اشک حسرت پارت ۱۳۶
#اشک حسرت #پارت ۱۳۶
آسمان :
برداشتم ورفتم دسشویی خدا خدا می کردم تست منفی باشه ولی با دیدن دوتا خط قرمز نفسم بند اومد دستمو جلو دهنم گرفتم صدام بیرون نره اشک هام دست خودم نبود از چی زندگیم راضی بودم که می خواستم بچه دارم بشم
با صدای در برگشتم واز دیدن پانیذ تست رو انداختم تو سنگ توالت
پانیذ متعجب نگاهم کرد وگفت : ببخشید نمی دونستم دسشویی هستی ...این تس...
با اخم نگاهش کردم وچشمم که به دستش افتاد اشک از چشام جوشید
پانیذ : خوبی آسمان جون .
ناراحت نگاهش کردم واز دسشویی اومدم بیرون از روشویی آبی زدم به صورتم ورفتم بیرون دوست نداشتم برم تو اون جمع ولی مجبور بودم رفتم ونشستم همه حالم رو پرسیدن بجز سعید که سرش پایین بود جای حلقه ای دست اون انگشتر من بود باید ازش می گرفتم
امید : حالت بهتر شد آسمان
- خوبم
آیدین دستشو دور بازوم حلقه کردوآروم کنار گوشم گفت : خوبی گلم بریم دکتر
- نه ؟
پانیذ اومد وبه هدیه کمک کرد میز شام رو چیدن بعدم نشستیم پشت میز وباز منوحالم بهم می خورد مخصوصا که آیدین میومد طرفم حالم بدتر می شد
دوباره رفتم دسشویی وبا ضعف برگشتم تو سالن نشستم
آیدین خیلی نگران شده بود وبقیه می خواستن برم دکتر پانیذ که فقط نگاهم می کردگفت : فکر کنم من بدونم آسمان جون چش شده
آیدین : چش شده آخه مردم از نگرانی
پانیذ: فکر کنم خانمتون بارداره
آیدین اصلا تعجب نکردولبخندی زد وگفت : عزیزم پاشو بریم دکتر باید مطمئن بشیم
دوست داشتم پانیذ رووخفه کنم رنگ سعید پریده بود وچشاش بی حس وحال سرشو پایین انداخت چونه اش می لرزید دیگه باورم شد ما بهم تعلقی نداریم اشک هام از گونه ام سرازیر شد وآیدین کمکم کرد لباس پوشیدم واز خونه ای امید اومدیم بیرون انقدر گریه کرده بودم آیدین ناراحت نگاهم می کرد
امشب بدترین شب زندگیم بود سعید رو از دست داده بودم عمرا اگه دیگه بهم حسی داشته باشه با این خبر امشب
آیدین : ناداحتی تو بخاطر بچه ای منه یا ازدواج سعید
- تو اصلا تعجب نکردی من باردارم آیدین خیلی نامردی ...
آیدین با اخم نگاهم کرد وگفت : ساکت شو آسمان نامردم که خواستم پدر بشم .
- انقدر زود
سرم داد زدوگفت : دیگه اون زن داره نمی خوای بفهمی نمی خوای فراموشش کنی خجالت نمی کشی نکنه امید داشتی بهش برسی ...تا وقتی من زندم نمی زارم هیچ مردی چپ نگاهت کمه فهمیدی ...فهمیدی آسمان
با گریه نگاهش کردم وگفتم : فهمیدم
آیدین : دیگه فراموشش کن داری مادر میشی شوهر داری نکردی حداقل از الان مادری کن
ازش متنفر بودم ازش متنفر بودم وتا خونه گریه می کردم خدایا چه به سر زندگیم اومده بود کاش حسرت سعید تا اید رو دلم می موند ولی زن آیدین نمی شدم
آسمان :
برداشتم ورفتم دسشویی خدا خدا می کردم تست منفی باشه ولی با دیدن دوتا خط قرمز نفسم بند اومد دستمو جلو دهنم گرفتم صدام بیرون نره اشک هام دست خودم نبود از چی زندگیم راضی بودم که می خواستم بچه دارم بشم
با صدای در برگشتم واز دیدن پانیذ تست رو انداختم تو سنگ توالت
پانیذ متعجب نگاهم کرد وگفت : ببخشید نمی دونستم دسشویی هستی ...این تس...
با اخم نگاهش کردم وچشمم که به دستش افتاد اشک از چشام جوشید
پانیذ : خوبی آسمان جون .
ناراحت نگاهش کردم واز دسشویی اومدم بیرون از روشویی آبی زدم به صورتم ورفتم بیرون دوست نداشتم برم تو اون جمع ولی مجبور بودم رفتم ونشستم همه حالم رو پرسیدن بجز سعید که سرش پایین بود جای حلقه ای دست اون انگشتر من بود باید ازش می گرفتم
امید : حالت بهتر شد آسمان
- خوبم
آیدین دستشو دور بازوم حلقه کردوآروم کنار گوشم گفت : خوبی گلم بریم دکتر
- نه ؟
پانیذ اومد وبه هدیه کمک کرد میز شام رو چیدن بعدم نشستیم پشت میز وباز منوحالم بهم می خورد مخصوصا که آیدین میومد طرفم حالم بدتر می شد
دوباره رفتم دسشویی وبا ضعف برگشتم تو سالن نشستم
آیدین خیلی نگران شده بود وبقیه می خواستن برم دکتر پانیذ که فقط نگاهم می کردگفت : فکر کنم من بدونم آسمان جون چش شده
آیدین : چش شده آخه مردم از نگرانی
پانیذ: فکر کنم خانمتون بارداره
آیدین اصلا تعجب نکردولبخندی زد وگفت : عزیزم پاشو بریم دکتر باید مطمئن بشیم
دوست داشتم پانیذ رووخفه کنم رنگ سعید پریده بود وچشاش بی حس وحال سرشو پایین انداخت چونه اش می لرزید دیگه باورم شد ما بهم تعلقی نداریم اشک هام از گونه ام سرازیر شد وآیدین کمکم کرد لباس پوشیدم واز خونه ای امید اومدیم بیرون انقدر گریه کرده بودم آیدین ناراحت نگاهم می کرد
امشب بدترین شب زندگیم بود سعید رو از دست داده بودم عمرا اگه دیگه بهم حسی داشته باشه با این خبر امشب
آیدین : ناداحتی تو بخاطر بچه ای منه یا ازدواج سعید
- تو اصلا تعجب نکردی من باردارم آیدین خیلی نامردی ...
آیدین با اخم نگاهم کرد وگفت : ساکت شو آسمان نامردم که خواستم پدر بشم .
- انقدر زود
سرم داد زدوگفت : دیگه اون زن داره نمی خوای بفهمی نمی خوای فراموشش کنی خجالت نمی کشی نکنه امید داشتی بهش برسی ...تا وقتی من زندم نمی زارم هیچ مردی چپ نگاهت کمه فهمیدی ...فهمیدی آسمان
با گریه نگاهش کردم وگفتم : فهمیدم
آیدین : دیگه فراموشش کن داری مادر میشی شوهر داری نکردی حداقل از الان مادری کن
ازش متنفر بودم ازش متنفر بودم وتا خونه گریه می کردم خدایا چه به سر زندگیم اومده بود کاش حسرت سعید تا اید رو دلم می موند ولی زن آیدین نمی شدم
۱۴.۲k
۰۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.