p7
نیکو
ساینو : اگه جون خودتو خانوادتو دوست داری دستتو از رو هوس دراز نکن...
نیزه رو انداخت و از قصر رفت بیرون زیر دستاش و اون پیر مرد هم پشتش رفتن
ساینو ماسکشو در اورد و با صدا نفسشو بیرون داد
برگشت بهم نگاه کرد
ساینو : هی...
نیکو :"لرزیدن"
ساینو : هوی..چرا رنگ صورتت پرید!؟..چرا داری میلرزی ؟!!!
سرمو رو سینش گزاشتم و شروع کردم به گریه کردن.
نیکو : و..واقعا..بخاطر اینکه صورتتونو دیدم.منو نمیکشین؟"اشک ریختن"
"ساینو "
تو چهرش..هیچ ردی از خشم و نفرت نیست..فقط ترس از مرگه...اوایل فک میکردم چون از چهرم میترسه ازم دوری میکنه..اما اون همیشه صاف تو صورتم نگاه میکرد.
فلش بک گذشته ساینو____
مادر: چه چهره تنفر امیزی..چرا چشماش اینطوری قرمزه...چرا موهاش سفیده..خیلی زشته!
پدر : کاری از ما ساخته نیس...
مادر : من همچین چهره زشتی رو به مردم نشون نمیدم!بزار ماسک بزنه..با این قیافش بزرگارو هم میترسونه!!!
پایان فلش بک ____
تو بچگیم...اولین کسایی که بهم خیانت کردن پدر و مادرم بودن...اما...
ساینو : اسمت چیه؟
نگا کناا..حتی یادم رفت اسمشو بپرسم
نیکو : یویی..نیکو
ساینو : نیکو...من نمیکشمت...تورو جایی نمیفرستم...نزار چند بار تکرار کنم...
بعد از حرفم...کم کم لرزشش متوقف شد و همینجور بهم نگاه کرد...نه..اون از چهرم نمیترسه
ساینو : میخوام یکم باهات حرف بزنم..
"بیرون قصر"
"ساینو"
یه جا دور از دید مردم نشسته بودیم
منتظر بودم تا حرفی بزنه اما انگار خودش منتظره تا سر صحبت رو باز کنم
ساینو : تو...
نیکو : ها..بله؟
ساینو : به نظرت چهرم چطوریه؟
نیکو : چهره...تون؟
ساینو : صادقانه جوابمو بده..نه قراره بکشمت نه کاری بکنم
نیکو : مگه چیز غیر عادی تو چهرتونه؟
از جوابش جا خوردم
ساینو : از ظاهرم بدت نمیاد؟
نیکو : بدم نمیاد...اما وقتی عصبی میشین من میترسم
صورتمو نزدیکش اوردم
ساینو : چشمام رو نگه کن...قرمزن!..بنظرت ترسناک نیستن؟ موهای سرم از وقتی بدنیا اومدم سفید بوده...بنظرت عادیه ؟
نیکو : نظر بقیه راجبتون برام مهم نیس..برای من حالت چهرتون عادیه...خیلی هم قشنگه
اون خیلی مهربونه...
نیکو : فکر میکنم که خدا برای خلق کردنتون کلی زحمت کشیده
بازم داره درمورد خدا حرف میزنه
ساینو :"خندیدن"
نیکو : چ..چرا میخندین؟
ساینو : از اعتقادات تو خالیت خوشم میاد
نیکو : توخالی؟!!! ا..اوه یادم رفت...
ساینو : هوم؟
نیکو : شما شیطانو میپرستین.
ساینو : اگه جون خودتو خانوادتو دوست داری دستتو از رو هوس دراز نکن...
نیزه رو انداخت و از قصر رفت بیرون زیر دستاش و اون پیر مرد هم پشتش رفتن
ساینو ماسکشو در اورد و با صدا نفسشو بیرون داد
برگشت بهم نگاه کرد
ساینو : هی...
نیکو :"لرزیدن"
ساینو : هوی..چرا رنگ صورتت پرید!؟..چرا داری میلرزی ؟!!!
سرمو رو سینش گزاشتم و شروع کردم به گریه کردن.
نیکو : و..واقعا..بخاطر اینکه صورتتونو دیدم.منو نمیکشین؟"اشک ریختن"
"ساینو "
تو چهرش..هیچ ردی از خشم و نفرت نیست..فقط ترس از مرگه...اوایل فک میکردم چون از چهرم میترسه ازم دوری میکنه..اما اون همیشه صاف تو صورتم نگاه میکرد.
فلش بک گذشته ساینو____
مادر: چه چهره تنفر امیزی..چرا چشماش اینطوری قرمزه...چرا موهاش سفیده..خیلی زشته!
پدر : کاری از ما ساخته نیس...
مادر : من همچین چهره زشتی رو به مردم نشون نمیدم!بزار ماسک بزنه..با این قیافش بزرگارو هم میترسونه!!!
پایان فلش بک ____
تو بچگیم...اولین کسایی که بهم خیانت کردن پدر و مادرم بودن...اما...
ساینو : اسمت چیه؟
نگا کناا..حتی یادم رفت اسمشو بپرسم
نیکو : یویی..نیکو
ساینو : نیکو...من نمیکشمت...تورو جایی نمیفرستم...نزار چند بار تکرار کنم...
بعد از حرفم...کم کم لرزشش متوقف شد و همینجور بهم نگاه کرد...نه..اون از چهرم نمیترسه
ساینو : میخوام یکم باهات حرف بزنم..
"بیرون قصر"
"ساینو"
یه جا دور از دید مردم نشسته بودیم
منتظر بودم تا حرفی بزنه اما انگار خودش منتظره تا سر صحبت رو باز کنم
ساینو : تو...
نیکو : ها..بله؟
ساینو : به نظرت چهرم چطوریه؟
نیکو : چهره...تون؟
ساینو : صادقانه جوابمو بده..نه قراره بکشمت نه کاری بکنم
نیکو : مگه چیز غیر عادی تو چهرتونه؟
از جوابش جا خوردم
ساینو : از ظاهرم بدت نمیاد؟
نیکو : بدم نمیاد...اما وقتی عصبی میشین من میترسم
صورتمو نزدیکش اوردم
ساینو : چشمام رو نگه کن...قرمزن!..بنظرت ترسناک نیستن؟ موهای سرم از وقتی بدنیا اومدم سفید بوده...بنظرت عادیه ؟
نیکو : نظر بقیه راجبتون برام مهم نیس..برای من حالت چهرتون عادیه...خیلی هم قشنگه
اون خیلی مهربونه...
نیکو : فکر میکنم که خدا برای خلق کردنتون کلی زحمت کشیده
بازم داره درمورد خدا حرف میزنه
ساینو :"خندیدن"
نیکو : چ..چرا میخندین؟
ساینو : از اعتقادات تو خالیت خوشم میاد
نیکو : توخالی؟!!! ا..اوه یادم رفت...
ساینو : هوم؟
نیکو : شما شیطانو میپرستین.
۴.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.