا توش الان کار میکنه کجاست؟
_ادرسش توی این کارت روی اپن هست
هانا: اها
لباسام رو پوشیدم و یه اسنپ گرفتم و رفتم و وقتی رسیدم دیدم یه شرکت خیلی بزرگه و رفتم تو و بابام رو پیدا کردم که بغل یه مرد بود که دو نفر دیگه هم رفتن پیششون اما اون دوتا همونایی بودن که دیشب توی ساحل بودن رفتم جلو پیششون
×تو اینجا چیکار میکنی
هانا: خواستم ببینم کجا کار میکنی جای قشنگیه
هان: مادیگه میریم
+باشه
×توهم برو
هانا: باشه
هیونجین: هان
هان: اینجا چیکار میکنید
فلیکس: اون رو دیدین هانا بود
لینو: اره... دیشب هم ساحل بود
۸.۵k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.