پارت بیست وششم
#پارت بیست وششم
بعد از خریدا برگشتیم خونه امیر حسین می خواست عصر با یکی از خواهراش برم واسه خرید لباس چون خودش کار داشت خداخدا می کردم به خواهر کوچیکش نگه چون اصلا ازش خوشم نمیومد
منتظر وآماده نشسته بودم مامان گفت : چی شد چرا نیومدن دنبالت
- نمی دونم
زنگ زدن مامان در رو باز کرد وبعدم صدام زد رفتم بیرون از دیدن انیسه نفسمو فوت کردم ورفتم جلو وسلام کردم
انیسه : پس کو چادرت
- چادر؟!!!!
مامان رو نگاه کردم وگفتم : من که چادرنمی زنم
انیسه اخمی کرد وگفت : وامگه میشه برو چادرت رو بزن وبیا
- چادر ندارم
انیسه : میرم برات میارم
- من چادر نمی زنم
انیسه : واااا چرا آخه این انتخواب آقا جونم بود عروسش چادری نیست
- تو می زنی کافیه
- سلام
برگشتم امیر علی بود اخمی کردوگفت : چرا صداتو بلند می کنی انیسه
انیسه: به این میگم برو چادر بزن میگه نمی زنم
- من اسم دارم
انیسه : تا اسمت عوض بشه اونوقت اسمتو صدا می زنیم
با خشم انیسه رو نگاه کردم
انیسه : اِواااا چرا اینجوری نگام می کنی عروس مگه چی گفتم یه چادر زدن انقدردردسر نداره
- چادر نمی زنم واصلا با تو یکی نمیام خرید برو
انیسه : دلتم بخواد دختره پر رو
انیسه رفت امیر علی با اخم رفتنشو نگاه کردوگفت : عاطفه خانم شما آماده بشین خودم می برمتون امیر حسین تا فردا نمیاد بابت رفتار انیسه هم من معذرت می خوام تا آماده بشین میرم ماشینومیارم
مامان اخمی کرد وگفت : چرا باااش بحث می کنی
- خوشم ازش نمیادزنیه چندش بدبخت شوهرش
مامان رفت اماده شد واومدیم بیرون دیدیم امیرعلی وحاجیه خانم تودماشینن نشستیم عقب حاجیه خانم ناراحت گفت : ناراحت نشو دخترم انیسه اخلاقش اینجوریه امیر علی باهاش دعوا کرده ناراحت نشو عزیزم
- مهم نیست
بیرون رو نگاه می کردم وناراحت بودم ولی سعی کردم اروم باشم باید جواب این کار انیسه رو می دادم
بعد از خریدا برگشتیم خونه امیر حسین می خواست عصر با یکی از خواهراش برم واسه خرید لباس چون خودش کار داشت خداخدا می کردم به خواهر کوچیکش نگه چون اصلا ازش خوشم نمیومد
منتظر وآماده نشسته بودم مامان گفت : چی شد چرا نیومدن دنبالت
- نمی دونم
زنگ زدن مامان در رو باز کرد وبعدم صدام زد رفتم بیرون از دیدن انیسه نفسمو فوت کردم ورفتم جلو وسلام کردم
انیسه : پس کو چادرت
- چادر؟!!!!
مامان رو نگاه کردم وگفتم : من که چادرنمی زنم
انیسه اخمی کرد وگفت : وامگه میشه برو چادرت رو بزن وبیا
- چادر ندارم
انیسه : میرم برات میارم
- من چادر نمی زنم
انیسه : واااا چرا آخه این انتخواب آقا جونم بود عروسش چادری نیست
- تو می زنی کافیه
- سلام
برگشتم امیر علی بود اخمی کردوگفت : چرا صداتو بلند می کنی انیسه
انیسه: به این میگم برو چادر بزن میگه نمی زنم
- من اسم دارم
انیسه : تا اسمت عوض بشه اونوقت اسمتو صدا می زنیم
با خشم انیسه رو نگاه کردم
انیسه : اِواااا چرا اینجوری نگام می کنی عروس مگه چی گفتم یه چادر زدن انقدردردسر نداره
- چادر نمی زنم واصلا با تو یکی نمیام خرید برو
انیسه : دلتم بخواد دختره پر رو
انیسه رفت امیر علی با اخم رفتنشو نگاه کردوگفت : عاطفه خانم شما آماده بشین خودم می برمتون امیر حسین تا فردا نمیاد بابت رفتار انیسه هم من معذرت می خوام تا آماده بشین میرم ماشینومیارم
مامان اخمی کرد وگفت : چرا باااش بحث می کنی
- خوشم ازش نمیادزنیه چندش بدبخت شوهرش
مامان رفت اماده شد واومدیم بیرون دیدیم امیرعلی وحاجیه خانم تودماشینن نشستیم عقب حاجیه خانم ناراحت گفت : ناراحت نشو دخترم انیسه اخلاقش اینجوریه امیر علی باهاش دعوا کرده ناراحت نشو عزیزم
- مهم نیست
بیرون رو نگاه می کردم وناراحت بودم ولی سعی کردم اروم باشم باید جواب این کار انیسه رو می دادم
- ۱۲.۸k
- ۰۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط