زندگی جدید پارت۲۴
زندگی جدید پارت۲۴
بنگ چان: واقعا
هان: اره ندیدینش
این ان: ن
لینو: خب حالا بیخیال بیایید بریم
فلیکس: بریم
ویو هانا
از در خروجی شرکت اومدم بیرون که یهو میسو جلوم ظاهر شد
هانا: تو اینجا چیکار میکنی
میسو: اینو نباید من بگم
چندتا پسر اومدن بیرون و منم چشمم افتاد به یکیشون و چشمام از تعجب زیاد گرد شد باورم نمیشد که اون اینجا بود توی یه مکان هم هان بود هم هانا نمیدونستم همو دیدن یا نه از تعجب نگاهم رو هان بود که منو دید و اونم از دیدنم تعجب کرد و یه لبخند زدم و دست هانا رو گرفتم و بردمش
هانا: چیشد یهو.... ببینم حالت خوبه
میسو: میشه بپرسم اونجا کجا بود
هانا: بابا دیگه الان اینجا کار میکنه
میسو: و اون پسرا اینجا چیکار میکنن
هانا: اها راستی اونی که کیفش رو بهش دادم باباش رئیس این شرکته ولی قیافش هم خیلی برام اشناست حس میکنم قبلا دیدمش
ویو میسو
با این حرف هانا تعجب کردم و سریع سرم رو چرخوندم سمتش این ممکنه که هانا ذهنش دوباره برگرده و همه چی رو یادش بیاد
میسو: یکم فکر کن ببین اخرین بار کجا دیدیش
هانا: برام اشناس ولی هیچی نمیفهمم
میسو: اشکال نداره بریم
ویو هان
وقتی اومدم بیرون چشمم افتاد به یه دختره و تعجب کردم اون میسو بود فهمیدم که اومده دنبال هانا و یه لبخند بهم زد و منم بهش یه لبخند زدم بعد رفت
لینو: چیزی شده
هان: من فکر کردم هانا میسو رو هم فراموش کرده
لینو: میسو کیه؟
هان: هیچ دوستش
لینو: اها
سونگمین: اون بابای هانا نیست
ای ان: چرا خودشه
چانگبین: اینجا چیکار میکنه
لینو: الان دیگه اینجا کار میکنه
هیونجین: اینجوری بازم میتونی هانا رو ببینی
هان: اره
ویو هانا
با میسو رفتم پارک و روی نیمکت نشسته بودیم که مامانم زنگ زد و برداشتم
+بله مامان
_برای ناهار با میسو بیا خونه
+باشه خدافظ
میسو: کی بود
هانا: مامانم گفت برای ناهار بریم خونه
میسو: اها اوکی
هانا: پس پاشو بریم
میسو: باشه بریم
(خونه)
_اومدین
هانا: اره
میسو: سلام خاله
_سلام عزیزم
میسو: وایی خاله بوی شاهکارات توی خونه پیچیده
هانا: بگیر بشین پاچه خوار
میسو: چیه مگه دروغ میگم
_ولش اون حسوده
هانا: مامان چرا میسو رو به فرزند خوندگی قبول نمیکنی
_کردم مگه ن
میسو: اره دیگه
هانا: شرکت بابابا خیلی جای قشنگیه
_رفتی پیشش
هانا: اره
میسو: اره خاله مطمئنم حقوقش هم خوبه
_مگه توهم بودی
میسو: اره ت راه دیدمش خواستم ببینم کجا میره*خنده شیطانی*
هانا: بامزه
ویو لینو
با هان رفتیم خونه اعضا و غذا سفارش دادیم و بعد از چند دقیقه رسید که یهو چشمم افتاد به هان که در حین خوردن غذا داشت به یه چیزی فکر میکرد
لینو: حالت خوبه
هان: با منی
لینو: اوهوم
هیونجین: راست میگه خوبی
هان: اره
هیونجین: اوکی
بنگ چان: واقعا
هان: اره ندیدینش
این ان: ن
لینو: خب حالا بیخیال بیایید بریم
فلیکس: بریم
ویو هانا
از در خروجی شرکت اومدم بیرون که یهو میسو جلوم ظاهر شد
هانا: تو اینجا چیکار میکنی
میسو: اینو نباید من بگم
چندتا پسر اومدن بیرون و منم چشمم افتاد به یکیشون و چشمام از تعجب زیاد گرد شد باورم نمیشد که اون اینجا بود توی یه مکان هم هان بود هم هانا نمیدونستم همو دیدن یا نه از تعجب نگاهم رو هان بود که منو دید و اونم از دیدنم تعجب کرد و یه لبخند زدم و دست هانا رو گرفتم و بردمش
هانا: چیشد یهو.... ببینم حالت خوبه
میسو: میشه بپرسم اونجا کجا بود
هانا: بابا دیگه الان اینجا کار میکنه
میسو: و اون پسرا اینجا چیکار میکنن
هانا: اها راستی اونی که کیفش رو بهش دادم باباش رئیس این شرکته ولی قیافش هم خیلی برام اشناست حس میکنم قبلا دیدمش
ویو میسو
با این حرف هانا تعجب کردم و سریع سرم رو چرخوندم سمتش این ممکنه که هانا ذهنش دوباره برگرده و همه چی رو یادش بیاد
میسو: یکم فکر کن ببین اخرین بار کجا دیدیش
هانا: برام اشناس ولی هیچی نمیفهمم
میسو: اشکال نداره بریم
ویو هان
وقتی اومدم بیرون چشمم افتاد به یه دختره و تعجب کردم اون میسو بود فهمیدم که اومده دنبال هانا و یه لبخند بهم زد و منم بهش یه لبخند زدم بعد رفت
لینو: چیزی شده
هان: من فکر کردم هانا میسو رو هم فراموش کرده
لینو: میسو کیه؟
هان: هیچ دوستش
لینو: اها
سونگمین: اون بابای هانا نیست
ای ان: چرا خودشه
چانگبین: اینجا چیکار میکنه
لینو: الان دیگه اینجا کار میکنه
هیونجین: اینجوری بازم میتونی هانا رو ببینی
هان: اره
ویو هانا
با میسو رفتم پارک و روی نیمکت نشسته بودیم که مامانم زنگ زد و برداشتم
+بله مامان
_برای ناهار با میسو بیا خونه
+باشه خدافظ
میسو: کی بود
هانا: مامانم گفت برای ناهار بریم خونه
میسو: اها اوکی
هانا: پس پاشو بریم
میسو: باشه بریم
(خونه)
_اومدین
هانا: اره
میسو: سلام خاله
_سلام عزیزم
میسو: وایی خاله بوی شاهکارات توی خونه پیچیده
هانا: بگیر بشین پاچه خوار
میسو: چیه مگه دروغ میگم
_ولش اون حسوده
هانا: مامان چرا میسو رو به فرزند خوندگی قبول نمیکنی
_کردم مگه ن
میسو: اره دیگه
هانا: شرکت بابابا خیلی جای قشنگیه
_رفتی پیشش
هانا: اره
میسو: اره خاله مطمئنم حقوقش هم خوبه
_مگه توهم بودی
میسو: اره ت راه دیدمش خواستم ببینم کجا میره*خنده شیطانی*
هانا: بامزه
ویو لینو
با هان رفتیم خونه اعضا و غذا سفارش دادیم و بعد از چند دقیقه رسید که یهو چشمم افتاد به هان که در حین خوردن غذا داشت به یه چیزی فکر میکرد
لینو: حالت خوبه
هان: با منی
لینو: اوهوم
هیونجین: راست میگه خوبی
هان: اره
هیونجین: اوکی
۹.۳k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.