پارت 24 رمان عشق ابدی **صبح با صدای گوشیم از خواب پریدم.د
پارت 24 رمان عشق ابدی **صبح با صدای گوشیم از خواب پریدم.داشت زنگ میخورد .جواب دادم._بله بفرمایین._سلام عنترجونم_سلام بیشعور._خخخ خوبی؟_مرسیی تو خوبی؟آرمان چطوره؟_اونم خوبه رفته شرکت.میگم لیلی بیا امروز بریم بیرون حوصلم پوکیده._باشه من حرفی ندارم.ساعت چند بریم حالا؟_عصر بریم.برای اینکه تنها نباشیم زنگ بزن به سوگند اینا که باهامون بیان._باشه زنگ میزنم عشقم ._پس بای تا عصر لیلی جووونم._بای بای .گوشی رو قطع کردم .دست وصورتم رو شستم و رفتم پایین ولی هیچکس خونه نبود.یهو دیدم مامان برام یه یادداشت گذاشته و نوشته _سلام لیلی صبحت بخیر دخترم ما رفتیم خونه ی خاله فرزانه ناهار دعوتمون کرده.برات املت توی یخچال گذاشتم .بخور و بیا خونه ی خاله.فعلا.واای اصلا حوصله ی خونه ی خاله رو نداشتم.رفتم طرف یخچال و املت رو برداشتم و گرم کردم و مشغول خوردن شدم.بعد از خوردن صبحونه و شستن ظرف ها به مامان پیام دادم که نمیام و کار دارم و خداروشکر اونم قبول کرد و چیزی نگفت.نشستم روی صندلی.حوصلم حسابی سررفته بود.یه دفعه یاد سعید افتادم.تلفن خونه رو برداشتم و شمارشو گرفتم .بعد از چند تا بوق صدای مردونه ی سعید توی گوشی پیچید ._بفرمایین._سلام کاپیتان جانم ._عه لیلی تویی؟سلام خوبی؟از کجا زنگ میزنی نشناختم ._از خونه زنگ میزنم اقااا.کجایی؟_من فرودگاهم 10 دقیقه دیگه پرواز دارم._اها خب سعید ببین وقتی رسیدی بهم خبر بده من نگران میشم ها.خندید و گفت _چشم خانوووم خبر میدم ._چشمت بی بلا مراقب خودت باش .برو که دیر میشه.فعلا خداحافظ عزیزم._قربونت تو هم مواظب خودت باش .خداحافظ.گوشی رو قطع کردم.رفتم توی اتاقم و مشغول کتاب خوندن شدم .ساعت 12 و نیم شد.حسابی گرسنه بودم.زنگ زدم به رستوران نزدیک خونمون و غذا سفارش دادم و بعد از نیم ساعت غذاها رسید.از شدت گرسنگی سریع شروع به خوردن کردم.مشغول خوردن بودم که گوشیم زنگ خورد ._الو بفرمایین ._سلام لیلی خوبی؟زنگ زدی به بچه ها که بریم بیرون ؟_وااای گیسو تو منو روانی کردی اخه .بزار ناهار بخورم زنگ میزنم ._عههههه خب زود باش دیگههه زود زنگ بزنی ها ._باشهه گیسو باشههه._افرین دخترخوب.پس فعلا خدافظ ._خدافظ.ناهارمو خوردم و ظرفارو شستم و نشستم روی مبل تا به بچه ها خبر بدم.توی تلگرام یه گروه داشتیم که همه ی بچه های مجرد و متاهل تیم عضو بودن و تصمیم گرفتم همونجا یه پیام بدم تا همه بفهمن.رفتم توی گروه و نوشتم _سلااام بچه ها خوبین؟کیا موافقن عصر دسته جمعی بریم بیرون؟.بعد از چند دقیقه کلی پیام اومد.همه موافق بودن .قرار شد ساعت 5 و نیم بریم یه ابشار باحال و عالی که اطراف تهران بود و چایی خونه و رستوران و خلاصه همه چیز داشت.بعد از برنامه ریزی با بچه ها به گیسو زنگ زدم و گفتم که با آرمان ساعت 4 و نیم بیان دنبالم تا بریم اونجا.گوشی رو خاموش کردم و نشستم تا ساعت 3 فیلم دیدم و بعدش رفتم سراغ دفتر خاطراتم و مشغول نوشتن شدم.اونقدر زیاد بود که دستم درد گرفت ولی بالاخره تموم شد.یه نگاهی به ساعت انداختم.واای ساعت 4 بود چه زود گذشت.سریع بلند شدم تا آماده بشم.یه آرایش ملایم کردم و بعد از پوشیدن لباسام حلقه مو دستم کردم و عینک افتابی و کیفم رو برداشتم و رفتم پایین.داشتم کفشامو می پوشیدم که آرمان بوق زد.رفتم بیرون و سوار شدم._سلام بر بهترین گیسو و ارمان دنیا.دوتایی لبخند زدن و سلام کردن که یهو آرمان گفت _خب لیلی کجا باید بریم؟_ببین یه آبشار هست اطراف تهران.بهت ادرس میدم برو اونجا لطفا._باشه بریم.راه افتادیم .من هم آرمان رو راهنمایی میکردم و هم با گیسو عکس میگرفتم و آهنگ میخوندیم.بالاخره رسیدیم.پیاده شدیم و رفتیم توی یک چایی خونه و برای اینکه بچه ها راحت باشن یه کلبه ی درختی خیلی خوشگل اجاره کردیم و نشستیم تا بقیه برسن.مشغول صحبت بودیم که بچه ها رسیدن.بعد از سلام و احوالپرسی نشستن.یه جوری نشسته بودن که من وسط امیر و محمد بودم.هرکسی هر چی میخواست سفارش داد ومشغول صحبت شدیم.به بچه ها نگاه کردم.چقدر جای سعید خالی بود.کاش اینجا بود.رفتم توی فکر که محمد گفت _لیلی پاشو بریم یه ذره راه بریم من حوصلم سر رفت.کفشامو پوشیدم و با محمد رفتیم بیرون.داشتیم قدم میزدیم که محمد گفت _اینقدر همه چیز رو توی خودت نریز لیلی .حرف بزن تا خالی بشی .یه قطره اشک از چشمم چکید سرمو انداختم پایین که محمد نفهمه._لیلی ؟سرتو بیار بالا.اخه لامصب من که میدونم سرتو انداختی پایین که من اشکاتو نبینم.تروقران سرتو بیار بالا.سرمو اوردم بالا و بهش نگاه کردم ._دلت برای سعید تنگ شده ؟اره؟سرمو تکون دادم و بعد از چند ثانیه گفتم_از کجا فهمیدی؟_توی این چند وقتی که دوستیم اگر نفهمم درد تو چیه که دیگه رفیق نیستم.خصوصا وقتی دلت هوای سعید رو میکنه من خیلی خوب میفهمم .با شنیدن اسم سعید دوباره اشکام سرازیر شد ._ جون من ج
۳۵.۹k
۱۷ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.