معجزه ( پارت پنجم)
معجزه ( پارت پنجم)
* ویو شوگا *
خیلی شیفته ا/ت شده بودم....هر لحظه وقتی کنارم بود احساس آرامش میکردم!
ا/ت : میگم.....نظرتون چیه باهم بریم کتابخونه؟
شوگا : اوه...البته...من عاشق کتاب هستم!
ا/ت : ( لبخند ) باشه...پس بریم.
پاشدم و همراه ا/ت به کتابخونه کشتی رفتیم....راستش من از کتاب خوندن خوشم میاد....ولی همراه ا/ت کتاب خوندن یه حس دیگس!
ا/ت یه کتاب برداشت و نشست رو صندلی و شروع به خوندن کرد....
منم کتاب موردعلاقم رو برداشتم و خوندم....ولی بیشتر حواسم به ا/ت بود که غرق کتاب خوندن بود.....
ا/ت : شوگا....من الان برمیگردم!
شوگا : باشه
* ویو ا/ت *
داشتم کتاب میخوندم با شوگا که یادم افتاد گوشیم رو نیاوردم...بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم....تو راه رو بودم که یهو یه نگهبان اومد طرفم...
ا/ت : بله؟
نگهبان: خانم...براتون یه نامه اومده!
ا/ت : ( خوشحال ) ببینم...
نگهبان : بفرمایید....
ا/ت : خیلی ممنون....!
نامه رو داد به دستم....منم رفتم تو اتاقم و نامه رو باز کردم....
نامه: سلام خواهر عزیزم! امیدوارم حالت خوب باشه! اگر این نامه به دستت رسیده من زنده هستم....و بی طاقت هستم تا بیای به دیدنم!
امضا( ویلیام) ( اسم داداش ا/ت ویلیام هست)
ا/ت : هوفففف...خدایا شکرت!
یادم افتاد گوشیم و بردارم سریع برداشتم و با سرعت رفتم تا کتاب خونه....شوگا اونجا بود..
ا/ت : وای...من واقعا معذرت میخوام...خیلی دیر شد!
شوگا : ( خنده ) عیبی نداره!
🗿
* ویو شوگا *
خیلی شیفته ا/ت شده بودم....هر لحظه وقتی کنارم بود احساس آرامش میکردم!
ا/ت : میگم.....نظرتون چیه باهم بریم کتابخونه؟
شوگا : اوه...البته...من عاشق کتاب هستم!
ا/ت : ( لبخند ) باشه...پس بریم.
پاشدم و همراه ا/ت به کتابخونه کشتی رفتیم....راستش من از کتاب خوندن خوشم میاد....ولی همراه ا/ت کتاب خوندن یه حس دیگس!
ا/ت یه کتاب برداشت و نشست رو صندلی و شروع به خوندن کرد....
منم کتاب موردعلاقم رو برداشتم و خوندم....ولی بیشتر حواسم به ا/ت بود که غرق کتاب خوندن بود.....
ا/ت : شوگا....من الان برمیگردم!
شوگا : باشه
* ویو ا/ت *
داشتم کتاب میخوندم با شوگا که یادم افتاد گوشیم رو نیاوردم...بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم....تو راه رو بودم که یهو یه نگهبان اومد طرفم...
ا/ت : بله؟
نگهبان: خانم...براتون یه نامه اومده!
ا/ت : ( خوشحال ) ببینم...
نگهبان : بفرمایید....
ا/ت : خیلی ممنون....!
نامه رو داد به دستم....منم رفتم تو اتاقم و نامه رو باز کردم....
نامه: سلام خواهر عزیزم! امیدوارم حالت خوب باشه! اگر این نامه به دستت رسیده من زنده هستم....و بی طاقت هستم تا بیای به دیدنم!
امضا( ویلیام) ( اسم داداش ا/ت ویلیام هست)
ا/ت : هوفففف...خدایا شکرت!
یادم افتاد گوشیم و بردارم سریع برداشتم و با سرعت رفتم تا کتاب خونه....شوگا اونجا بود..
ا/ت : وای...من واقعا معذرت میخوام...خیلی دیر شد!
شوگا : ( خنده ) عیبی نداره!
🗿
۳۵.۴k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.