Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_299
بلند شدم و رفتم روی یکی از مبلا نشستم، اون هم روبروم نشست.
شروع به کار کردیم
حسابی کلافمون کرده بودنو هی قاطی میشدن
یه ساعت نیم دیگه هم وقتمو صرف مهر کردن پرونده ها کردم
دیگه ساعت شده بود هشت شب
نیلا پرونده هارو برداشت و از اتاق خارج شد.
کش قوسی به بد.نم دادم و سمت گوشیم رفتم
سه تماس بی پاسخ از طرف لیلی داشتم!!
لعـ.نتی گوشی روی سایلنت بود
سریع شمارشو گرفتم که به سه نرسیده برداشت
_جونگکوک کجایی؟
+سلام شرکتم
_تو که گفتی یه ساعت، پس این همه وقت چرا موندی؟
کی میای؟
+کارا بیشتر شد.. زنگ زده بودی چیزی لازم داشتی؟
میدونستم قطعا نگرانم شده
ولی داشتم جوری رفتار میکردم که انگار از این موضوع خبری ندارم!
با صدایی گرفته گفت:
_نه چیزی لازم نداریم
غذای ظهرو واسه شام گرم میکنم
اگه دوست نداری برات لقمه درست میکنم..
+نه لازم نیست همون دوکبوکی رو میخوریم
باشه ای گفت و با یه فعلا گوشیو روم قطع کرد.
بازم با احمق کاریام دل نازکشو شکستم
دستمو مشت کردم و محکم کوبیدم روی میز
حتی بهش نگفتم که کی برمیگردم!!
دستی توی موهام کشیدم و با برداشتن کیفم از دفتر خارج شدم.
رو به منشی گفتم
+ ساعات کاریو امروز زودتر تموم میکنم
کارمندا قطعا خسته ان
کارمندا بهونه بودن.. من فقط لیلی رو الان نیاز داشتم.
_باشه اقا
سمت اسانسور رفتم و طبقه اول رو فشردم
به محض ایستادن اسانسور سریع پیاده شدمو راه ماشینو در پیش گرفتم.
همینکه پامو از شرکت گذاشتم بیرون تازه متوجه آب هوا شدم
بارون داشت همینجور بی قرار تند میومد
با سرعت سمت ماشین دویدم
نشستم توی ماشین و روشنش کردمو از شرکت خارج شدم.
چون هوا بارونی بود قطعا خطر..ناک بود با سرعت برونم.
با سرعت عادی سمت خونه روندم
آسمون داشت غرش میکردو تنها منم که میدونم الان لیلی چقدر ترسیده!
قطعا توی تختش نشسته و داره از ترس به خودش میلرزه
سرعتو بیشتر کردم و تا رسیدن به خونه اصلا مکث نکردم.
ماشینو وارد پارکینگ کردم
پیاده شدم و سریع سمت خونه رفتم
کلیدو توی در چرخوندم، وارد شدم.
خونه حسابی تاریک بود و فقط چند لامپ کم سو روشن بود.
گیج نگاهی به دور بر انداختم
خبری از لیلی نبود
بنابرین سمت طبقه بالا پا تند کردم
250 لایک
#season_Third
#part_299
بلند شدم و رفتم روی یکی از مبلا نشستم، اون هم روبروم نشست.
شروع به کار کردیم
حسابی کلافمون کرده بودنو هی قاطی میشدن
یه ساعت نیم دیگه هم وقتمو صرف مهر کردن پرونده ها کردم
دیگه ساعت شده بود هشت شب
نیلا پرونده هارو برداشت و از اتاق خارج شد.
کش قوسی به بد.نم دادم و سمت گوشیم رفتم
سه تماس بی پاسخ از طرف لیلی داشتم!!
لعـ.نتی گوشی روی سایلنت بود
سریع شمارشو گرفتم که به سه نرسیده برداشت
_جونگکوک کجایی؟
+سلام شرکتم
_تو که گفتی یه ساعت، پس این همه وقت چرا موندی؟
کی میای؟
+کارا بیشتر شد.. زنگ زده بودی چیزی لازم داشتی؟
میدونستم قطعا نگرانم شده
ولی داشتم جوری رفتار میکردم که انگار از این موضوع خبری ندارم!
با صدایی گرفته گفت:
_نه چیزی لازم نداریم
غذای ظهرو واسه شام گرم میکنم
اگه دوست نداری برات لقمه درست میکنم..
+نه لازم نیست همون دوکبوکی رو میخوریم
باشه ای گفت و با یه فعلا گوشیو روم قطع کرد.
بازم با احمق کاریام دل نازکشو شکستم
دستمو مشت کردم و محکم کوبیدم روی میز
حتی بهش نگفتم که کی برمیگردم!!
دستی توی موهام کشیدم و با برداشتن کیفم از دفتر خارج شدم.
رو به منشی گفتم
+ ساعات کاریو امروز زودتر تموم میکنم
کارمندا قطعا خسته ان
کارمندا بهونه بودن.. من فقط لیلی رو الان نیاز داشتم.
_باشه اقا
سمت اسانسور رفتم و طبقه اول رو فشردم
به محض ایستادن اسانسور سریع پیاده شدمو راه ماشینو در پیش گرفتم.
همینکه پامو از شرکت گذاشتم بیرون تازه متوجه آب هوا شدم
بارون داشت همینجور بی قرار تند میومد
با سرعت سمت ماشین دویدم
نشستم توی ماشین و روشنش کردمو از شرکت خارج شدم.
چون هوا بارونی بود قطعا خطر..ناک بود با سرعت برونم.
با سرعت عادی سمت خونه روندم
آسمون داشت غرش میکردو تنها منم که میدونم الان لیلی چقدر ترسیده!
قطعا توی تختش نشسته و داره از ترس به خودش میلرزه
سرعتو بیشتر کردم و تا رسیدن به خونه اصلا مکث نکردم.
ماشینو وارد پارکینگ کردم
پیاده شدم و سریع سمت خونه رفتم
کلیدو توی در چرخوندم، وارد شدم.
خونه حسابی تاریک بود و فقط چند لامپ کم سو روشن بود.
گیج نگاهی به دور بر انداختم
خبری از لیلی نبود
بنابرین سمت طبقه بالا پا تند کردم
250 لایک
- ۱۰.۵k
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط