رمان:من ارباب توعم
رمان:من ارباب توعم
part35
متین:دیانا چیشده؟
دیانا:اذیتم میکنه خب
متین:دیانا حرفی بزنه عمل میکنه هاااا
دیانا:نه بابا
متین:کجا میریم
دیانا:بریم دور بزنیم
متین:باشه بریم
ارسلان:تو اتاق نشسته بودم و عصبی بودم و میدونستم دیانا بیاد باید ببرنش بیمارستان
دیانا:رفتیم خونه
متین:نیکاا
نیکا:با سردی جواب دادم بله
متین:خانمم چی شده
نیکا:هیچی
متین:نه خانمم پاشو بریم خرید
نیکا:باشهههه😍
ارسلان:فهمیدم اومدن و تو اتاق موندم
متین:دیاناا
دیانا:جانم
متین:مراقب خودت باش خیلییییی
دیانا:باشه داداش و رفتم بالا و متین اینا هم رفتن
ارسلان:به به دیانا خانم
دیانا:س..س..سلام ارسلان
ارسلان:زود بیا کارت دارم
دیانا:من با تو کاری ندارم
ارسلان:کتک میخای نهه؟
دیانا:برو بابا هیچ گوهی نمیتونی بخوری
ارسلان:اوکی وقتی رفتی بیمارستان میفهمی نمیتونم هیچکاری کنم
دیانا:برو پایین
ارسلان:دیانا منتظرم
دیانا:خیلی ترسیدم و اروم رفتم پایین
ارسلان:فهمیدم اومده پایین و کمربند رو پشت سرم قایم کردم
دیانا:بله ارسلان
ارسلان:بیا جلو
دیانا:اروم رفتم جلو
ارسلان:کمربند رو از پشت سرم در اوردم و تا تونستم زدمش جوری زدمش که دستم درد گرفت و جیغش رفت بالا و گریه میکرد
اینم قانون منه که وقتی با من ازدواج کنی دیگه هیچ گوهی نمیتونی بخوری فهمیدی
دیانا:اروم بلند شدم که برم بالا و سرم گیج رفت و از پله سوم افتادم پایین
ارسلان:دیدم افتاد پایین و رفتم سمتش
دیانا:خاموشی مطلق و اخرین چیزی که شنیدم صدای در بود که باز شد
نیکا:ارسلان چیکار کردیییییییی
متین:پسرهی روانی این کارا چیه میکنیی
نیکا:متیننن تورو خدا ببریمش بیمارستان ضربان قلبش خیلی خیلی پایینه بدووووووووووو
متین:سریع دیانا رو بغل کردم و انداختمش تو ماشین و با نیکا سوار شدیم و ارسلان خونه موند
پسرهی بیشعور روانی
ارسلان:وقتی به خودم اومدم فهمیدم چه غلطی کردم و یهو خون بود رو زمین
حقش بود اینم قانون وقتی که زن من شه
متین:......
بچه ها جنجالی شد🙂
شاید مرگ پایان این رمان باشد🖤🕳
part35
متین:دیانا چیشده؟
دیانا:اذیتم میکنه خب
متین:دیانا حرفی بزنه عمل میکنه هاااا
دیانا:نه بابا
متین:کجا میریم
دیانا:بریم دور بزنیم
متین:باشه بریم
ارسلان:تو اتاق نشسته بودم و عصبی بودم و میدونستم دیانا بیاد باید ببرنش بیمارستان
دیانا:رفتیم خونه
متین:نیکاا
نیکا:با سردی جواب دادم بله
متین:خانمم چی شده
نیکا:هیچی
متین:نه خانمم پاشو بریم خرید
نیکا:باشهههه😍
ارسلان:فهمیدم اومدن و تو اتاق موندم
متین:دیاناا
دیانا:جانم
متین:مراقب خودت باش خیلییییی
دیانا:باشه داداش و رفتم بالا و متین اینا هم رفتن
ارسلان:به به دیانا خانم
دیانا:س..س..سلام ارسلان
ارسلان:زود بیا کارت دارم
دیانا:من با تو کاری ندارم
ارسلان:کتک میخای نهه؟
دیانا:برو بابا هیچ گوهی نمیتونی بخوری
ارسلان:اوکی وقتی رفتی بیمارستان میفهمی نمیتونم هیچکاری کنم
دیانا:برو پایین
ارسلان:دیانا منتظرم
دیانا:خیلی ترسیدم و اروم رفتم پایین
ارسلان:فهمیدم اومده پایین و کمربند رو پشت سرم قایم کردم
دیانا:بله ارسلان
ارسلان:بیا جلو
دیانا:اروم رفتم جلو
ارسلان:کمربند رو از پشت سرم در اوردم و تا تونستم زدمش جوری زدمش که دستم درد گرفت و جیغش رفت بالا و گریه میکرد
اینم قانون منه که وقتی با من ازدواج کنی دیگه هیچ گوهی نمیتونی بخوری فهمیدی
دیانا:اروم بلند شدم که برم بالا و سرم گیج رفت و از پله سوم افتادم پایین
ارسلان:دیدم افتاد پایین و رفتم سمتش
دیانا:خاموشی مطلق و اخرین چیزی که شنیدم صدای در بود که باز شد
نیکا:ارسلان چیکار کردیییییییی
متین:پسرهی روانی این کارا چیه میکنیی
نیکا:متیننن تورو خدا ببریمش بیمارستان ضربان قلبش خیلی خیلی پایینه بدووووووووووو
متین:سریع دیانا رو بغل کردم و انداختمش تو ماشین و با نیکا سوار شدیم و ارسلان خونه موند
پسرهی بیشعور روانی
ارسلان:وقتی به خودم اومدم فهمیدم چه غلطی کردم و یهو خون بود رو زمین
حقش بود اینم قانون وقتی که زن من شه
متین:......
بچه ها جنجالی شد🙂
شاید مرگ پایان این رمان باشد🖤🕳
۱.۲k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.