~~~فیک ھمسر مخفی~~~
پارت : ۱۲
پشت سرش راه افتادم
هر روز تنفرم نسبت بهش بیشتر میشه
اگه میتونستم در کشتنش لحظه ای درنگ نمیکردم.
به اتاق که رسیدیم رو کاناپه راحتی نشست و بهم اشاره کرد که جلو برم
اشاره کرد
_بشین
+چی؟
عصبی دستمو گرفت و محکم رو پاش نشوند
دستشو سمت موهام برد و نوازششون کرد
_امروز دختر خوبی نبودی!
متعجب سرمو بالا اوردم و به دوتا تیله مشکیش خیره شدم
تق . تق .
جونگکوک عصبی غرید :
کیه؟
در اتاق باز شد و مردی وارد اتاق شد
گویی انتظار چنین چیزیو نداشت و حرف تو دهنش ماسید
_چی شده سهون؟
مردی که سهون نام بود گفت :
پشت سرش راه افتادم
هر روز تنفرم نسبت بهش بیشتر میشه
اگه میتونستم در کشتنش لحظه ای درنگ نمیکردم.
به اتاق که رسیدیم رو کاناپه راحتی نشست و بهم اشاره کرد که جلو برم
اشاره کرد
_بشین
+چی؟
عصبی دستمو گرفت و محکم رو پاش نشوند
دستشو سمت موهام برد و نوازششون کرد
_امروز دختر خوبی نبودی!
متعجب سرمو بالا اوردم و به دوتا تیله مشکیش خیره شدم
تق . تق .
جونگکوک عصبی غرید :
کیه؟
در اتاق باز شد و مردی وارد اتاق شد
گویی انتظار چنین چیزیو نداشت و حرف تو دهنش ماسید
_چی شده سهون؟
مردی که سهون نام بود گفت :
۸.۸k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.