p6
نیکو
بعد از پوشیدنش از اتاق اومدم بیرون
میتونستم انعکاس خودمو رو درای طلایی قصر ببینم
خیلی قشنگه
ساینو : خوشت اومد؟
نیکو : اره خیلی..
ساینو :"لبخند"
÷عالی جناب..ظاهرا خاندان تاکاتسو اومدن دیدنتو
ساینو : اون زن ادم نمیشه
دستمو گرفت و رفت نشست رو جایگاهش..منم جفتش بودم . ماسکشو زد .
ساینو : بزار بیان...
حالا که میبینم...زیر دستاش هیچ نگاهی هم بهش نمیکنن...شاید برا اینکه بتونه حداقل تو قصر ماسکشو دربیاره.
اما اخه چرا..اون که چهرش خیلی خوبه.
خواستم برم که...
ساینو : همینجا بایست.
نیکو : اوه...چشم.
_این دخترس پدر...این دختر چهره عالیجناب رو دیده...باید بهش رسیدگی بشه!
نیکو :"جاخوردن"
دستمو رو قلبم گذاشتن...
اونا میخوان عالیجناب رو وادار کنن که منو بکشه
=اروم باش دختر...اوه سلام عالیجناب...امیدوارم که حالتون خوب باشه
ساینو : تا قبل اینکه شما بیاین حالم خوب بود
= اوه..معذرت میخوام...به نظر میاد که دختر خیلی زیبایی به شما خدمت میکنن...من فقط میخواستم یه پیشنهاد براتون اماده کنم...فکر میکنم که اگه اونو به حرم سرا بفرستیم...میتونیم یه..
ساینو : هوی صبر کن.!"سرد"
با شنیدن حرف اون پیر مرد...لرزش و ترس عجیبی وجودمو گرفت...
ساینو :"خیره به نیکو"..یه پیشنهاد هان؟
نیکو :"شوکه"
یدفه ساینو دستمو کشید و افتادم روش...
="شوکه"
_"شوکه"
ساینو : شما چی میگین؟..میخوای کجا باشی؟..پیش من؟..یا اون پیری
نیکو : پ..پیش شما...فقط شما عالیجناب
=اما..با همچین چهره ای این دختر میتونه شمارو از چیزی که هستین بیشتر ثروت مند کنه...باید ببریمش..نمیتونین از حرف یه رعیت زاده پیروی کنین!
ساینو : تموم شد... گفت که نمیخواد..تازه...شما کی باشین که برای من باید و نباید میکنین؟..انگار یادتون رفت من کیم.
_اما...اما اون چهرتو دید!پس به ما هم نشون بده! من نامزدتم تازه نجیب زاده هم هستم...اون رعیت بخاطر کاری که کرد باید سرشو از تنش جدا کنیم
نیکو :"لرزیدن"
ساینو :هوم؟ هوی...چته؟
نیکو : هق...هق.."گریه" من نمیخوام..برم حرمسرا..هق..منو..نکشین.
ساینو : "عصبی"..هوی تو
_چ..چیه؟
ساینو : از اولش من قرار داد رو سوزوندم
_"شوکه" چی؟!!!!
ساینو : زن ۱۸ ساله مغروری مثل تو رو واسه چی بخوام؟
اون دختر...از من بزرگتره..
یعنی عالیجناب چند سالشه؟
_ن..نمیشه..اون دختر..اون بهتر بهش میاد پایین ۱۵ سال باشه..چرا اینطوری باهاش رفتار میکنی؟!!!
ساینو : "خیره به نیکو"
نیکو : اوم..من معذرت میخوام..ا..اما ۱۷ سالمه
_عاااا!!( ̄□ ̄;)
ذهن ساینو : چرا من فکر میکردم ۱۴ سالشه؟(。_。)
ساینو : حالا حالیت شد؟
_اههههه....اصلا برو بمیر!
