زندگی جدید پارت۲۵
زندگی جدید پارت۲۵
ویو هان
گوشیم زنگ خورد شماره بود جواب دادم و از صداش فهمیدم که میسو بود تعجب کرده بودم نمیدونستم شمارم رو از کجا اورده بود و گفتش که ممکنه حافظه هانا برگرده
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
هانا: کجا بودی؟
میسو: گوشیم زنگ خورده بود
هانا: اها
میسو: میگم فردا هم بریم شرکت
هانا: چرا
میسو: هم میخوام بابا رو ببینم هم ببینم چجور جاییه
هانا: باشه
میسو: خوبه پس من میرم
هانا: باشه
ویو میسو
از اتاق رفتم پایین و سریع رفتم و سوار ماشین شدم و رسیدم و ماشین رو پارک کردم که دیدم هان اونجا بود سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم پیشش
میسو: تو اینجا چیکار میکنی
هان: ازت یه خواهشی دارم
میسو: چیه بگو
هان: من توی این همه مدت هانا رو فراموش کرده بودم اما وقتی دیشب دیدمش تمام فکرم دوباره پیششه اگه میشه ازش محافظت کن
میسو: باشه هواسم بهش هست
هان: خیلی خوش شانسی که تورو یادش نرفته
میسو: اره
هانا: میسو
ویو هانا
وقتی که میسو رفت حوصلم سر رفت که یهو دیدم گوشی و کیفش رو جا گذاشته گوشیش رو گذاشتم تو کیفش رو رفتم بیرون و با ماشین رفتم خونش و رسیدم و پیاده شدم که دیدم داشت با یکی حرف میزد دیدم اون همون پسره بود نمیدونستم اون اینجا چیکار میکنه و چه نسبتی با میسو داره که صداش کردم
میسو: تو اینجا چیکار میکنی
هانا: کیفت رو جا گذاشته بودی
هان: پس من میرم
میسو: باشه
هانا: تو باهاش نسبتی داری
میسو: اممم یه مدت همکلاسیم بود
هانا: اها.. باش پس من میرم
میسو: باشه.. خدافظ... هوووففف
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
لینو: میشه بگی یهو کجا رفتی
هان: رفتم بیرون
لینو: انقدر با عجله.. ببین باز داری میشی مثل پارسال
هان: ن اتفاقا خیلی هم خوشحالم
لینو: چرا
هان: قیافه من برای هانا اشناست.. فکر میکنه منو یجا دیده
لینو: تو از کجا میدونی
هان: دوستش بهم گفت
هان: ممکنه هانا دوباره حافظش برگرده
لینو: اما چجوری
هان: اگه بیشتر ببینمش و بهش نزدیک بشم
اونم بیشتر بهم فکر میکنه و همه چی یادش میاد
فلیکس: بالاخره اومدی
هان: اره
لینو: اینکه خیلی خوبه
فلیکس: چی
لینو: هیچی حالا بعدا بهت میگم
فلیکس: اوکی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
(شب)
ویو هانا
حوصلم سر رفته بود بازم داشتم به اون پسره فکر میکردم من حتی اسمش رو نمیدونم اما برام اشناست با عقل جور در نمیاد کم کم وقتش بود که بابام برسه خونه زنگ زدم به میسو و یه چیزی ازش بپرسم
_چیشده
+الاناس که بابام بیاد
_خو
+ازش بپرسم اسم اون پسره چیه
_نه فردا از خودش بپرس
+مگه فردا تو شرکته
_اره
+میگم چرا تو اسمش رو نمیگی
_عزیزم تو هنوز انتظار داری اسمش رو یادم باشه
+یعنی یادت نمیاد
_نه
+باشه من رفتم*قطع میکنه»
دوغ گو خودش داشت باهاش حرف میزد حالا انگار میخوام اسمش رو بخورم وایییی خدایا چرا من دیروز رفتم ساحل چرا بابام رفته تو اون شرکت اههه
ویو هان
