[مجبور به ازدواجت میکنم ]
[مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت ۸
جلوی در اورژانس ایستاده بود و خیلی نگران بود با هر بار اون صحنه تو مغز اش دیونه میشد ترسی از اينکه تنها کسی که داره رو از دست بده خیلی وحشتناک بود بغض تو گلو اش دم به دم باز میشد و اشک هایش سرازیر شدن قدم برمیداشت با دیدنه دکتر زود رفت سمت اش
ات : حال مادرم چطوره
دکتر : اگه فقد پنچ دیقه دیر میامدید حتما مادرتون سکته قلبی میکرد
ات نفس عميقی کشید و با صدایه بغض گفت
ات : میتونم ببینمش
دکتر : آره فقد کم باشه
ات : حتما
_________________
ات : مادر صدامو میشنوی
مادرش ماسک اکسیژن رو از رویه دهانش برداشت و با صدایه لرزوند گفت
م/ات : نگران .. نباش ..
ات بغض اش ترکید و با صدایه گریون گفت
ات : خیلی ترسیدم
مادرش دست اش رو نوازش وار رویه سر دخترش گذاشت
م/ات : من حالم خوبه
ات : مادر استراحت کن
از رویه صندلی بلند شد و پتو رو رویه مادرش کشید و از اوتاق خارج شد
هوا خیلی سرد بود و رویه نیمکت نشسته بود دختره تو فکر فروع رفته بود
بخاطر اون مرد نزدیک بود مادر اش رو از دست بده
آیا باید چیکار میکرد
از اون مرد کینه به دل گرفته بود باید اون مرد تقاص کاری که کرد رو پس بده اون از دختره خداست که اون بچه رو سقت کنه اما برای انتقام از اون باید این بچه رو به دنیا بیاره
از رویه نيمکت بلند شد و دست به س*ینه ایستاد
ات : آقای لی آماده باش
بعد از اون شب ات تصمیم گرفت که بچیه تو شکم خودش رو به دنیا بیاره صبح روز بعد ات و مادرش وسایل اش رو جم کردن و سمته روستا رفتن
ات تصمیم گرفت که تا وقتی به دنیا آوردن اون بچه به کسی نگه
خودش هم نمیدونست که این کاره خوبیه یا نه به دنیا آوردن اون بچه !
__________________
لینو رویه تخت دراز کشیده بود و گردنبند رو تماشا میکرد ۰
لینو : آخه دختر تو کجایی کجا پیدات کنم
گردنبد رو تو دست اش محکم گرفت و درست رویه قلب اش قرار گرفت
پارت ۸
جلوی در اورژانس ایستاده بود و خیلی نگران بود با هر بار اون صحنه تو مغز اش دیونه میشد ترسی از اينکه تنها کسی که داره رو از دست بده خیلی وحشتناک بود بغض تو گلو اش دم به دم باز میشد و اشک هایش سرازیر شدن قدم برمیداشت با دیدنه دکتر زود رفت سمت اش
ات : حال مادرم چطوره
دکتر : اگه فقد پنچ دیقه دیر میامدید حتما مادرتون سکته قلبی میکرد
ات نفس عميقی کشید و با صدایه بغض گفت
ات : میتونم ببینمش
دکتر : آره فقد کم باشه
ات : حتما
_________________
ات : مادر صدامو میشنوی
مادرش ماسک اکسیژن رو از رویه دهانش برداشت و با صدایه لرزوند گفت
م/ات : نگران .. نباش ..
ات بغض اش ترکید و با صدایه گریون گفت
ات : خیلی ترسیدم
مادرش دست اش رو نوازش وار رویه سر دخترش گذاشت
م/ات : من حالم خوبه
ات : مادر استراحت کن
از رویه صندلی بلند شد و پتو رو رویه مادرش کشید و از اوتاق خارج شد
هوا خیلی سرد بود و رویه نیمکت نشسته بود دختره تو فکر فروع رفته بود
بخاطر اون مرد نزدیک بود مادر اش رو از دست بده
آیا باید چیکار میکرد
از اون مرد کینه به دل گرفته بود باید اون مرد تقاص کاری که کرد رو پس بده اون از دختره خداست که اون بچه رو سقت کنه اما برای انتقام از اون باید این بچه رو به دنیا بیاره
از رویه نيمکت بلند شد و دست به س*ینه ایستاد
ات : آقای لی آماده باش
بعد از اون شب ات تصمیم گرفت که بچیه تو شکم خودش رو به دنیا بیاره صبح روز بعد ات و مادرش وسایل اش رو جم کردن و سمته روستا رفتن
ات تصمیم گرفت که تا وقتی به دنیا آوردن اون بچه به کسی نگه
خودش هم نمیدونست که این کاره خوبیه یا نه به دنیا آوردن اون بچه !
__________________
لینو رویه تخت دراز کشیده بود و گردنبند رو تماشا میکرد ۰
لینو : آخه دختر تو کجایی کجا پیدات کنم
گردنبد رو تو دست اش محکم گرفت و درست رویه قلب اش قرار گرفت
۶۷۶
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.