برده کوچولوی من
#برده_کوچولوی_من
پارت125
با حرص جونگکوک نکاهم کرد و غرید
+ماشااله ات خانم چ اطلاعاتی هم دادی
یه قدم جلو اومد ک با ترس از جام بلند شدم
سوجین با تعجب نکاهی بینمون رد و بدل کرد
=وااا ات تو چرا اینقد از جونگکوک میترسی
+چون کتک خورده(تو دلش)
با بغض نکاهی بهش کردم اون ک درد منو نمیدونست
با نشستم جونگکوک رو تخت و برداشتن گوشیش خیالم رراحت شد
سوجین با حرص رفت بغلش کرد و بچگونه گفت
=داداشییی چی به ات گفتی اصلا باهام حرف نمیزنه بگو باهام حرف بزنه
+ویی فدات شمم فقط زیاد از زبونش حزف نکش
نگو فقط این سگ برا من اقا سر بالاس برا بقیه فدا شمم💔
نگاه تهدید امیزی بهم کرد ک یعنی چیزی از رابطمون بهش نگث
با ترس سری براش تکون دادم
کت و سوییچشو برداشت رفت کنار سوجین اروم اروم شرو مردین به حرف زدن با همدیگه
واسم جای تعجب داشت ذز چیزایی ک از سوجین میشنیدم میگفت جیمین پسر عمومه و رابژه صمیم با هم دارن ولی چرا جونگکوک این همه ازش بدش میاد
یکمم از دانگشاه حرف زدیم و سوالی ک ذهنمو هیلی درگیر کرده بود رو به زبون اوردن
_راستی سوجین این مدت مامانت کجاست؟؟
=با جونگکوک میره شرکت
_وااا مگه بچس؟؟
هر دومون زدیم زیر خنده
=نه هب چون شرکت نصفش مهر مامانه نصفش ارثیه داداش
_پس تو چی
=هیچی برگ چغندر
هیچی نگفتم ک سریع بحث رو عوض کرد و منو پیش نگرفتم
تا شب با سوجین همینژور حرف میزدیم ک با شنیدن صدای ماشین جونگکوک سوجین رفا
رو تخت دراز کشیدم ک جونگکوک با قیافه ای خسته اومد داخل....
پارت125
با حرص جونگکوک نکاهم کرد و غرید
+ماشااله ات خانم چ اطلاعاتی هم دادی
یه قدم جلو اومد ک با ترس از جام بلند شدم
سوجین با تعجب نکاهی بینمون رد و بدل کرد
=وااا ات تو چرا اینقد از جونگکوک میترسی
+چون کتک خورده(تو دلش)
با بغض نکاهی بهش کردم اون ک درد منو نمیدونست
با نشستم جونگکوک رو تخت و برداشتن گوشیش خیالم رراحت شد
سوجین با حرص رفت بغلش کرد و بچگونه گفت
=داداشییی چی به ات گفتی اصلا باهام حرف نمیزنه بگو باهام حرف بزنه
+ویی فدات شمم فقط زیاد از زبونش حزف نکش
نگو فقط این سگ برا من اقا سر بالاس برا بقیه فدا شمم💔
نگاه تهدید امیزی بهم کرد ک یعنی چیزی از رابطمون بهش نگث
با ترس سری براش تکون دادم
کت و سوییچشو برداشت رفت کنار سوجین اروم اروم شرو مردین به حرف زدن با همدیگه
واسم جای تعجب داشت ذز چیزایی ک از سوجین میشنیدم میگفت جیمین پسر عمومه و رابژه صمیم با هم دارن ولی چرا جونگکوک این همه ازش بدش میاد
یکمم از دانگشاه حرف زدیم و سوالی ک ذهنمو هیلی درگیر کرده بود رو به زبون اوردن
_راستی سوجین این مدت مامانت کجاست؟؟
=با جونگکوک میره شرکت
_وااا مگه بچس؟؟
هر دومون زدیم زیر خنده
=نه هب چون شرکت نصفش مهر مامانه نصفش ارثیه داداش
_پس تو چی
=هیچی برگ چغندر
هیچی نگفتم ک سریع بحث رو عوض کرد و منو پیش نگرفتم
تا شب با سوجین همینژور حرف میزدیم ک با شنیدن صدای ماشین جونگکوک سوجین رفا
رو تخت دراز کشیدم ک جونگکوک با قیافه ای خسته اومد داخل....
۴.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.