[مجبور به ازدواجت میکنم ]
[مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت ۱۳
اما بچه شیرنمیخورد ات عصبی غرید
ات : بخور دیگه
بچه لجباز تر از این حرفا بود شیر نمیخورد و گریه میکرد صدا اش رو بالا برد و نوزاد ها که برایه شما معلومه صدایه گریه اش دل آدم رو به درد میآورد خیلی خیلی گریه میکرد تو این وسط ده دقیقه گذشت اما بچه فقد گریه میکرد
لینو عصبی در ماشین رو باز کرد و وارد ماشین شد ات هم زود پیراهن اش رو پایین کشید
لینو : چرا گریه میکنه
ات : به تو چه
لینو عصبی دست ات رو گرفت و سفت گرفت اش ات که درد اش اومده بود گفت
ات : هی چته ع*وضی ولم کن دردم اومد
لینو : باید درست باهام حرف بزنی
ات : ول کن دیگه بچه گریه میکنه
دست اش رو کشید و مشغول بچه شد تا اروم اش کنه
لینو عصبی به راننده اش اشاره کرد تا بیاد
______________________________
نزدیک های شب شده بود که بلخره لینو به عمارت اش رسید
از ماشین پیاده شدن و هر دو سمت در عمارت رفتن در رو زدن و اجوما درو باز کرد لینو وارده عمارت شد ات سر جاش ایستاده بود لینو دست اش رو محکم گرفت
و به سمت خودش کشید و وارد عمارت شدن
لینو : مگه پا نداری خوب بیا دیگه خستم کردی
ات : تو کی هستی که بهم دستور میدی
لینو پوزخندی زد
لینو : ترو خدا نگاهش کن چجوری حرف میزنه ببین منو دختر مراقب حرف زدنت باش مگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
ات ساک شد لینو به سمت سالون رفت و لینو هم به دنبالش رفت وقتی وارد سالون شد با مادرش روبه رو شد خیلی خوشحال شد مادرش به سمت اش اومد
م/ات : دخترم خوبی چرا سر پایی تازه ز*ایمان کردی آخه..
ات : مادر میشه چیزی نگی
مادر لینو عصبی گفت
م/ل : لینو نمیخواهی به ما بگی این خانم ها کین
لینو رو مبل نشست
لینو : میگم مادر صبر داشته باش
روبه ات و مادرش کرد
لینو : بشینین
ات بچه رو خیلی آروم دست مادرش داد و به سمت لینو رفت جلو اش ایستاد
ات : چرا مارو آوردی اینجا
لینو : چو دلم میخواست
ات : کافیه دیگه ای بابا گيری کردیما نمیخواهم اینجا بمونم وهیچ احدی حق نداره جلوم رو بگیره
بعد از حرف اش به سمته مادرش رفت اما یهویی سر اش گیه رفت و از هال رفت لینو زود اومد و دست اش رو دوره ک*مره ات حلقه کرد و زود گرفت اش و براید استایل در اغوشش گرفت ..
پارت ۱۳
اما بچه شیرنمیخورد ات عصبی غرید
ات : بخور دیگه
بچه لجباز تر از این حرفا بود شیر نمیخورد و گریه میکرد صدا اش رو بالا برد و نوزاد ها که برایه شما معلومه صدایه گریه اش دل آدم رو به درد میآورد خیلی خیلی گریه میکرد تو این وسط ده دقیقه گذشت اما بچه فقد گریه میکرد
لینو عصبی در ماشین رو باز کرد و وارد ماشین شد ات هم زود پیراهن اش رو پایین کشید
لینو : چرا گریه میکنه
ات : به تو چه
لینو عصبی دست ات رو گرفت و سفت گرفت اش ات که درد اش اومده بود گفت
ات : هی چته ع*وضی ولم کن دردم اومد
لینو : باید درست باهام حرف بزنی
ات : ول کن دیگه بچه گریه میکنه
دست اش رو کشید و مشغول بچه شد تا اروم اش کنه
لینو عصبی به راننده اش اشاره کرد تا بیاد
______________________________
نزدیک های شب شده بود که بلخره لینو به عمارت اش رسید
از ماشین پیاده شدن و هر دو سمت در عمارت رفتن در رو زدن و اجوما درو باز کرد لینو وارده عمارت شد ات سر جاش ایستاده بود لینو دست اش رو محکم گرفت
و به سمت خودش کشید و وارد عمارت شدن
لینو : مگه پا نداری خوب بیا دیگه خستم کردی
ات : تو کی هستی که بهم دستور میدی
لینو پوزخندی زد
لینو : ترو خدا نگاهش کن چجوری حرف میزنه ببین منو دختر مراقب حرف زدنت باش مگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
ات ساک شد لینو به سمت سالون رفت و لینو هم به دنبالش رفت وقتی وارد سالون شد با مادرش روبه رو شد خیلی خوشحال شد مادرش به سمت اش اومد
م/ات : دخترم خوبی چرا سر پایی تازه ز*ایمان کردی آخه..
ات : مادر میشه چیزی نگی
مادر لینو عصبی گفت
م/ل : لینو نمیخواهی به ما بگی این خانم ها کین
لینو رو مبل نشست
لینو : میگم مادر صبر داشته باش
روبه ات و مادرش کرد
لینو : بشینین
ات بچه رو خیلی آروم دست مادرش داد و به سمت لینو رفت جلو اش ایستاد
ات : چرا مارو آوردی اینجا
لینو : چو دلم میخواست
ات : کافیه دیگه ای بابا گيری کردیما نمیخواهم اینجا بمونم وهیچ احدی حق نداره جلوم رو بگیره
بعد از حرف اش به سمته مادرش رفت اما یهویی سر اش گیه رفت و از هال رفت لینو زود اومد و دست اش رو دوره ک*مره ات حلقه کرد و زود گرفت اش و براید استایل در اغوشش گرفت ..
۵۹۱
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.