¸„.-•~¹°”ˆ˜¨ Fake: My inheritance
¸„.-•~¹°”ˆ˜¨ Fake: My inheritance
Do not copy this fic in any way...warning
Please support
This is Jungkook's death episode
═══════════════════════════════════✿
ـ؋ـیک :میراث شوم ══════════◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉
Part: 2
¨˜ˆ”°¹~•-.„¸
__________________________________________________
+نه ...ن.نه ...ن.ه خواهش میکنم بابا ....پدر بزرگ ازت متنفرم .....نکن ....تو چطور تونستی ازت متنفرم
_عزيزم گری..ه نکن
چشات رو باز کن کوک ..کوکی من بازشون کن
@عزیزم ارزش نداره بخاطرش گریه کنی
+حس پدری داری هه
ا/ت در حال اشک ریختن هست دخترت اونقدر گریه کرد و فشار عصبی وارد شده بود بیهوش شد
پدر مادرش بدن بی جون جانک کوک رو از آغوش دخترک بیرون گششیدن اون دوتا مثل چی عاشق هم بودن خیلی ......خیلی ....خیلی ....عاشق هم بودن جوری که واسع هم میمردم که این اتفاق افتاد
از نظر پدر بزرگ ا/ت:
من ببخش نوه خوشگلم ولی تو نباید عاشق پسر خاندان جعون میشدی منو ببخش
............................
از نظر ا/ت
بیدا شدم توی اون زیر زمین نحس نبودم با یاد آوری اتفاق اشکام بی توجه میریختن یاد وقتیا افتادم با کوک یواشکی توی همون زیر زمین قرار میذاشتیم دلم از همین الان براش تنگ شده دلم میخواد ببینمش دلم میخواد بقلش کنم من هق....هق.ق هق.....اونو میخوام
پایان
دخترک داستان ما فقط .فقط گریه میکرد چون دلیلی برای زنده موندن نداشت
پرش زمانی به ۵ سال بعد
+هنوزم افسرده هستم هنوزم عاشق نشدم هنوزم ........عاشق کوک هستم کاش کنارم بود لاقل
ولی من انتقام کوک رو گرفتم توی چایی پدر بزرگم سم گشنده مار ریختم ولی هنوزم دلم خنگ نشده
(همه اینا توی دلش )
دخترک ما حتی به مراسم مرگپدر بزرگش هم نرفت چون خیلی ازش تنفر داشت
بعد از مرگ پدر بزرگش تمام ارث به ا/ت رسید و پدر و مادر ا/ت قرار شد برن به فرانسه و به شهر پاریس اونحا زندگی کنن دخترک هم چون فارغ تحصل شده بود و یه دختر بالغ شده بود تصمیم گرفت شرکت خودرو سازی پدر بزرگش رو بر عهده بگیره ..........
______________________________________________________
#عزیز دلم مواظب خودت باش
+باش(سرد)
@خوشگل من نمیخوای منو بغل کنی
+نه
@باشه خدافظ
#خدا حافظ عزيزم
+سرش رو تکون داد
از نظر ا/ت
هوف خدا رو شکر اینا رفتن
به داخل عمارت رفتن
+همه ی خدمتکارا و بادیگارد ها بیاین سالن پذیرایی
همه جمع شدن
از الان همه مرخصید تا یه هفته نیاین اکی
همه : بله خانوم
+آفرین برید آماده شید برین و اینکه نگران حقوق نباشید ازش کم نمیشه
همه :ممنون خانوم
+اوهوم
رفتم توی اتاق کارم بعد چند دقیقه صدای در اومد با خودم گفتم حتما رفتن
پرش زمان به ۴ ساعت بعد
+هوف تموم پرونده ها تموم شد راحت شدم ...آه تشنمه
از پله ها رفتم پاین تا آب بخورم رفتم آشپز خونه و یه لیوان برداشتم توش آب ریختم مشغول خودن آب بودم که..........
Do not copy this fic in any way...warning
Please support
This is Jungkook's death episode
═══════════════════════════════════✿
ـ؋ـیک :میراث شوم ══════════◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉◉
Part: 2
¨˜ˆ”°¹~•-.„¸
__________________________________________________
+نه ...ن.نه ...ن.ه خواهش میکنم بابا ....پدر بزرگ ازت متنفرم .....نکن ....تو چطور تونستی ازت متنفرم
_عزيزم گری..ه نکن
چشات رو باز کن کوک ..کوکی من بازشون کن
@عزیزم ارزش نداره بخاطرش گریه کنی
+حس پدری داری هه
ا/ت در حال اشک ریختن هست دخترت اونقدر گریه کرد و فشار عصبی وارد شده بود بیهوش شد
پدر مادرش بدن بی جون جانک کوک رو از آغوش دخترک بیرون گششیدن اون دوتا مثل چی عاشق هم بودن خیلی ......خیلی ....خیلی ....عاشق هم بودن جوری که واسع هم میمردم که این اتفاق افتاد
از نظر پدر بزرگ ا/ت:
من ببخش نوه خوشگلم ولی تو نباید عاشق پسر خاندان جعون میشدی منو ببخش
............................
از نظر ا/ت
بیدا شدم توی اون زیر زمین نحس نبودم با یاد آوری اتفاق اشکام بی توجه میریختن یاد وقتیا افتادم با کوک یواشکی توی همون زیر زمین قرار میذاشتیم دلم از همین الان براش تنگ شده دلم میخواد ببینمش دلم میخواد بقلش کنم من هق....هق.ق هق.....اونو میخوام
پایان
دخترک داستان ما فقط .فقط گریه میکرد چون دلیلی برای زنده موندن نداشت
پرش زمانی به ۵ سال بعد
+هنوزم افسرده هستم هنوزم عاشق نشدم هنوزم ........عاشق کوک هستم کاش کنارم بود لاقل
ولی من انتقام کوک رو گرفتم توی چایی پدر بزرگم سم گشنده مار ریختم ولی هنوزم دلم خنگ نشده
(همه اینا توی دلش )
دخترک ما حتی به مراسم مرگپدر بزرگش هم نرفت چون خیلی ازش تنفر داشت
بعد از مرگ پدر بزرگش تمام ارث به ا/ت رسید و پدر و مادر ا/ت قرار شد برن به فرانسه و به شهر پاریس اونحا زندگی کنن دخترک هم چون فارغ تحصل شده بود و یه دختر بالغ شده بود تصمیم گرفت شرکت خودرو سازی پدر بزرگش رو بر عهده بگیره ..........
______________________________________________________
#عزیز دلم مواظب خودت باش
+باش(سرد)
@خوشگل من نمیخوای منو بغل کنی
+نه
@باشه خدافظ
#خدا حافظ عزيزم
+سرش رو تکون داد
از نظر ا/ت
هوف خدا رو شکر اینا رفتن
به داخل عمارت رفتن
+همه ی خدمتکارا و بادیگارد ها بیاین سالن پذیرایی
همه جمع شدن
از الان همه مرخصید تا یه هفته نیاین اکی
همه : بله خانوم
+آفرین برید آماده شید برین و اینکه نگران حقوق نباشید ازش کم نمیشه
همه :ممنون خانوم
+اوهوم
رفتم توی اتاق کارم بعد چند دقیقه صدای در اومد با خودم گفتم حتما رفتن
پرش زمان به ۴ ساعت بعد
+هوف تموم پرونده ها تموم شد راحت شدم ...آه تشنمه
از پله ها رفتم پاین تا آب بخورم رفتم آشپز خونه و یه لیوان برداشتم توش آب ریختم مشغول خودن آب بودم که..........
۵.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.