زندگی من
زندگی من
پارت۱۴
محراب:اره امشب توی کافه هتل
ممد:اوکی.شب شد ماهم واسش جشن گرفتیم
ارسلان:رفتیم اونجا در رفتیم تو کافه یهو نوشته بود مامان بابا شدنتون مبارک
منو دیانا پشمامون ریخت
#hasti
از ارسلان حالم بهم میخورد داشتم فکر میکردم چطور بهش بگم بیا طلاق بگیریم
سهیل:عسلم به چی فکر میکنی
هستی:هیچی میرم پیس مامانم رفتم پیش مامانم. مامان
مامان هستی:جانم
هستی:میخوام از ارسلان طلاق بگیرم با سهیل ازدواج کنم
مامان:باشه هرکاری دلت میخواد بکن
هستی:رفتیم با سهیل واسه لباس عروسو داماد ببینیم یه لباس خیلی خوشگل اجاره کردیم اومدیم تو حیاط عمارت یه جشن کوچیک گرفتیم و رفتیم تو یکی از اتاقهای عمارت
رفتم حموم اومدم دیدم سهیل رو تخت با شرت خوابیده منو کشوند گفت سک.سی من کیه قشنگ من کیه دستشو برد و کمربند حولمو باز کرد وازش لب گرفتمو.....
دیگه واقعا فکر نمیکنم دلتون بخواد بدونین دوتا بی ارزش چه گوهی دارن میخورن درخواستی بود که گفتید از نامزدش چخبر
پارت۱۴
محراب:اره امشب توی کافه هتل
ممد:اوکی.شب شد ماهم واسش جشن گرفتیم
ارسلان:رفتیم اونجا در رفتیم تو کافه یهو نوشته بود مامان بابا شدنتون مبارک
منو دیانا پشمامون ریخت
#hasti
از ارسلان حالم بهم میخورد داشتم فکر میکردم چطور بهش بگم بیا طلاق بگیریم
سهیل:عسلم به چی فکر میکنی
هستی:هیچی میرم پیس مامانم رفتم پیش مامانم. مامان
مامان هستی:جانم
هستی:میخوام از ارسلان طلاق بگیرم با سهیل ازدواج کنم
مامان:باشه هرکاری دلت میخواد بکن
هستی:رفتیم با سهیل واسه لباس عروسو داماد ببینیم یه لباس خیلی خوشگل اجاره کردیم اومدیم تو حیاط عمارت یه جشن کوچیک گرفتیم و رفتیم تو یکی از اتاقهای عمارت
رفتم حموم اومدم دیدم سهیل رو تخت با شرت خوابیده منو کشوند گفت سک.سی من کیه قشنگ من کیه دستشو برد و کمربند حولمو باز کرد وازش لب گرفتمو.....
دیگه واقعا فکر نمیکنم دلتون بخواد بدونین دوتا بی ارزش چه گوهی دارن میخورن درخواستی بود که گفتید از نامزدش چخبر
۵.۸k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.