گوشیم زنگ خورد شماره بود جواب دادم و از صداش فهمیدم که میسو بود تعجب کرده بودم نمیدونستم شمارم رو از کجا اورده بود و گفتش که ممکنه حافظه هانا برگرده
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
هانا: کجا بودی؟
میسو: گوشیم زنگ خورده بود
هانا: اها
میسو: میگم فردا هم بریم شرکت
هانا: چرا
میسو: هم میخوام بابا رو ببینم هم ببینم چجور جاییه
هانا: باشه
میسو: خوبه پس من میرم
هانا: باشه
ویو میسو
از اتاق رفتم پایین و سریع رفتم و سوار ماشین شدم و رسیدم و ماشین رو پارک کردم که دیدم هان اونجا بود سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم پیشش
میسو: تو اینجا چیکار میکنی
هان: ازت یه خواهشی دارم
میسو: چیه بگو
هان: من توی این همه مدت هانا رو فراموش کرده بودم اما وقتی دیشب دیدمش تمام فکرم دوباره پیششه اگه میشه ازش محافظت کن
میسو: باشه هواسم بهش هست
هان: خیلی خوش شانسی که تورو یادش نرفته
میسو: اره
هانا: میسو
ویو هانا
وقتی که میسو رفت حوصلم سر رفت که یهو دیدم گوشی و کیفش رو جا گذاشته گوشیش رو گذاشتم تو کیفش رو رفتم بیرون و با ماشین رفتم خونش و رسیدم و پیاده شدم که دیدم داشت با یکی حرف میزد دیدم اون همون پسره بود نمیدونستم اون اینجا چیکار میکنه و چه نسبتی با میسو داره که صداش کردم
میسو: تو اینجا چیکار میکنی
هانا: کیفت رو جا گذاشته بودی
هان: پس من میرم
میسو: باشه
هانا: تو باهاش نسبتی داری
میسو: اممم یه مدت همکلاسیم بود
هانا: اها.. باش پس من میرم
میسو: باشه.. خدافظ... هوووففف
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
لینو: میشه بگی یهو کجا رفتی
هان: رفتم بیرون
لینو: انقدر با عجله.. ببین باز داری میشی مثل پارسال
هان: ن اتفاقا خیلی هم خوشحالم
لینو: چرا
هان: قیافه من برای هانا اشناست.. فکر میکنه منو یجا دیده
لینو: تو از کجا میدونی
هان: دوستش بهم گفت
هان: ممکنه هانا دوباره حافظش برگرده
لینو: اما چجوری
هان: اگه بیشتر ببینمش و بهش نزدیک بشم
اونم بیشتر بهم فکر میکنه و همه چی یادش میاد
فلیکس: بالاخره اومدی
هان: اره
لینو: اینکه خیلی خوبه
فلیکس: چی
لینو: هیچی حالا بعدا بهت میگم
فلیکس: اوکی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
(شب)
ویو هانا
حوصلم سر رفته بود بازم داشتم به اون پسره فکر میکردم من حتی اسمش رو نمیدونم اما برام اشناست با عقل جور در نمیاد کم کم وقتش بود که بابام برسه خونه زنگ زدم به میسو و یه چیزی ازش بپرسم
_چیشده
+الاناس که بابام بیاد
_خو
+ازش بپرسم اسم اون پسره چیه
_نه فردا از خودش بپرس
+مگه فردا تو شرکته
_اره
+میگم چرا تو اسمش رو نمیگی
_عزیزم تو هنوز انتظار داری اسمش رو یادم باشه
+یعنی یادت نمیاد
_نه
+باشه من رفتم*قطع میکنه»
دوغ گو خودش داشت باهاش حرف میزد حالا انگار میخوام اسمش رو بخورم وایییی خدایا چرا من دیروز رفتم ساحل چرا بابام رفته تو اون شرکت اههه
۷.۱k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.