رمان:رمان ارباب توعم
رمان:رمان ارباب توعم
part34
شقایق:اقای کاشی خوشی هاتو با دیانا جون بکن چون دیانا نیست
ارسلان:شقایق دهنتو ببند
شقایق:پیاده شو با هم بریم اقای کاشی
ارسلان:دیگه به دیانا زنگ نزن باشه
شقایق:چشم اقای کاشی خدانگهدار
ارسلان:گمشو
دیانا:ارسلان چی شده؟
ارسلان:هیچی قشنگم نگران نباش
دیانا:باشه لباسمو عوض میکنم میام
ارسلان:باشه بیا
دیانا:برو بیرون دیگه
ارسلان:چشم
دیانا:لباسمو عوض کردم و رفتم پایین و دیدم نیکا ارسلان دارن اروم پچ پچ میکنن
چی میگین شیطوناااا
نیکا:هیچی
دیانا:از قیافت معلومه هیچی نگفتین
نیکا:عهه دیانا یه چیزی میگفتیم حالاااا
ارسلان:دیانا راس میگه
دیانا:باشه عاغا من چصمم
ارسلان:یا خدااااا کی تورو از چصی در بیاره
دیانا:همینه که هس
ارسلان:باشه منم چصمم
دیانا:بیخودد کردییییی
ارسلان:همینه که هس
دیانا:حرفای خودمو به خودم تحویل میدی؟؟؟😐
ارسلان:نینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینییییی
دیانا:من رفتم با دوتاتونم قهرم
خاستم برم بالا دیدم متین اومد
سلام داداشیییییی
متین:سلام خاهر خانم خوبییی
دیانا:مرصیی خوبم و دوییدم رفتم بغلش کردم از حرص ارسلان
متین:اروم ابجی و سرشو بوز کردم
دیانا:قشنگ معلوم بود ارسلان داره حرص میخوره و اخماش تو هم بود
متین:مث اینکه آقا داره حرص میخوره
ارسلان:زهرمارر😐
دیانا:داداش متین
متین:جانم
دیانا:میبریم بیرون؟
متین:چرا با ارسلان نمیری
دیانا:باهاش قهر کردم بیا بریم
متین:باشه برو اماده شو
دیانا:باشه و سریع رفتم اماده شم و یه تیپ باز زدم
ارسلان:رفتم بالا و بدون در زدن رفتم داخل
دیانا:هویییی اینجا طویله نیستااا
ارسلان:که میخای با متین بری بیرون ارهه
دیانا:ارههه
ارسلان:کتک میخای؟
دیانا:برو کنار از جلو راهم مزاحمم
ارسلان:بیا خونه دارم برات
دیانا:خدافز
متین بریم داداشی
متین:باشه بریم
دیانا:خدافز بچه هاا
متین:.......
خب صب تا پارت🤏🏻
part34
شقایق:اقای کاشی خوشی هاتو با دیانا جون بکن چون دیانا نیست
ارسلان:شقایق دهنتو ببند
شقایق:پیاده شو با هم بریم اقای کاشی
ارسلان:دیگه به دیانا زنگ نزن باشه
شقایق:چشم اقای کاشی خدانگهدار
ارسلان:گمشو
دیانا:ارسلان چی شده؟
ارسلان:هیچی قشنگم نگران نباش
دیانا:باشه لباسمو عوض میکنم میام
ارسلان:باشه بیا
دیانا:برو بیرون دیگه
ارسلان:چشم
دیانا:لباسمو عوض کردم و رفتم پایین و دیدم نیکا ارسلان دارن اروم پچ پچ میکنن
چی میگین شیطوناااا
نیکا:هیچی
دیانا:از قیافت معلومه هیچی نگفتین
نیکا:عهه دیانا یه چیزی میگفتیم حالاااا
ارسلان:دیانا راس میگه
دیانا:باشه عاغا من چصمم
ارسلان:یا خدااااا کی تورو از چصی در بیاره
دیانا:همینه که هس
ارسلان:باشه منم چصمم
دیانا:بیخودد کردییییی
ارسلان:همینه که هس
دیانا:حرفای خودمو به خودم تحویل میدی؟؟؟😐
ارسلان:نینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینینییییی
دیانا:من رفتم با دوتاتونم قهرم
خاستم برم بالا دیدم متین اومد
سلام داداشیییییی
متین:سلام خاهر خانم خوبییی
دیانا:مرصیی خوبم و دوییدم رفتم بغلش کردم از حرص ارسلان
متین:اروم ابجی و سرشو بوز کردم
دیانا:قشنگ معلوم بود ارسلان داره حرص میخوره و اخماش تو هم بود
متین:مث اینکه آقا داره حرص میخوره
ارسلان:زهرمارر😐
دیانا:داداش متین
متین:جانم
دیانا:میبریم بیرون؟
متین:چرا با ارسلان نمیری
دیانا:باهاش قهر کردم بیا بریم
متین:باشه برو اماده شو
دیانا:باشه و سریع رفتم اماده شم و یه تیپ باز زدم
ارسلان:رفتم بالا و بدون در زدن رفتم داخل
دیانا:هویییی اینجا طویله نیستااا
ارسلان:که میخای با متین بری بیرون ارهه
دیانا:ارههه
ارسلان:کتک میخای؟
دیانا:برو کنار از جلو راهم مزاحمم
ارسلان:بیا خونه دارم برات
دیانا:خدافز
متین بریم داداشی
متین:باشه بریم
دیانا:خدافز بچه هاا
متین:.......
خب صب تا پارت🤏🏻
۱.۲k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.