p8
ساینو
دستاشو بهم قفل کرد و چشماشو بست
نیکو : خدایا عالیجناب رو به راه راست هدایت کنید
ساینو : روبه چی داری دعا میکنی؟
نیکو : خدا دیگه..
ساینو :؟؟؟(。_。)
نیکو : هوففف..من به بت نیازی ندارم که با خدام ارتباط داشته باشم..هر جایی که باشم اون همیشه هست.
ساینو : احیانا نباید احضارش کنی؟
دستشو به سرش کوبید...من واقعا نمیفهمم !...چرا تاسف میخوره؟
نیکو : بیخیال بشین.. ا..
یدفه دیدم جیغش بلند شد
برگشتم سمتش یه مار گازش زد
ساینو :"شکه "
اون مار رو از گردنش جدا کردم
ساینو : باید سم رو خارج کنم...پس تکون نخور
بلا فاصله بعد از حرفم شروع کردم به مکیدن جای نیش مار
نیکو : ا..اهه
در واقع...اون مار سمی نیس...چرا دروغ گفتم؟
ساینو : تکون نخور
دستامو پشت کمرش بردم و اونو به خوردم چسبوندم...
ساینو :" گاز زدن"
نیکو : اییی
ولش کردم
ساینو : اوه..
نیکو :"سرخ"...هوم؟
چشمش به مجسمه بزرگ ابولهول خورد
نیکو :"محو شدن"
"نیکو "
مجسمه ابولهول...توی این دوران اینقد قشنگه...
یدفه...
صداهایی درون مغزم شنیدم...صدای خودمه!
"نیکو : بچه ها..امروز میخوام به داخل مجسمه ابولهول نگاه بندازم"
نیکو :"شوکه"
ساینو : هوم؟؟؟
"نیکو : اوه این تاحالا راجبش نشنیدم...زیر زمینه...بهش نگاه بندازم...هاه؟!!! صدای چی بود؟!"
"نیکو : اوه..یه مومیایی..برا همین نمیزاشتن بریم داخل ابولهول؟"
ساینو : هوی چته؟
نیکو : ابولهول...همش از اونجا شروع شد.
ساینو : هوم؟ میخوای بری بهش نگاه بندازی ؟
نیکو : ن..نه...اگه برم دوباره میمیرم.
ساینو : هوم؟"جاخوردن"
"ساینو"
چرا رفتارش اینقد عجیبه...خستس و میخواد بره خونه با اینکه نمیدونه از کجا اومده...اگه داخل کیفشو ببینم اتفاقات بدی میوفته...حالا هم میگه اگه بره سمت ابولهول صبر کن...دوباره؟...دوباره میمیره؟...منظورش از دوباره چیه؟
دستاشو بهم قفل کرد و چشماشو بست
نیکو : خدایا عالیجناب رو به راه راست هدایت کنید
ساینو : روبه چی داری دعا میکنی؟
نیکو : خدا دیگه..
ساینو :؟؟؟(。_。)
نیکو : هوففف..من به بت نیازی ندارم که با خدام ارتباط داشته باشم..هر جایی که باشم اون همیشه هست.
ساینو : احیانا نباید احضارش کنی؟
دستشو به سرش کوبید...من واقعا نمیفهمم !...چرا تاسف میخوره؟
نیکو : بیخیال بشین.. ا..
یدفه دیدم جیغش بلند شد
برگشتم سمتش یه مار گازش زد
ساینو :"شکه "
اون مار رو از گردنش جدا کردم
ساینو : باید سم رو خارج کنم...پس تکون نخور
بلا فاصله بعد از حرفم شروع کردم به مکیدن جای نیش مار
نیکو : ا..اهه
در واقع...اون مار سمی نیس...چرا دروغ گفتم؟
ساینو : تکون نخور
دستامو پشت کمرش بردم و اونو به خوردم چسبوندم...
ساینو :" گاز زدن"
نیکو : اییی
ولش کردم
ساینو : اوه..
نیکو :"سرخ"...هوم؟
چشمش به مجسمه بزرگ ابولهول خورد
نیکو :"محو شدن"
"نیکو "
مجسمه ابولهول...توی این دوران اینقد قشنگه...
یدفه...
صداهایی درون مغزم شنیدم...صدای خودمه!
"نیکو : بچه ها..امروز میخوام به داخل مجسمه ابولهول نگاه بندازم"
نیکو :"شوکه"
ساینو : هوم؟؟؟
"نیکو : اوه این تاحالا راجبش نشنیدم...زیر زمینه...بهش نگاه بندازم...هاه؟!!! صدای چی بود؟!"
"نیکو : اوه..یه مومیایی..برا همین نمیزاشتن بریم داخل ابولهول؟"
ساینو : هوی چته؟
نیکو : ابولهول...همش از اونجا شروع شد.
ساینو : هوم؟ میخوای بری بهش نگاه بندازی ؟
نیکو : ن..نه...اگه برم دوباره میمیرم.
ساینو : هوم؟"جاخوردن"
"ساینو"
چرا رفتارش اینقد عجیبه...خستس و میخواد بره خونه با اینکه نمیدونه از کجا اومده...اگه داخل کیفشو ببینم اتفاقات بدی میوفته...حالا هم میگه اگه بره سمت ابولهول صبر کن...دوباره؟...دوباره میمیره؟...منظورش از دوباره چیه؟
۳.۴k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.