روزی که «بله »می گوید و هلهله راه می افتد
روزی که «بله »می گوید و هلهله راه می افتد
لحن صدای دختری را به یاد می اوری که صدایش آرامت میکرد...
ولی بخاطر اطرافیانت لبخندی تصنعی میزنی و خودت را خوش حال جلوه میدهی...
وقتی در صفحه ی شناسنامه ات اسمش می آید (هرچند که اسمش زیبا ترین اسم دنیا باشد)بازهم جای خالی اسمم را در آن صفحه حس خواهی کرد....
آن روز که پاره ی تنت به دنیا می اید به یاد می اوری که چقدر دوست داشتم بچه مان دختر باشد...
نوبت اسم گذاری اش می رسد...
و دختر کوچولویت بامن هم نام می شود...
سال ها بعد...
وقتی که روی مبل راحتی به حالت نصفه نیمه دراز کشیده ای و سرگرم خواندن روزنامه هستی
دستی میان موهای یکی درمیان سفیدت میبری و فکر میکنی که چقدر دوست داشتی در این شرایط باشم تا برایت چایی بریزم...
کلافه می شوی...
میروی سراغ کت ات...
به خیابان میزنی...
حس میکنی هیکل مردانه ات دارد زیر این غم میشکند...
با آه هایت خیابان گُر می گیرد...
به خودت لعنت می فرستی
بخاطر تمام گذشته ات بامن
بخاطر غرورم که در میان دستهای بی رحمی ات مچاله اش کردی...
به انتهای خیابان میرسی
مجبور می شوی به خانه ای که در ان زنی چشم به راهت نشسته برگردی ...
فقط زیر لب آرام میگویی:حلالم کن وبغض ات میترکد...
آن روز من زیر یک مَن خاک خوابیده ام و نمی توانم بگویم:
من تورا حلال کرده ام محبوب قدیمی ام...
قبل اینجا آمدنم...باور کن..☔ ️
لحن صدای دختری را به یاد می اوری که صدایش آرامت میکرد...
ولی بخاطر اطرافیانت لبخندی تصنعی میزنی و خودت را خوش حال جلوه میدهی...
وقتی در صفحه ی شناسنامه ات اسمش می آید (هرچند که اسمش زیبا ترین اسم دنیا باشد)بازهم جای خالی اسمم را در آن صفحه حس خواهی کرد....
آن روز که پاره ی تنت به دنیا می اید به یاد می اوری که چقدر دوست داشتم بچه مان دختر باشد...
نوبت اسم گذاری اش می رسد...
و دختر کوچولویت بامن هم نام می شود...
سال ها بعد...
وقتی که روی مبل راحتی به حالت نصفه نیمه دراز کشیده ای و سرگرم خواندن روزنامه هستی
دستی میان موهای یکی درمیان سفیدت میبری و فکر میکنی که چقدر دوست داشتی در این شرایط باشم تا برایت چایی بریزم...
کلافه می شوی...
میروی سراغ کت ات...
به خیابان میزنی...
حس میکنی هیکل مردانه ات دارد زیر این غم میشکند...
با آه هایت خیابان گُر می گیرد...
به خودت لعنت می فرستی
بخاطر تمام گذشته ات بامن
بخاطر غرورم که در میان دستهای بی رحمی ات مچاله اش کردی...
به انتهای خیابان میرسی
مجبور می شوی به خانه ای که در ان زنی چشم به راهت نشسته برگردی ...
فقط زیر لب آرام میگویی:حلالم کن وبغض ات میترکد...
آن روز من زیر یک مَن خاک خوابیده ام و نمی توانم بگویم:
من تورا حلال کرده ام محبوب قدیمی ام...
قبل اینجا آمدنم...باور کن..☔ ️
۸.۴k
۰۷ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.