پارت بیست وهفتم
#پارت بیست وهفتم
رُز:
از ماشین پیاده شدیم ابروهام پرید بالا امیر علی رو به مادرش گفت : برین بالا چرا وایسادین
حاجیه خانم گفت : خوب تو اول برو ماهم میایم
پشت سر مامان وحاجیه خانم راه می رفتم وهمزمان مغازه ها رو هم نگاه می کردم
امیر علی : مگه قصدتون خرید نیست کجا می رین دیگه .
وارد یکی از فروشگاه ها شدیم که مدل لباس هاش همه سِت بود یعنی اگه مانتو زده بود شلوار وکفش وکیف شالم بود خیلی جالب بود برام راه می رفتم ونگاه می کردم مامان وحاجیه خانم نشسته بودن تفلی ها نمی تونستن که پا به پای من راه برن امیر علی پشت سرم اروم راه می رفت کنار یکی از مانکن ها وایسادم ونگاه می کردم
چندتا فروشنده بودن که همه خانم بودن یکیشون بالبخند اومد جلو وگفت: چیز خاصی مورد نظرتونه
- نه ولی این مدل لباس رو می خوام
امیر علی اومد جلو وگفت : عجله نکن با دقت هر چی دوست داشتی انتخواب کن
فروشنده : خانم اینو انتخواب کردن .
امیر علی : پس ببرید اتاق پرو
همراه دختره رفتم وسایز لباسمو برداشتیم ورفتم اتاق پرو های که آخرفروشگاه بود یکی دونفرم اونجا بودن لباس ها خیلی بهم میومد خودم خیلی خوشم اومده بود .
- ببخشید خانم
در رو باز کردم چند دست لباس باهاش بود یه دختر دیگه هم بود وکیف کفش همراهش بود
- مگه سایز پای منو می دونید
یکی از دخترا گفت : اون آقاسایز دادن
- لباس ها چیه
این یکی دختر گفت : همون آقا دادن دیگه
چند دست لباس انتخوابی امیر علی رو پوشیدم همراه کیف وکفش های ست شال وروسری های خوش رنگ باورم نمی شد امیر علی انقدر خوش سلیقه باشه پس خیلی خوش بحال اون دختره بود که عکسش تو گوشیش بود
- کافیه دیگه خانم نیارین خسته شدم
از اتاق اومدم بیرون گرمم شده بود
امیر علی با یه شیشه آب معدنی اومد جلو وشیشه رو مقابلم گرفت ازش گرفتم وچند قلوپ خوردم
امیر علی : یکم هواتون عوض شد ...
- کافیه مگه قراره اینا رو همشو بخرم
امیر علی : بله
- چرا ؟؟؟!!!! من نیاز ندارم
امیر علی : داداش گفته منم نمی تونم بزنم زیر قولم
رو به فروشنده گفت : لطفا ببرید صندوق
خودشم پشت سر دخترا رفت یکم حالم جا اومد رفتم پیش مامان وحاجیه خانم امیر علی هم حساب کرد وپاکت های خرید که خیلی هم زیاد بودن رو برداشت وگفت : اینارو می برم می زارم داخل ماشین شماهم برید تا بیام .
امیر علی که رفت حاجیه خانم دستمو گرفت وبالبخند گفت : اصل کاری مونده
- چی ؟!.
رفتیم یه مغازه ای خیلی بزرگ خانمانه خندم گرفت مامان اخم کرد خودمو جدی گرفتم
حاجیه : دخترم اینجا رو باید زیاده روی کنی
- چرا؟!
حاجیه خانم لبخند زدوگفت : چون زیاد لازم میشه
فروشنده هم حسابی ذوق کرد وانواع اقسام لباس اورد وگذاشت منم باب میل خودم لباس برداشتم حاجیه خانمم اومد ونظر می داد
رُز:
از ماشین پیاده شدیم ابروهام پرید بالا امیر علی رو به مادرش گفت : برین بالا چرا وایسادین
حاجیه خانم گفت : خوب تو اول برو ماهم میایم
پشت سر مامان وحاجیه خانم راه می رفتم وهمزمان مغازه ها رو هم نگاه می کردم
امیر علی : مگه قصدتون خرید نیست کجا می رین دیگه .
وارد یکی از فروشگاه ها شدیم که مدل لباس هاش همه سِت بود یعنی اگه مانتو زده بود شلوار وکفش وکیف شالم بود خیلی جالب بود برام راه می رفتم ونگاه می کردم مامان وحاجیه خانم نشسته بودن تفلی ها نمی تونستن که پا به پای من راه برن امیر علی پشت سرم اروم راه می رفت کنار یکی از مانکن ها وایسادم ونگاه می کردم
چندتا فروشنده بودن که همه خانم بودن یکیشون بالبخند اومد جلو وگفت: چیز خاصی مورد نظرتونه
- نه ولی این مدل لباس رو می خوام
امیر علی اومد جلو وگفت : عجله نکن با دقت هر چی دوست داشتی انتخواب کن
فروشنده : خانم اینو انتخواب کردن .
امیر علی : پس ببرید اتاق پرو
همراه دختره رفتم وسایز لباسمو برداشتیم ورفتم اتاق پرو های که آخرفروشگاه بود یکی دونفرم اونجا بودن لباس ها خیلی بهم میومد خودم خیلی خوشم اومده بود .
- ببخشید خانم
در رو باز کردم چند دست لباس باهاش بود یه دختر دیگه هم بود وکیف کفش همراهش بود
- مگه سایز پای منو می دونید
یکی از دخترا گفت : اون آقاسایز دادن
- لباس ها چیه
این یکی دختر گفت : همون آقا دادن دیگه
چند دست لباس انتخوابی امیر علی رو پوشیدم همراه کیف وکفش های ست شال وروسری های خوش رنگ باورم نمی شد امیر علی انقدر خوش سلیقه باشه پس خیلی خوش بحال اون دختره بود که عکسش تو گوشیش بود
- کافیه دیگه خانم نیارین خسته شدم
از اتاق اومدم بیرون گرمم شده بود
امیر علی با یه شیشه آب معدنی اومد جلو وشیشه رو مقابلم گرفت ازش گرفتم وچند قلوپ خوردم
امیر علی : یکم هواتون عوض شد ...
- کافیه مگه قراره اینا رو همشو بخرم
امیر علی : بله
- چرا ؟؟؟!!!! من نیاز ندارم
امیر علی : داداش گفته منم نمی تونم بزنم زیر قولم
رو به فروشنده گفت : لطفا ببرید صندوق
خودشم پشت سر دخترا رفت یکم حالم جا اومد رفتم پیش مامان وحاجیه خانم امیر علی هم حساب کرد وپاکت های خرید که خیلی هم زیاد بودن رو برداشت وگفت : اینارو می برم می زارم داخل ماشین شماهم برید تا بیام .
امیر علی که رفت حاجیه خانم دستمو گرفت وبالبخند گفت : اصل کاری مونده
- چی ؟!.
رفتیم یه مغازه ای خیلی بزرگ خانمانه خندم گرفت مامان اخم کرد خودمو جدی گرفتم
حاجیه : دخترم اینجا رو باید زیاده روی کنی
- چرا؟!
حاجیه خانم لبخند زدوگفت : چون زیاد لازم میشه
فروشنده هم حسابی ذوق کرد وانواع اقسام لباس اورد وگذاشت منم باب میل خودم لباس برداشتم حاجیه خانمم اومد ونظر می داد
- ۱۰.۴k
- ۰۲ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط