پارت ۳۱
پارت ۳۱
(از زبان جون هی)
وقتی از باشگاه برگشتم مستقیم رفتم خونه و لباسامو عوض کردم و گرفتم خوابیدم مرتیکه فکرد من هرزه ام هرزه اون دخترای هس که میاری خونه وای اکه دوباره ببینمش میکشمش
ولی هنوز تنم به استراحت نیاز داشت بعد اون همه کار گرفتم با خیلی راحت خوابیدم
امروز جانگ کوک نیومد باشگاه فکردم صبح رفته ولی انگار نیومده بود
اصلا به من چه بره بمیره رفتم سر تمرین شاید آمد اه جون هی باز داری بهش فکر میکنی
وای خدا چقدر بدنم درد میکنه امروز قشنگ کتکم زدن همون جوری که داشتم از کنار اتاق جانگ کوک رد میشدم صدای ناله به گوشم خورد در اتاقشو زدم کلی کسی جواب نداد دوباره زدم ولی دوباره جواب نشنیدم
جون هی:جانگ کوک دارم میام تو هااا
درو باز کردم و رفتم تو و با دیدن جانگ کوک رنگم پرید این چرا اینجوری شده بود
رنگ به صورت نداشت معلوم بود انقدر تب داره که عرق کرده بود و چشماش نیمه باز بود رفتم نزدیک و با نگرانی گفتم:چرا اینجوری شدی حالت خوبه وایسا دکتر خبر کنم
میخواستم برم کیفمو بیارم چون همون جا جلوی در انداخته بودم که دستم گرفت و یه چیز نا مفهوم گفت که نفهمیدم گوشمو بردم نزدیک گوشش تا فهمیدم چی گفت:خوش..حالم که......آمدی
با این حالش چی داشت میگفت واسه خودش رفتم سریع گوشیمو برداشتم و به دکتر شین زنگ زدم اون دکتر خوانوادگیمون بود که بعد چون بابام اینا رفتن زیاد همو نمیدیدیم منتظر بودم تا جواب بده
دکتر شین:بهههه سلام دخترم جون هی خوب چه عجب یادی از ما کردی
جون هی :سلام آقای شین ممنون شما خوبین میشه سریع به این مکانی که بهتون میفرستم بیاد خیلی زود
دکتر شین:آروم باش اول ببین طرف مقابل در چه حاله
جون هی :خیلی تب داره داره میسوزه
دکتر شین : یه تشت آب سرد بیاد و با یه دستمال آروم به بدنش بکش تا من بیام
سریع مکان و فرستادم و رفتم کارای که دکتر گفته بود و انجام دادم دیدم با شستن صورتش جواب نمیده دکمه های بلوزشو باز کردم و آروم آب سرد و کشیدم به براش تا زمانی که دکتر امد
دکتر شین معاینه اش کرد و یه سرم بهش بست و چند تا دارو نوشت و گفت سریع بگیرمش تا بخوره به دکتر شین خدافظی کردم و رفتم تا دارو هارو بگیرم اینجا یه دارو خونه نزدیک خونه داشت رفتم و دارو هارو خریدم و رفتم اتاق جانگ کوک سرم اش تموم شده بود چون بهم یاد داده بود چطوری درش بیارم درش آوردم و یه پنبه گذاشتم روش تا خونش بند
(از زبان جون هی)
وقتی از باشگاه برگشتم مستقیم رفتم خونه و لباسامو عوض کردم و گرفتم خوابیدم مرتیکه فکرد من هرزه ام هرزه اون دخترای هس که میاری خونه وای اکه دوباره ببینمش میکشمش
ولی هنوز تنم به استراحت نیاز داشت بعد اون همه کار گرفتم با خیلی راحت خوابیدم
امروز جانگ کوک نیومد باشگاه فکردم صبح رفته ولی انگار نیومده بود
اصلا به من چه بره بمیره رفتم سر تمرین شاید آمد اه جون هی باز داری بهش فکر میکنی
وای خدا چقدر بدنم درد میکنه امروز قشنگ کتکم زدن همون جوری که داشتم از کنار اتاق جانگ کوک رد میشدم صدای ناله به گوشم خورد در اتاقشو زدم کلی کسی جواب نداد دوباره زدم ولی دوباره جواب نشنیدم
جون هی:جانگ کوک دارم میام تو هااا
درو باز کردم و رفتم تو و با دیدن جانگ کوک رنگم پرید این چرا اینجوری شده بود
رنگ به صورت نداشت معلوم بود انقدر تب داره که عرق کرده بود و چشماش نیمه باز بود رفتم نزدیک و با نگرانی گفتم:چرا اینجوری شدی حالت خوبه وایسا دکتر خبر کنم
میخواستم برم کیفمو بیارم چون همون جا جلوی در انداخته بودم که دستم گرفت و یه چیز نا مفهوم گفت که نفهمیدم گوشمو بردم نزدیک گوشش تا فهمیدم چی گفت:خوش..حالم که......آمدی
با این حالش چی داشت میگفت واسه خودش رفتم سریع گوشیمو برداشتم و به دکتر شین زنگ زدم اون دکتر خوانوادگیمون بود که بعد چون بابام اینا رفتن زیاد همو نمیدیدیم منتظر بودم تا جواب بده
دکتر شین:بهههه سلام دخترم جون هی خوب چه عجب یادی از ما کردی
جون هی :سلام آقای شین ممنون شما خوبین میشه سریع به این مکانی که بهتون میفرستم بیاد خیلی زود
دکتر شین:آروم باش اول ببین طرف مقابل در چه حاله
جون هی :خیلی تب داره داره میسوزه
دکتر شین : یه تشت آب سرد بیاد و با یه دستمال آروم به بدنش بکش تا من بیام
سریع مکان و فرستادم و رفتم کارای که دکتر گفته بود و انجام دادم دیدم با شستن صورتش جواب نمیده دکمه های بلوزشو باز کردم و آروم آب سرد و کشیدم به براش تا زمانی که دکتر امد
دکتر شین معاینه اش کرد و یه سرم بهش بست و چند تا دارو نوشت و گفت سریع بگیرمش تا بخوره به دکتر شین خدافظی کردم و رفتم تا دارو هارو بگیرم اینجا یه دارو خونه نزدیک خونه داشت رفتم و دارو هارو خریدم و رفتم اتاق جانگ کوک سرم اش تموم شده بود چون بهم یاد داده بود چطوری درش بیارم درش آوردم و یه پنبه گذاشتم روش تا خونش بند
۵.۹k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.