پارت ۳۰
پارت ۳۰
(از زبان جانگ کوک)
با سیلی که زد گوشم سوت کشید این به من سیلی زد بعد حرفاش از خود سیلی بدتر بود چی داشت میگفت یعنی چی بعد یه قطره اشک از چشمش آمد پایین که زود پاکش کرد و رفت من موندم با یه عالمه سوال چرا با گریش ناراحت شدم؟چرا عصبی شدم وقتی شماره داد و اون حرفارو زدم؟چرا کلا برام جون هی این روزا اهمیت داشت؟ سرمو تکون دادم تا از افکار بود دورشم باید میرفتم پیش جیمین تا یکم حرف بزنم همه جام خیس عرق بودم رفتم زیر آب دوش سرد تا به خودم بیام و بعد برم پیش جیمین
جیمین:عاشق شدی برادر من عاشققققق
جانگ کوک:چرا داری چرت و پرت میگی نیومدم تا اینجور حرفارو بزی
جیمین:ببین وقتی جون هی ناراحت میشه ناراحت میشی وقتی خوشحاله خوشحال میشی وقتی یکی اذیتش میکنه میخوای طرفو جر بدی همین کافیه تا بگم عاشق شدی ببین نمیدونم اون دوست داره یا نه ولی بهتره بهش اعتراف کنی تا یه اتفاقی نیفتاده هوم
اون بهم اعتراف کرد ولی من نمیتونم بعد خدافظی با جیمین رفتم یه جای ساکت تا یکم فکر کنم از ماشین پیاده شدم و رو یکی از صندلی ها نشستم هوا واقعا سرد بود و امکان اینکه سرما بخورم چون موهام هنوز خشک نشده بود ولی مگه اهمیت داره
بعد دوساعت راهی خونه شدم و مستقیم رفتم اتاقم تا بخوابم لباسامو عوض کردم و رفتم تو تخت اخیش چه راحت شدم
یعنی الان جون هی خوابیده
ولش تو فرصت مناسب باید ازش معذرت خواهی بکنم
تنم انقدر درد میکرد که نمیتونستم از جام بلند شم این میشه وقتی تو سرما میری بیرون سرما خورده بودم اونم بد جوری که نمیتونستم از جام بلند شم الان ساعت ۱۰ بود به احتمال زیاد جون هی رفته بود گوشیمم تو ماشین گذاشته بودم نمیتونستم به کسی زنگ بزنم حالم اصلا خوش نبود
(از زبان جانگ کوک)
با سیلی که زد گوشم سوت کشید این به من سیلی زد بعد حرفاش از خود سیلی بدتر بود چی داشت میگفت یعنی چی بعد یه قطره اشک از چشمش آمد پایین که زود پاکش کرد و رفت من موندم با یه عالمه سوال چرا با گریش ناراحت شدم؟چرا عصبی شدم وقتی شماره داد و اون حرفارو زدم؟چرا کلا برام جون هی این روزا اهمیت داشت؟ سرمو تکون دادم تا از افکار بود دورشم باید میرفتم پیش جیمین تا یکم حرف بزنم همه جام خیس عرق بودم رفتم زیر آب دوش سرد تا به خودم بیام و بعد برم پیش جیمین
جیمین:عاشق شدی برادر من عاشققققق
جانگ کوک:چرا داری چرت و پرت میگی نیومدم تا اینجور حرفارو بزی
جیمین:ببین وقتی جون هی ناراحت میشه ناراحت میشی وقتی خوشحاله خوشحال میشی وقتی یکی اذیتش میکنه میخوای طرفو جر بدی همین کافیه تا بگم عاشق شدی ببین نمیدونم اون دوست داره یا نه ولی بهتره بهش اعتراف کنی تا یه اتفاقی نیفتاده هوم
اون بهم اعتراف کرد ولی من نمیتونم بعد خدافظی با جیمین رفتم یه جای ساکت تا یکم فکر کنم از ماشین پیاده شدم و رو یکی از صندلی ها نشستم هوا واقعا سرد بود و امکان اینکه سرما بخورم چون موهام هنوز خشک نشده بود ولی مگه اهمیت داره
بعد دوساعت راهی خونه شدم و مستقیم رفتم اتاقم تا بخوابم لباسامو عوض کردم و رفتم تو تخت اخیش چه راحت شدم
یعنی الان جون هی خوابیده
ولش تو فرصت مناسب باید ازش معذرت خواهی بکنم
تنم انقدر درد میکرد که نمیتونستم از جام بلند شم این میشه وقتی تو سرما میری بیرون سرما خورده بودم اونم بد جوری که نمیتونستم از جام بلند شم الان ساعت ۱۰ بود به احتمال زیاد جون هی رفته بود گوشیمم تو ماشین گذاشته بودم نمیتونستم به کسی زنگ بزنم حالم اصلا خوش نبود
۵.۲k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.