اون زن یه نیزه برداشت و به سمتم نشونه گرفت
بعد از پوشیدنش از اتاق اومدم بیرون
میتونستم انعکاس خودمو رو درای طلایی قصر ببینم
خیلی قشنگه
ساینو : خوشت اومد؟
نیکو : اره خیلی..
ساینو :"لبخند"
÷عالی جناب..ظاهرا خاندان تاکاتسو اومدن دیدنتو
ساینو : اون زن ادم نمیشه
دستمو گرفت و رفت نشست رو جایگاهش..منم جفتش بودم . ماسکشو زد .
ساینو : بزار بیان...
حالا که میبینم...زیر دستاش هیچ نگاهی هم بهش نمیکنن...شاید برا اینکه بتونه حداقل تو قصر ماسکشو دربیاره.
اما اخه چرا..اون که چهرش خیلی خوبه.
خواستم برم که...
ساینو : همینجا بایست.
نیکو : اوه...چشم.
_این دخترس پدر...این دختر چهره عالیجناب رو دیده...باید بهش رسیدگی بشه!
نیکو :"جاخوردن"
دستمو رو قلبم گذاشتن...
اونا میخوان عالیجناب رو وادار کنن که منو بکشه
=اروم باش دختر...اوه سلام عالیجناب...امیدوارم که حالتون خوب باشه
ساینو : تا قبل اینکه شما بیاین حالم خوب بود
= اوه..معذرت میخوام...به نظر میاد که دختر خیلی زیبایی به شما خدمت میکنن...من فقط میخواستم یه پیشنهاد براتون اماده کنم...فکر میکنم که اگه اونو به حرم سرا بفرستیم...میتونیم یه..
ساینو : هوی صبر کن.!"سرد"
با شنیدن حرف اون پیر مرد...لرزش و ترس عجیبی وجودمو گرفت...
ساینو :"خیره به نیکو"..یه پیشنهاد هان؟
نیکو :"شوکه"
یدفه ساینو دستمو کشید و افتادم روش...
="شوکه"
_"شوکه"
ساینو : شما چی میگین؟..میخوای کجا باشی؟..پیش من؟..یا اون پیری
نیکو : پ..پیش شما...فقط شما عالیجناب
=اما..با همچین چهره ای این دختر میتونه شمارو از چیزی که هستین بیشتر ثروت مند کنه...باید ببریمش..نمیتونین از حرف یه رعیت زاده پیروی کنین!
ساینو : تموم شد... گفت که نمیخواد..تازه...شما کی باشین که برای من باید و نباید میکنین؟..انگار یادتون رفت من کیم.
_اما...اما اون چهرتو دید!پس به ما هم نشون بده! من نامزدتم تازه نجیب زاده هم هستم...اون رعیت بخاطر کاری که کرد باید سرشو از تنش جدا کنیم
نیکو :"لرزیدن"
ساینو :هوم؟ هوی...چته؟
نیکو : هق...هق.."گریه" من نمیخوام..برم حرمسرا..هق..منو..نکشین.
ساینو : "عصبی"..هوی تو
_چ..چیه؟
ساینو : از اولش من قرار داد رو سوزوندم
_"شوکه" چی؟!!!!
ساینو : زن ۱۸ ساله مغروری مثل تو رو واسه چی بخوام؟
اون دختر...از من بزرگتره..
یعنی عالیجناب چند سالشه؟
_ن..نمیشه..اون دختر..اون بهتر بهش میاد پایین ۱۵ سال باشه..چرا اینطوری باهاش رفتار میکنی؟!!!
ساینو : "خیره به نیکو"
نیکو : اوم..من معذرت میخوام..ا..اما ۱۷ سالمه
_عاااا!!( ̄□ ̄;)
ذهن ساینو : چرا من فکر میکردم ۱۴ سالشه؟(。_。)
ساینو : حالا حالیت شد؟
_اههههه....اصلا برو بمیر!
اون زن یه نیزه برداشت و به سمتم نشونه گرفت
۴.۵k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.