زندگی رویاییپارت
زندگی رویایی:پارت ۴۰
خیلی گریه میکرد و آروم نمیشد.. رفتم سمتش و بغلش کردم حیلی گریه میکرد برآید استایل بغلش کردم و رفتم بیرون از اون اتاق جهنمی و سمت ماشینم رفتم و بخیال محموله... کارم..همه چیز شدم ا.ت رو گذاشتم جلو و رفتم پشت فرمون نشستم...
-خوبی؟؟
+چ...چطور...خوب باشم...اون...اون...عوضی...خواست...خواس...دختر..بودنم...رو ازم بگیر...
-ولی نگرفت نگران نباش میگذره و تو فراموش میکنی
+واقعا ازت ممنونم اگه تو نبودی من ...معلوم نبود چه اتفاقی برام میوفتاد...واقعا ممنونم
-خواهش میکنم(لبخند)
(پایان فلش بک سه سال پیش:)
ویوا.ت:
هیچ وقت اون اتفاق رو فراموش نکردم...ولی به لطف کوک دردش قابل تحمول شد
+کوک
-بله
+کی میریم خونه..میخوام برگردم خونه پیش داداشم...دیگه نمیتونم اینجا بمونم
-امروز پارتی داریم...اگه اشتباه نکنم فردا ظهر
دیگه چیزی نگفتم
-خوبی
رفتم سمتش رو صندلی نشسته بود رو پاش نشستم ...اول تعجب کرد.بعد دیگه چیزی نگفت..رفتم نزدیک تر و و لبام و رو لباش گذاشتم و مک زدم بعد چند مین ازش جدا شدم خندم گرفت
+لبات چه خوشکل شدن .
-به لطف تو معلومه
+کوک واسه امشب میشه نریم بمونیم اینجا
-چرا؟؟
+دوس ندارم برم حس خوبی به این پارتی ندارم.
-نگران نباش من پیشتم..هرچیزی که شد بعد یادت نره تو مال منی مال جئون جونگکوک و هیچکس حق اینو نداره اذیتت کنه...ولی اگه دوس نداری که نمیریم میمونیم تو اتاق و باهام رابطه...
+اوک اوک قبوله میرم
کوک خندید
+ساعت چند میریم..
-الان که از وقت نهار که گذشته و همه نهار خوردن.
+جدی(تعجب)
-اره تو خیلی خوابیدی...
+گشنمه چی خریدی؟؟
-اول بیا این دارو خماری رو بخور
+اوک
رفتم و دارو خوردم برگشتم سمت کوک که...
خیلی گریه میکرد و آروم نمیشد.. رفتم سمتش و بغلش کردم حیلی گریه میکرد برآید استایل بغلش کردم و رفتم بیرون از اون اتاق جهنمی و سمت ماشینم رفتم و بخیال محموله... کارم..همه چیز شدم ا.ت رو گذاشتم جلو و رفتم پشت فرمون نشستم...
-خوبی؟؟
+چ...چطور...خوب باشم...اون...اون...عوضی...خواست...خواس...دختر..بودنم...رو ازم بگیر...
-ولی نگرفت نگران نباش میگذره و تو فراموش میکنی
+واقعا ازت ممنونم اگه تو نبودی من ...معلوم نبود چه اتفاقی برام میوفتاد...واقعا ممنونم
-خواهش میکنم(لبخند)
(پایان فلش بک سه سال پیش:)
ویوا.ت:
هیچ وقت اون اتفاق رو فراموش نکردم...ولی به لطف کوک دردش قابل تحمول شد
+کوک
-بله
+کی میریم خونه..میخوام برگردم خونه پیش داداشم...دیگه نمیتونم اینجا بمونم
-امروز پارتی داریم...اگه اشتباه نکنم فردا ظهر
دیگه چیزی نگفتم
-خوبی
رفتم سمتش رو صندلی نشسته بود رو پاش نشستم ...اول تعجب کرد.بعد دیگه چیزی نگفت..رفتم نزدیک تر و و لبام و رو لباش گذاشتم و مک زدم بعد چند مین ازش جدا شدم خندم گرفت
+لبات چه خوشکل شدن .
-به لطف تو معلومه
+کوک واسه امشب میشه نریم بمونیم اینجا
-چرا؟؟
+دوس ندارم برم حس خوبی به این پارتی ندارم.
-نگران نباش من پیشتم..هرچیزی که شد بعد یادت نره تو مال منی مال جئون جونگکوک و هیچکس حق اینو نداره اذیتت کنه...ولی اگه دوس نداری که نمیریم میمونیم تو اتاق و باهام رابطه...
+اوک اوک قبوله میرم
کوک خندید
+ساعت چند میریم..
-الان که از وقت نهار که گذشته و همه نهار خوردن.
+جدی(تعجب)
-اره تو خیلی خوابیدی...
+گشنمه چی خریدی؟؟
-اول بیا این دارو خماری رو بخور
+اوک
رفتم و دارو خوردم برگشتم سمت کوک که...
- ۸.۰k
- ۰۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط