[مجبور به ازدواجت میکنم ]
[مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت ۱۲
ات : کجا میریم
لینو سکوت کرده بود و هیچی نمیگفت ات برای بار دوم گفت
ات : کجا میریم مادرم اینجاست نمیخواهم تنهاش بزارم
لینو عصبی گفت
لینو : مادرت هم اینجا زندگی میکنه ؟
ات : آره
لینو : دیگه نمیبینیش
ات شک گفت
ات: چی چی میگی من بدونه مادرم نمیرم منو ببین
لینو نگاهش روبه سمت ات دوخت
ات : منو ببین تو حق نداری منو جای که خودم دوست نداشته باشم ببری
لینو : ساکت..... مادر تو رو هم همون جای که من میرم میبرم البته اگه بگی کجاست
ات سکوت کرد آیا باید عقب میکشید حرف هایه مادرش یاد اش اومد و چشم هایش رو بست نفس عميقی کشید
ات : آدرس خونه رو میدم
لینو : آفرین خوب تونستم ادبت کنم
ات عصبی گفت
ات : به همین خیال باش
لینو کاغذ رو گذاشت جلو ات و برداشت اش آدرس خونه رو نوشت لینو کاغذ رو برداشت و به راننده اش داد
ات که غذا نخورده بود و تازه ز*ایمان کرده بود نمیتونست زیاد رو پاهاش بمونه و سر گیچه داشت
بچه دوباره گریش گرفت ات نگاهی بهش انداخت
بچه کوچولو دهن اش رو باز و بسته میگرد ات فهمید که گرسنش هست
لینو زود به طرف ات و بچه نزدیک شد با نگرای گفت
لینو : چرا گریه میکنه ؟
ات شک به لینو نگاه
ات : من به فضولا جواب نمیدم
بچه باز هم گریه میکرد ات کمی تکون اش داد و بلند اش کرد کمی تکون اش داد اما اروم نمیشد
ات : هی کجا منو میبری
لینو : من به فضولا جواب نمیدم
دیگه وقعانی خسته شده بود لب هایش آبی و خشک شده بودن رنگ صورت اش مثله کج سفید شده بود نمیدونست که به بچه چجوری شیر بده و الان هم دوتا مرد تو ماشین بودن پس نمیدونست شیر بده بهش
لینو همش فکر میکرد آخه چرا این بچه گریه میکنه شاید گرسنش باشه اما چجوری اینجا بهش شیر بده جلویه مغازه ماشینو رو نگهداشت و روبه راننده اش کرد
لینو : دنبالم بیا
لینو و راننده اش از ماشن پیاده شدن ات اول فکر کرد تا بتونه فرار کنه پس دست گیره در ماشین رو کشید اما در قفل بود اوفی کشید
ات : پس چجوری از دست این روانی خلاص بشم به خوشکی شانس
بچه دباره گریش گرفت ات زود بچه رویه پاهاش گذاشت و پیراهن اش رو بالا زد نمیدونست که چجوری بهش شیر بده برایه همین نک س*ینه اش رو برد نزدیک اما بچه شیر نمیخورد .....
پارت ۱۲
ات : کجا میریم
لینو سکوت کرده بود و هیچی نمیگفت ات برای بار دوم گفت
ات : کجا میریم مادرم اینجاست نمیخواهم تنهاش بزارم
لینو عصبی گفت
لینو : مادرت هم اینجا زندگی میکنه ؟
ات : آره
لینو : دیگه نمیبینیش
ات شک گفت
ات: چی چی میگی من بدونه مادرم نمیرم منو ببین
لینو نگاهش روبه سمت ات دوخت
ات : منو ببین تو حق نداری منو جای که خودم دوست نداشته باشم ببری
لینو : ساکت..... مادر تو رو هم همون جای که من میرم میبرم البته اگه بگی کجاست
ات سکوت کرد آیا باید عقب میکشید حرف هایه مادرش یاد اش اومد و چشم هایش رو بست نفس عميقی کشید
ات : آدرس خونه رو میدم
لینو : آفرین خوب تونستم ادبت کنم
ات عصبی گفت
ات : به همین خیال باش
لینو کاغذ رو گذاشت جلو ات و برداشت اش آدرس خونه رو نوشت لینو کاغذ رو برداشت و به راننده اش داد
ات که غذا نخورده بود و تازه ز*ایمان کرده بود نمیتونست زیاد رو پاهاش بمونه و سر گیچه داشت
بچه دوباره گریش گرفت ات نگاهی بهش انداخت
بچه کوچولو دهن اش رو باز و بسته میگرد ات فهمید که گرسنش هست
لینو زود به طرف ات و بچه نزدیک شد با نگرای گفت
لینو : چرا گریه میکنه ؟
ات شک به لینو نگاه
ات : من به فضولا جواب نمیدم
بچه باز هم گریه میکرد ات کمی تکون اش داد و بلند اش کرد کمی تکون اش داد اما اروم نمیشد
ات : هی کجا منو میبری
لینو : من به فضولا جواب نمیدم
دیگه وقعانی خسته شده بود لب هایش آبی و خشک شده بودن رنگ صورت اش مثله کج سفید شده بود نمیدونست که به بچه چجوری شیر بده و الان هم دوتا مرد تو ماشین بودن پس نمیدونست شیر بده بهش
لینو همش فکر میکرد آخه چرا این بچه گریه میکنه شاید گرسنش باشه اما چجوری اینجا بهش شیر بده جلویه مغازه ماشینو رو نگهداشت و روبه راننده اش کرد
لینو : دنبالم بیا
لینو و راننده اش از ماشن پیاده شدن ات اول فکر کرد تا بتونه فرار کنه پس دست گیره در ماشین رو کشید اما در قفل بود اوفی کشید
ات : پس چجوری از دست این روانی خلاص بشم به خوشکی شانس
بچه دباره گریش گرفت ات زود بچه رویه پاهاش گذاشت و پیراهن اش رو بالا زد نمیدونست که چجوری بهش شیر بده برایه همین نک س*ینه اش رو برد نزدیک اما بچه شیر نمیخورد .....
۶.۰k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.