ویو جنا
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۵
[ویو جنا]
وسایل شوینده ایی که کمی داخل هر کدوم داشت و برداشتم و افتادم به جون خونه..
با اینکه کوجیک بود وسایل خوب بودن فقط کثیف شده بودن.
ساعت ۲ نصف شب بود که رو مبل ولو شدم.
تموم شد بالاخره..
ساعت و برایه ۷ صبح کوک کردم.
و با تکرار کلمه اییی پیش خودم که"الان میرم رو تخت میخوابم"
تنبلی کردم همونجا خوابم برد .
"جنا: خاله اِما چیشده!؟
کنارم نشست و گفت:
_ هیچی عزیزم فقط یکم این بالا بمون تا مامان بابات بیان و باهم برید شام بخورید.
جنا: باشه..
مشغول بازی بودم و و خیلی خوشحال..
ولی یع دفعه صدایه جیغ مامان نظر هردومون و به در جلب کرد.
بلند شدم برم که خاله من و تو بغلش گرفت
جنا: خاله ،صدایه مامانم بود...بزار برم..
اِما: چییزی نیست خوشگلم..نگران نباش..
ولی با صداهایی که تو خونه اِکو شد جیغ بلند یکشیدم که خاله با گریه دستش و رو دهنم گذاشت.."
صدایه گند الارم گوشم که بلند شد از خواب پریدم ولی بد تر از اون با کمر درد مواجعه شدم.
ای خدا من دیشب اینجا خوابیدم.
با بد بختی خودم و به گوشی رسوندم و خواموشش کردم.
یکم تلاش کردم تا بتونم کمرم و راه بندازم.
و به بعد شروع کردم اماده شدن
سریع لباس پوشیدم یچی خوردم و از خونه امدم بیرون..
دوییدم تا یه وقت دیر نرسم
ولی خدارو شکر به موقعه بود
فروشگاه و باز کردم
و اول از طِی کشیدن شروع کردم که وسطاش بعضی از مشتریا رو راه میندازم.
بارایه جدید و جابه جا کردم .
و پشت صندوق وایسادم که دیگه برایه ساعت ۱۲ اون مرده تشریف اورد.
_:روز اول کاریت خوبه!؟
جنا: اره...داله خوب پیش میره
_:خوبه..اسمت چیه دختر؟
جنا:من جنا ام..
_: میتونی به من بگی اجوشی..
جنا: فامیلیتون چیه!؟
_:کیم..
جنا: باشه.من برم سراغ کارا..
"ساعت ۸"
انقدر از این سر تا اون سر فروشگاه دوییدم
همه کارا رو با هم کردم احساس میکنم دارم میمیرم..
خداحافظی کردم و رفتم بیرون
هوایه تازه رو داخل ریه هام کردم
بدنم درد میکرد
دیشب خوب نخوابیدم.
کل راه داشتم فکر میکردم که تهش جی میشه!؟
نقشم برایه اونجا چیه؟
که یه دفعه مغازه ایی اون طرف خیابون نظرم و جلب کرد.
ست لباس شب خوشگلی که داخل ویترین بود.
و همون موقعه جرقعه ایی تو مغزم زده شد.
اون لباس و خریدم و به سمت خونه رفتم
خسته بودم.
ولی بازم باید کارم و شروع کنم.
جوری که انگار خستگیم و متوقف کردم.
موهایه جمع شدم و باز کردم و لباس و تنم کردم.
چون لوازم ارایش زیادی نداشتم یه ارایش ساده کردم.
و با برداشتن کُتم
از خونه امدم بیرون
(عکس لباس و گذاشتم)
لباس کوتاه بود و از بالاتنه بدن نما..
و اینا خیلی لازمم بود.
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۵
[ویو جنا]
وسایل شوینده ایی که کمی داخل هر کدوم داشت و برداشتم و افتادم به جون خونه..
با اینکه کوجیک بود وسایل خوب بودن فقط کثیف شده بودن.
ساعت ۲ نصف شب بود که رو مبل ولو شدم.
تموم شد بالاخره..
ساعت و برایه ۷ صبح کوک کردم.
و با تکرار کلمه اییی پیش خودم که"الان میرم رو تخت میخوابم"
تنبلی کردم همونجا خوابم برد .
"جنا: خاله اِما چیشده!؟
کنارم نشست و گفت:
_ هیچی عزیزم فقط یکم این بالا بمون تا مامان بابات بیان و باهم برید شام بخورید.
جنا: باشه..
مشغول بازی بودم و و خیلی خوشحال..
ولی یع دفعه صدایه جیغ مامان نظر هردومون و به در جلب کرد.
بلند شدم برم که خاله من و تو بغلش گرفت
جنا: خاله ،صدایه مامانم بود...بزار برم..
اِما: چییزی نیست خوشگلم..نگران نباش..
ولی با صداهایی که تو خونه اِکو شد جیغ بلند یکشیدم که خاله با گریه دستش و رو دهنم گذاشت.."
صدایه گند الارم گوشم که بلند شد از خواب پریدم ولی بد تر از اون با کمر درد مواجعه شدم.
ای خدا من دیشب اینجا خوابیدم.
با بد بختی خودم و به گوشی رسوندم و خواموشش کردم.
یکم تلاش کردم تا بتونم کمرم و راه بندازم.
و به بعد شروع کردم اماده شدن
سریع لباس پوشیدم یچی خوردم و از خونه امدم بیرون..
دوییدم تا یه وقت دیر نرسم
ولی خدارو شکر به موقعه بود
فروشگاه و باز کردم
و اول از طِی کشیدن شروع کردم که وسطاش بعضی از مشتریا رو راه میندازم.
بارایه جدید و جابه جا کردم .
و پشت صندوق وایسادم که دیگه برایه ساعت ۱۲ اون مرده تشریف اورد.
_:روز اول کاریت خوبه!؟
جنا: اره...داله خوب پیش میره
_:خوبه..اسمت چیه دختر؟
جنا:من جنا ام..
_: میتونی به من بگی اجوشی..
جنا: فامیلیتون چیه!؟
_:کیم..
جنا: باشه.من برم سراغ کارا..
"ساعت ۸"
انقدر از این سر تا اون سر فروشگاه دوییدم
همه کارا رو با هم کردم احساس میکنم دارم میمیرم..
خداحافظی کردم و رفتم بیرون
هوایه تازه رو داخل ریه هام کردم
بدنم درد میکرد
دیشب خوب نخوابیدم.
کل راه داشتم فکر میکردم که تهش جی میشه!؟
نقشم برایه اونجا چیه؟
که یه دفعه مغازه ایی اون طرف خیابون نظرم و جلب کرد.
ست لباس شب خوشگلی که داخل ویترین بود.
و همون موقعه جرقعه ایی تو مغزم زده شد.
اون لباس و خریدم و به سمت خونه رفتم
خسته بودم.
ولی بازم باید کارم و شروع کنم.
جوری که انگار خستگیم و متوقف کردم.
موهایه جمع شدم و باز کردم و لباس و تنم کردم.
چون لوازم ارایش زیادی نداشتم یه ارایش ساده کردم.
و با برداشتن کُتم
از خونه امدم بیرون
(عکس لباس و گذاشتم)
لباس کوتاه بود و از بالاتنه بدن نما..
و اینا خیلی لازمم بود.
- ۳۷.۲k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط